یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

عرفان و تصوف حقه اسلامي از ديدگاه شهيد مطهري و امام خميني (ره)

       عــرفــان و تصوف حقه اسلامي ميـــراث معنـوي پيامبر اسلام است، ديدگاه عالمان و عاملان ديني چون امام خميني (ره) و شهيد مطهري مي‌تواند در نوع خود قابل توجه باشد.

در اين مقاله برآنيم تا از جهت تنوير افكار عمومي ارادت اين عاملان و فضلاي ديني را به عرفان و تصوف نشان دهيم.

       ابتدا به ديدگاه شهيد مطهري مي‌پردازيم: ايشان هيچ تفاوتي ميان لفظ عرفان و تصوف قائل نبوده و معتقدند اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان (عرفا) و هرگاه با عنوان اجتماعيشان ياد شوند غالباً متصوفه ناميده مي‌شوند.1 ايشان مي‌نويسند كه:

       «در ميان شيعه، عرفائي هستند كه هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند (يعني اهل لباس و آرايش خاصي نبوده) و در عين حال عميقاً اهل سير و سلوك عرفاني مي‌باشند و در حقيقت عرفاي حقيقي اين طبقه اند.2»

     مرحوم مطهري سپس در تعريف عرفان مي‌نويسند: «عرفان در روابط انسان با خودش، عالم و خدا بحث مي‌كند و عمده نظرش رابطه او با خداست و توحيد عارف همين جاست كه :

جز خدا هرچه هست« نمود است» نه « بود» يعني جز خدا هيچ نيست و عارف بايد طي طريق كند تا به مرحله‌اي برسد كه جز خدا نبيند3 » ايشان اين درجه از توحيد را با توحيد فيلسوف و عامي مقايسه كرده و تفاوت آن را از زمين تا آسمان مي‌دانند: توحيدي كه از نظر عارف، قله منيع انسانيت به شمار مي‌رود و آخرين مقصد سير و سلوك عارف است با توحيد مردم عامي و حتي با توحيد فيلسوف متفاوت است « در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي‌رود كه منحصراً به يك «سالك راه» در طي طريقها و مجاهدات دست مي‌دهد و مردم ديگر از اين احوالات و واردات بي خبرند.4»

      ايشان در جاي ديگر احتياج به مرشد و مربي، براي درمان بيماريهاي جان و فكر و سازندگي انسان را، تنها در ميان اهل عرفان و متصوفه مي‌داندكه رسميت يافته است و يكي از علل عدم موفقيت در تزكيه نفس را در ميان عــامــــه مــردم كـه (سد راه تــوحيــد و خداشناسي است) رواج تعليم اخلاقي بصورت تعليم و تدريس دانسته اند و نه بصورت سازندگي و درمانگري5

     در جاي ديگري مرحوم مطهري مسأله غير واقعي به اصطلاح ضديت عرفا با اسلام را كه از طرف گروهي از فقها و محدثان اسلامي مطرح شده ياد آور مي‌شوند و مي‌نويسند: «كه آنها معتقدند عرفا عملاً پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت پيامبر هم صرفاً عوام فريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطي به اسلام ندارد.6»

      شهيد مطهري معتقدند اين گروه ابتدا اسلام را تقديس مي‌كنند و بعد با تكيه بر احساسات اسلامي تودة مسلمان، عرفا را تحقير مي‌نمايند و بدين وسيله مي‌خواهند عرفان را از صحنه معارف اسلامي خارج نمايند.7

     در ادامه مي‌فرمايند: مسأله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده كه غرض خاص داشته اند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر كسي بي طرفانه و بي غرضانه كتب عرفا را مطالعه كند، به شرط آنكه با زبان آنها آشنا باشد ترديد نخواهد كرد كه آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص كامل داشته اند.8

      يكي از موارد اختلاف فقها با عرفا و صوفيه همين است كه فقها همين قدر مي‌گويند كه: در زير پرده شريعت يك سلسله مصالحي نهفته است و آن مصالح روح شريعت است. و اين مصالح انسان را به سعادت مي‌رساند.

      ولي عرفا و صوفيه معتقدند كه باطن شريعت (راه) است و آن را طريقت مي‌خوانند و پايان اين راه حقيقت است. (يعني توحيد كه قبلاً اشاره شد) و شريعت وسيله يا پوسته‌اي است براي طريقت و طريقت پوسته يا وسيله‌اي است براي حقيقت و هر سه اينها از هم جدا نيستند.

      مرحوم مطهري به اين اختلاف اشاره نموده و معتقدند كه عرفان اسلامي سرمايه اصلي خــود را از اســلام گــرفته است و بس چــه در بعــد عرفان عملي و چه در بعد عرفان نظري بن مايه هاي عرفان اسلامي از خود دين مبين اسلام گرفته شده است.9

       در صفحه 100 آشنايي با علوم اسلامي براي اثبات توحيد عرفا بعنوان بالاترين مرتبه خداشناسي اين جمله را مي‌فرمايند كه : هرگز خدا و خلقت را قرآن كريم به سازنده خانه و خانه قياس نمي كند. خدا خالق و آفريننده است و ذات مقدس او در همه جا و با همه چيز است: اينما تولوا فثم وجه الله. بهرجا روي مي‌كنيد آن روي خداست. و يا ونحن اقرب اليه منكم و يا هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن اول همه اشياء اوست و آخر همه اوست ظاهر و باطن اوست. اين توحيد برتر از توحيد عوام خوانده شده است كه فقط خاص طبقه صوفيه است.

      و يا در حديث كافي آمده است كه :

     خداوند مي‌دانست در آخر الزمان مردماني متعمق در توحيد ظهور مي‌كنند لذا آيات اول سوره حديد و سوره قل هوالله احد را نازل فرمود. شهيد مطهري اين دسته از مردمان متعمق در توحيد را عرفا معرفي مي‌نمايند و معتقدند:

     «در مورد سير و سلوك الي الله و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل كافي است برخي آيات قرآن مربوط به لقاء الله و آيات مربوط به «رضوان الله» و آيات مربوط به وحي و مكالمه ملائكه با  غير پيامبران مثلاً حضرت مريم...  و مخصوصاً آيات معراج رسول اكرم را مورد نظر قرار دهيم. يا آياتي كه سخن از علم لدني و هدايتهاي محصول مجاهده است مانند: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يا تزكيه نفس كه به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري است قدافلح من زكّها10

     اين تزكيه نفس كه بصورت سازندگي است و به تنهايي ممكن نيست و نياز به يك مرشد و مربي دارد ( بقول ايشان فقط) در ميان متصوفه رسميت يافته است كه قبلاً بدان اشاره كرديم. به گفته اين بزرگان احتياج به معلم و دليل راه را در زندگي حضرت موسي(ع) به خوبي مي‌بينيم. «آن حضرت ابتدا مأمور مي‌شود كه در خدمت شعيب پيامبر، چند سالي را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادي ايمن قدم نهاده، شنواي نداي جانبخش انني انا لله حضرت حق شود.11»

شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد

كه چند سال به جان، خدمت شعيب كند

      و در آخر كار كه مقتدا و صاحب تورات مي‌شود مأموريت مي‌يابد كه از حضرت خضر(ع) علم لدنّي فرا گيرد:

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است ره بترس از خطر گمراهي

      سپس مرحوم مطهري در ميان تمام كتابهاي عالم دو كتاب را براي مطالعه جهت درمان بيماريهاي جان و فكر انسان و سازندگي او معرفي مي‌نمايد: «كه يكي رساله « ولايت نامه» ملا سلطان علي « سلطان عليشاه گنابادي» و ديگري « بستان السياحه» ملا زين العابدين شيرواني مست عليشاه مي‌باشد كه به يك واسطه ايشان از مشايخ ملا سلطانعلي است.»12 كه هر دو از اقطاب سلسله جليليه رضويه نعمت الهيه گنابادي هستند و اين نهايت ارادت آن استاد محترم به اين اقطاب مي‌بــاشد. بعد‌مي‌بينيم‌كه اين‌شعر مولوي در اكثــر آثار عرفاني مرحوم مطهري ذكر مي‌شود:

پير را بگزين، كه بي پير، اين سفر

هست بس پرآفت و خوف و خطر

هر كه او بــي مـرشدي در راه شد

او زغولان گمره و در چاه شـــد

گر نباشد سايه پير ، اي فضـــول

بس ترا سر گشته دارد بانگ غول

      يك دليل نقلي ديگركه ايشان احتياج به يك مرشد و مربي الهي را در زندگي انسانِ سالك، واجب و ضروري مي‌دانند بخشي از دعاي مكارم الاخــلاق حضرت امام سجاد(ع) است كــه ذكر مي‌كنند: و وقفني لطاعه من سددني و متابعه من ارشدني ـ خدايا مرا به فرمانبرداري آنكه به راه راستم آورده و پيروي آنكه راهنماييم كرد، تــوفيــق ده.13 بعــد در جاي ديگري مي‌نويسند: زندگي و حالات و كلمات و مناجاتهاي رسول اكرم سرشار از شور و عشق معنوي و مملو از اشارات عرفاني است و يا علي (ع) كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است كه مورد استناد قريب به اتفاق اكثريت عرفا هم هست. 14 بخشي از خطبه 220 نهج البلاغه حضرت علي(ع) كه ايشان به عنوان گواه مي‌آورند:

      ان الله سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه تنقاد به بعد المعانده و ما برح لله عزت آلاوه في البرهه بعد البرهه و في ازمان الفترات عبادنا جاهم في فكرهم و كلهم في ذات عقولهم.

      همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيله پس از سنگيني، شنوا و پس از شبكوري ، بينا و پس از سركشي مطيع مي‌گردند.

      همواره در هر زمان و درهر دوره فترت خدا را مرداني بوده است كه در انديشه هاي آنها با آنها راز مي‌گفته است، و درخودشان با آنها سخن مي‌گفته است.

        ايشان مي‌نويسند: آيا با وجود اين همه منابع جاي اين هست كه ما در جستجوي يك منبع خارجي باشيم؟!

        شهيد مطهري در پايان چنين مي‌آورند: «خوشبختانه حتي مستشرقيني مانند نيكلسن انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن است.» ايشان با جمله هايي از نيكلسن كلام خود را به پايان مي‌برند: بعد از ذكر آيات زيادي از قرآن مانند الله نورالسموات و الارض و نفخت فيه من روحي و يا نحن اقرب اليه من حبل الوريد و يا اينما تولوا فثم وجه الله نتيجه مي‌گيريم : محققاً ريشه و تخم تصوف در اين آيات است و براي صوفيان اولي، قرآن نه تنها فقط كلمات خدا بود، بلكه وسيله تقرب او نيز محسوب مي‌شد. بوسيله عبادت و تعمق در قسمتهاي مختلفه قرآن ، مخصوصاً آيات مرموزي كه مربوط به عروج « معراج» است متصوفه سعي مي‌كنند حالت صوفيانه پيامبر را در خود ايجاد كنند. 15»

    در جاي ديگر مي‌نويسند:

    «اصول وحدت در تصوف ، بيش از همه جا در قرآن ذكر شده است و همينكه پيامبر مي‌گويد كه خداوند مي‌فرمايد: چون بندة من در اثر عبادت و اعمال نيك ديگر بمن نزديك شود من او را دوست خواهم داشت، بالنتيجه من گوش او هستم بطوري كه او به توسط من مي‌شنود و چشم او هستم به طوري كه او به توسط من مي‌بيند و زبان و دست او هستم به طوري كه او به توسط من مي‌گويد و مي‌گيرد. 16»

      مي‌بينيم كه استاد مطهري براي برحق بودن عرفان و تصوف كه قلب اسلام مي‌باشد چه دلايل عقلي و نقلي ذكر مي‌كنند.حتي ايشان‌مستشرقيــن اروپائي را كه دستي در عرفان داشته اند، وا مدار اين درياي عظيم بيكران الهي مي‌دانند.

      تبيين لغت عرفان:

شهيد مطهري پس از اينكه در كتاب آشنايي با علوم اسلامي اظهار مي‌دارند كه تفاوتي بين لفظ تصوف و عرفان نمي بينند، به تبيين لغت عرفان مي‌پردازندو مي‌گويند:

« از نظر عارف: عرفان همان معرفت الله و معرفت همه چيز است و همه چيز در پرتو معرفه الله و از وجه توحيدي بايدشناخته شودواينگونه شناسائي فرع برمعرفه الله است.A»

      « در ادامه مي‌گويند: عارف طالب عين اليقين است و كمال فطري و مترقب انسان از نظر عارف در رسيدن است. و انسان ناقص از نظر عارف مساوي است با انسان دورو مهجور مانده از اصل خويش.» عارف كه كمال را در رسيدن مي‌داند نه در فهميدن، براي وصول به مقصد اصلي و عرفان حقيقي، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروري مي‌داند و نام آن را « سير و سلوك» مي‌گذارد. سپس آن مرحوم، تعريف ابن سينا را در بارة عرفان و عارف مي‌آورد كه: عرفان مصطلح عبارت است از منصرف ساختن ذهن از ماسوي الله و توجه كامل به ذات حق براي تابش نور حق بر قلب.B

     در ادامه ايشان به هدف عارف اشاره كرده و مي‌فرمايند: «عارف از نظر هدف موحد است تنها خدا را مي‌خواهد و ليكن او خدا را بواسطة نعمتهاي دنيوي و يا اخرويش نمي خواهد زيرا اگر چنين باشد، مطلوب با لذات او اين نعمتهاست و خدا مقدمه و وسيله است پس معبود و مطلوب حقيقي همان نعمتها مي‌شود.»

      « او هر چيزي را بخواهد به خاطر خدا مي‌خواهد. او اگر نعمتهاي خدا را مي‌خواهد از آنجهت مي‌خواهد كه آن نعمتها از ناحيه اوست و عنايت اوست، كرامت و لطف اوست.»

      شهيد مطهري هدف ديگر عارف را عبادت براي شايستگي ذاتي معبود و چشيدن لذت اين بندگي مي‌داند و اين شرافت و حسن ذاتي عبادت است كه غير عارف از آن بهره مند نيست. و اين جمله معروف را از حضرت علي(ع) نقل مي‌كنند « الهي ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» عبادت ،فقط به خاطر شايستگي معبود بيان مي‌شود: خدايا من تو را از ترس آتش و يا به طمع بهشت عبادت نكردم بلكه تو را شايسته عبادت يافتم و عبادت كردم.

      در پايان شرح منازل عرفان شهيد مطهري به چهار سفر عرفا اشاره مي‌كند و وظيفه ارشاد و دستگيري و هدايت خلق را خاص آنها مي‌داند بدون آنكه بين آنها جدايي با مردم و افتراقي باشد.c

 

        امام خميني در كتاب چهل حديث، عرفان را شناخت حق مي‌داند يعني معرفه الله، و با حــديثي از حضرت علي(ع) كه مي‌فرمايند: اعرفو الله بالله  ادامه مي‌دهند كه بقول مرحوم فيض: « اگر كسي حق را به جهات وجوديّه كه وجه الي الله و جهات يلي الله ، مي‌باشد و اشاره بدان شده است در آيات شريفه: هو معكم اينما كنتم و يا كل شي هالك الا وجه و ... و اگر اينطور حق را بشناسد، در واقع به حق شناخته است. 1» كه در واقع اين نوع شناخت را در عالم اسماء و صفات حق مي‌دانند نه از براي ذات. در ادامه ايشان ذات را در مقام عما و تاريكي مي‌دانند و ناشناخته، اما بر حسب مرتبه تجلي به فيض مقدس و مقام ظهور اسمائي و صفاتي در مرائي اعياني مي‌دانند. پس از نظر ايشان ( الله) اسم خداست  و ظهورات و تجليات اسماء و صفات نه ذات او كه در مراتب سير و سلوك بيشتر تجلي مي‌كند.

       آقاي خميني(ره) شرط تحقق رسيدن به اين الله را كه اسم خداست در درجه اول از بيت مظلم نفس و خوديت خارج شدن مي‌دانند كه به تعبير صوفيه همان فقر و درويشي است. يعني تا نفهميم، آن من و خودي كه ساخته ايم توهمي بيش نيست مسافر سير الي الله نخواهيم بود.

      آيه شريفه: و من يخرج من بيته مهــاجــر الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله

     هر كس از خانه اش براي خدا و رسولش خارج شود سپس موت را درك كند، يعني به مقام موت برسد اجر او بر خداست.

      ايشان در شرح اين آيه مي‌فرمايند: «خروج از بيت، خروج از علائق و تعنيات همراه اوست. يعني چه از خود و چه از غير بايد خود را خالي كند تا عرفوالله بالله ظهور پيدا كند2 » به عبارت ديگر بايد حــق را از حق خواست، چون اصول دين هم تحقيقي است و در توحيد اينگونه بايد غور كرد. يعني الله را كه اولين ظهور حق است بايد از طريق اسمش شناخت. در صفحة 624 چهل حديث اين ظهور اسم را گاهي العلي و العظيم مي‌داند.

     سپس ايشان مي‌نويسندكه : اين معاني عرفاني از حديث اميرالمؤمنين يا اهل بيت (ع) است و اگر فهم عرفي بخواهيم داشته باشيم، اين افترايي است بس فجيع و تهمتي است بسيار فضيح كه از قلت تدبر در اخبار اهل بيت(ع) و عدم تفحص در آن ناشي شده است.

      دليلي در اين قسمت قابل ذكر است كه آيا توحيد و ديگر معارف اميرالمؤمنين(ع) با ما يكسان است يا آنكه فرق دارد؟ يا در اين فهم عاميانه است؟ «كسانيكه منكر اين معاني عرفاني هستند و به فهم عرفي تكيه مي‌كنند، راجع به فقه عجيب است. كه مباحثه دقيقي هم تشكيل مي‌دهند.3 »

      امام خميني در ادامه چهل حديث، درحديث 38 كه مي‌فرمايند: همانا خداوند آدم را به صورت خود آفريد و شرحي از امام محمد باقر(ع) كه عجيب و جالب است ذكر مي‌كنند: «آن صورتي است كه تازه آفريده شده ، برگزيد خدا آنرا و اختيار فرمود آنرا بر ساير صورتهاي مختلفه، پس نسبت داد آنرا بسوي خودش، چنانكه كعبه و روح را هم به سوي خود نسبت داد سپس فرمود خانه من و دميدم در آن از روح خود. 4 »

      اينجا آدم مظهر تام الهي و اسم اعظم حق تعالي است و اين آدم انسان كامل است كه مظهر اسم جامع و مرآت تجلي اسم اعظم است.5 و خدا از علم خود به او آموخت و علم آدم الاسماء كلّها و وقتــي خــداونـد مي‌فرمايد: انا عرضنا الامانات علي السموات و الارض. ايشان مي‌نويسند: « اين امانت در مشرب اهل عرفان همان ولايت مطلقه است كه غير از انسان هيچ موجودي لايق آن نيست، و وقتي امام باقر(ع) مي‌فرمايند: نحن وجه الله يعني ما صورت خدائيم.ديگر شبه‌اي باقي نمي ماند.»

      و وقتي در دعاي ندبه مي‌فرمايند: اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء؟ اين السبب المتصل بين اهل الارض و السماء ؟ كجاست آن صورت خدا كه دوستانش به آن روي كنند؟ كجاست آن رشته پيوند و پيوسته ميان اهل زمين و آسمان. و در زيارت جامعه كبيره كه فرموده: و المثل الاعلي اين مثليت همان وجه الله است كه همانا خلق الله آدم علي صورته است.

       در شرح اين مَثَل، امام خميني مي‌فرمايند آن مثل شبيه نيست ( كه ليس كمثله شي) بلكه آيت و علامت است. در ادامه ايشان مي‌فرمايند «هر كس» به اندازه وعاء وجودي خود، اين آيت را بايد بشناسد.» البته آنها به قدر خود آيت و علامت الهي هستند. در ادامه مي‌نويسند: «ما سرگشتگان ديار جهالت و متحيرين درتيه ضلالت و سرگرميهائي كه به خودي و خود پرستي كه در اين ظلمتكده ملك و طبيعت آمديم و چشم بصيرت نگشوديم و جمال زيباي تو را در مرآتي خرد و كلان نديديم و ظهور نور تو را در اقطار سماوات و ارضين خفاش صفت مشاهده ننموديم و با چشم كــور و قلب مهجــور روزگار به سر برديم و عمري را به ناداني و غفلت نفس شمرديم ، اگر لطف بي پايان و رحمت تو مددي نكند و سوزي در قلب و جذبه‌اي در دل نيفكند و روحيه حاصل نيايد، در اين تحير تا ابد بمانيم.6 » بار الها، تفضلي فرما و دستگيري نما و ما را به انوار جمال و جلال خود هدايت فرما، و قلوب ما را به ضياء اسماء و صفات روشن و منور فرما. و بعد توضيح مي‌دهند كه اين اسماء و صفات الهي، همان انسانهاي كامل هستند.

      منشاء عرفان اسلامي:

      امام خميني(ره) در كتاب آداب الصلوه منشــاء و خمير مايه عرفان اسلامي را قرآن و حديث مي‌دانند نه حكمت و فلسفه يونان.

     «هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان بزرگ عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف، در شناخت مبدأ و معاد كه در دين حنيف اسلام و نزد حكما و عرفاي شامخ اين ملت است، درست تصديق مي‌كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبي ختمي مرتبت و اهــل بيت او عليهم السلام است كــه از ســرچشمــه نور قرآن استفاده نموده اند. آن وقت مي‌فهمد كه حكمت و عرفان اسلامي از يونان نيست و شباهتي بدان ندارد.7»

      امام خميني پاسخ كساني را كه عرفان و تصوف را جعلي و خارجي مي‌دانند و آنها را يك فرقه ساختگي مي‌خوانند، اينگونه مي‌دهد: «عرفاي ما كساني هستند كه از نور قرآن بهره مندند.»

      در بخش ديگري از همين كتاب مي‌فرمايند: «يك طايفه از ما بكلّي مقامات را منكر و اهل آنرا به خطا و باطل و عاطل دانند، و كسيكه ذكري از آنها ( اهل الله همان عرفاي شامخ) كند يا دعوتي به مقامات آنها كند، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. 8 » اين دسته از مردم را اميد نيست كــه بتــوان متنبّه بـه نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار كرد. انك لاتهدي من احببت و ما انت بمسمع من في القبور  اي پيامبر تو كسي را كه بخواهي نمي تواني هدايت كني و تو نمي تواني كسي را كه در قبرستان شهوت مــدفــون كرده ايم هدايت كني. در ادامه امام خميني حتي خود را از سر تواضع جزء اين گروه مي‌آورند و عرض مي‌كنند:

      « آري آنهايي كه چون نويسندة بيچاره از همه جا بي خبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيه نيست. مردگاني اند كه غلاف بدن قبور پوسيده آنهاست. و اين غبار تن و تنگناي بدن مُظلم، آنها را از همه عوالم نور و نور علي نور محجوب نموده كه: و من لم يجعل الله له نوراً فماله من نور و خدا براي او نوري براي هدايتشان قرار نداده است و او را نوري نخواهد بود.10»

      امام اوصاف منكران اهل الله و عرفاي بزرگ اينگونه بيان مي‌كنندكه: «اين طايفه هرچه حديث و قرآن از محبت و عشق الهي و حب لقاء و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن بپردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند.

      آن همه آيات لقاء وجه الله و حب الله را به لقاء درختهاي بهشتي و زنهاي خوشگل توجيه مي‌نمايند. نمي دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مي‌كنند كه عرض مي‌كنند:

الهي ، هب لي كمال الانقطاع اليك». در ادامه اين بيانات را براي تنبيه برادران ايماني مي‌دانند كه لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين انكار سرمنشأ تمام بدبختيها و شقاوتهاست. مقصود آن نيست كه اهل الله كيانند بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود.

      امام خميني (ره) بجز اين طايفه 2 طايفه ديگر را ذكر مي‌كنند و مي‌گويند:« اينها هم شيطان قاطع طريقند و از مريضاني هستند كه بصورت طبيب خود را در آورده و مردم را به مرضهاي مهلك گرفتار كنند. اينها يا اهل دنيا هستند كه به شكم مي‌پردازند كه اصل مرض يعني دنيا را منكرند و يا طايفه‌اي هستند كه به كسب علوم پرداخته اند ولي از حقايق معارف و مقامات اهل الله بي خبرند و عده‌اي بيچاره را در الفاظ به زنجير مي‌كشند و فقط قناعت به گفتار مي‌كنند. اينها شياطيني هستندانسي، كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عبادالله اينها غاصب منزلگاه حقنــد و مخــرّب كعبــه حقيقــي هستند، كه بت هائي مي‌تراشند و در دل بندگان خدا قرار مي‌دهند. 11»

       لزوم به داشتن هادي:

       امام خميني در كتاب آداب الصلوه خود در فصل 4 در بيان آداب شهادت به رسول و ولي خدا، وجود هدايتگر و ولي زمان را براي بندگان خدا لازم و ضروري مي‌دانند و كسي را كه بخواهد به انانيّت نفس خود پيش برود، گمراه مي‌داند:

« بدان كه طي اين سفر روحاني و معراج ايماني را با اين پاي شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بي نور نتوان كرد.12» و در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معرا ج عرفاني تمسك به مقام روحانيت هاديان طريق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و عاكفان علي الله اند، حتمي و لازم است و اگر كسي با قدم انانيت خود بي تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند سلوك اوالي الشيطان و الهاويه است. ايــن هــادي زمان را ايشان واسطة فيض و رابطه‌اي مي‌داند كه وجودش به فيض مقدس منبسط است.

        در كتاب مصباح الهدايه ايشان مي‌نويسند: « در پيروي از كلمات عارفان سالك، بايد در نزد و محضر وليئي از اولياء خدا كه منصب ارشاد داشته باشد و تو را به مقصد و مقصود آن بزرگان راهنمايي كند ، باشد كه دنبال متشابهات از كلمات اولياء را گرفتن موجب آن خواهد شد كه از حد توحيدي كه نور چشم اهل معرفت و اولياء خداست بيرون رفته و در باره اسماء الله كه كعبه دل سالكان و عرفا است الحاد و انكار پيش بيايد.13»

        و در نتيجه كساني كــه ولايت عــارفـان خـالص و شيعيان حقه علي ابن ابيطالب را انكار مي‌كنند اينطور نصيحت مي‌كند: و من تو را« اي برادر عزيز سفارش مي‌كنم كه به اين عارفان و حكيمان كـه از شيعيــان خـالص علــي بــن ابيطالب و اولاد معصوم او هستند و در راه آنان قدم بر مي‌دارند و به ولايت و دوستي آنها متمسك اند گمان بد مبر و مبادا كه در بارة آنان سخن ناپسندي بزني و يا به آنچه در بارة آنان گفته شده گوش فرا دهي كه مي‌افتي به آنجا كه بايد بيفتي و تنها مطالعه كتابهاي آنان بدون آنكه به اهل اصطلاح مراجعه شود كافي نيست. 14»

     چون اين خلافت را ايشان حقيقت ولايت به معناي قرب دانسته و ديگر مراتب را سايه هاي وجود اين حقيقت دانند و براي اين است كه غير قابل انكار بوده و بايد به اهلش مراجعه كرد و مطالعه كافي نيست.

بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن

حيف باشد چو تو مرغي كه اسير قفسي

 


1 آشنايي با علوم اسلامي ـ عرفان ص 84

2 ـ آشنايي با علوم اسلامي عرفان ص 84

3 ـ همان ص 86

4 ـ همان ص 88

5 ـ جلوه هاي معلمي استاد ص 24

6 ـ آشنايي با علوم عرفان اسلامي ص 92

7 ـ همان ـ ص 92

8 ـ همان ص 93

9 ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 99-98

10 ـ همان : 102

11 ـ جلوه هاي معلمي استاد مطهري ص 44

12 ـ همان 44

13 ـ همان ص 25

14 ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 104

15 ـ همان ص 105

16 ـ همان ص 107

A ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 143 ـ 142

B ـ ص 145 همان

c ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 159

1 ـ چهل حديث ص 624

2 ـ چهل حديث ص 626-625

3 ـ همان ص 627

4 ـ همان ص 632-631

5 ـ همان 635

6 ـ چهل حديث ص 543

7 ـ آداب صلوه ص 304

8 ـ همان ص 166- 167

10 ـ همان  ص 167

11 ـ همان ص 169

12 ـ همان ص 135

13 ـ مصباح الهدايه صفحه 71

14 ـ مصباح الهدايه . ص 73

تهيه : علي محمد صابري

 

یکشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۵

جلوه های معلمی استاد

چند استفتا از مراجع تقلید در مورد هجوم وحشیانه به حسینیه شریعت قم

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّد حسين آل كاشف الغطاء

ترجمة اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّد حسين آل كاشف الغطاء

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سپاس خداي را كه از مواهب آنچه را كه رواست بر علماء روزي نمود و صلّي الله علي سيّد انبيائه محمّد و آله مجاز الحقيقة و حقيقة المجاز. و بعد از آنجائي كه خداوند با جلال و عظمت خلق را بيهوده نيافريده و آنان را به حال خود رها نكرده و در غير راه هدايت راهيشان نكرده پس براي هدفي كه آنان را براي آن هدف آفريده است انبياء را فرستاد و اوصياء را تعيين نمود. وقتي كه حكمتش بر غيبت وليّ امرش عجّل الله فرجه قرار گرفت براي علماء پس از تهذيب نفس و عقل از طريق مجاهدت و كوشش فراوان در تحصيل كمالات نيابت امام و مقام مرجعيّت و زعامت را قرار داد و از آنان عهد و پيمان گرفت كه آنچه كه از هدايت و بيّنات نازل شده را كتمان نكنند. و از كساني كه جهد نموده‌اند و عمرشان را در تحصيل درجات متعالي و مواهب عاليه صرف كرده‌اند عالم ربّاني عَلَم اَنور شخصيّت يگانه‌اي كه در معرفت و تعيّن و ظهور معارف شخص دوّمي نظير ايشان نيست، عزيز من و فرزند روحاني من شيخ سلطانحسين تابنده بيچاره ادام الله تاييداته هستند كه خداوند ايشان را نگاه داشت تا قوه و استعدادشان به كمال برسد و شايستة استنباط احكام با ملكة اجتهاد و عالمي از بزرگان علماء و پيشواي بندگان خدا گردند. ايشان بر طريق پسنديدة علماء سلف و اساطين دين از من اجازة روايت خواستند. از آنجائي كه ايشان را بر اين كار شايسته ديدم به ايشان اجازه دادم كه از من به طرقي كه اجازة من از اساتيد و مشايخ بزرگوارم صحيح است همانند محدّث نوري صاحب كتاب المستدرك و حاج ميرزا حسين و ميرزا خليل طهراني و مشايخ خاندانم از آل كاشف الغطاء رضوان الله عليهم اجمعين روايت كند. اميد من به ايشان و وصيت من به ايشان اين است كه در جميع احوال از گفتار و كردار جانب پرهيزگاري و احتياط را بر خود لازم بدانند و مرا از دعاي خير فراموش نكنند همانطور كه من ايشان را فراموش نمي‌كنم و تمام كوشش خود را به آنچه كه سعادت بندگان در دنيا و آخرت در آن است صرف نمايند و هميشه مؤيد به دعاي پدرشان[1] باشند. از مدرسة علميّه ما در نجف اشرف صادر گرديد. 14 جمادي الثّاني 1370 قمري

محمّد حسين آل كاشف الغطاء

 

[1] حضرت آقاي حاج محمّد حسن گنابادي صالحعليشاه طاب ثراه.

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله سيّد مهدي درچه‌اي

ترجمة اذن اجتهاد حضرت رضاعليشاه صادره از جانب آيت‌الله سيّد مهدي درچه‌اي

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام علي سيّدنا محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين و بعد از آنجائي كه علم اشرف خصلتها و اكمل كمالات و زيباترين جمالات و برترين عظمتهاست و ترديدي نيست كه اشرف همة علوم علم قواعد دين است كه سبب هدايت جويندگان راه مي‌شود و بخصوص علم حديث كه يكي از دو پاية اصلي و دو ريسمان اتّصال و دو ثقل هدايت است كه سرور دو جهان تمسّك به آنها را امر فرموده و به همين منظور خداوند تعالي براي حفظ دين و احكام خود علماء و مستحفظين شرايع و احكام را قرار داده است و از اينگونه افراد است جناب عالم فاضل و فاضل كامل فخر فضلاء راشدين آقا سلطانحسين آقا گنابادي معروف به بيچاره فرزند عالم كامل حاج شيخ محمّد حسن كه خداوند متعال آنها را از بليّات و محنتها حفظ فرمايد كه به جِد در طلب و بذل جهد در تحصيل اين مطلب به سعادت علم و عمل نائل گرديده‌اند. پس نبايد مخفي داشت كه همانا ايشان به بالاترين مراتب رشاد و ارشاد رسيده‌اند و تمييز دهندة صحيح از ناصحيح گشته‌اند و خداوند متعال را شكر مي‌گذرام كه بر ايشان منّت گذارد و از خداوند موفقيّت ايشان را در توفيق بيشتر كمالات مسئلت دارم. از حسن ظنّي كه به من دارند اجازه خواستند و ايشان مجاز هستند كه از هر آنچه كه از نظر من صحيح است و از كتب اخبار و تأليفات علماي ابرار ما و بالاخص كتب چهارگانة الكافي- الفقيه- التّهذيب- الاستبصار كه هميشه و در همة ازمنه مرجع اصلي بوده‌اند و كتب سه‌گانة متأخر الوافي- الوسائل- البحار الانوار كه به غايت مشهورند بر طبق آنچه كه از مشايخ بزرگوارم و اساتيد عاليقدرم كه سپاهياني براي اسلام هستند و منجملة آنها شيخ و استادم علاّمه مولا محمّد كاظم خراساني طاب ثراه و از شيخ و استادش علاّمه زمان خود حاج ميرزا محمّد حسين شيرازي قدّس سرّه از شيخ و وحيد زمان خود شيخ مرتضي انصاري از مولا احمد نراقي از بزرگ ما بحرالعلوم از استادش آقا محمّد باقر بهبهاني از پدرش مولا محمّد اسماعيل از رئيس محدّثين و فخر فقها و محققين علاّمة زمان خود مولانا محمّد باقر مجلسي قدّس سرّه از پدرش مولا محمّد تقي مجلسي از شيخ و وحيد زمانه و فريد دوران خود شيخ بهاءالدّين عاملي بر اساس اسناد ذكر شده در اربعين وي روايت كنند. ايشان را به تقواي الهي و مراعات جانب احتياط كه راه نجات است وصيت مي‌كنم و در همه حال مرا از دعا فراموش ندارند. از خداوند براي خود و ايشان توفيقي كه به من عطا شود مسئلت دارم و صلّي الله علي محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين.        سيّد مهدي درچه‌اي

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّدرضا مسجدشاهي

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّدرضا مسجدشاهي

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّدرضا مسجدشاهي و ترجمة آن ذيلاً آورده شده است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

اي آنكه كائنات حديث وجوب وجودش روايت كنند و موجودات همه از جود و نعم فراوانش سخن گويند. حمد و سپاس مر تو را از براي نعمتهايت و درود بر سرلوحة دفتر دوستانت و مشك ختام پيامبرانت و باطن سرّ اوّلت و رسول مرسلت كه طريقة او واضح‌ترين شرايع و آشكارترين حقايق است و بر خاندان او كه از پدران و اجدادشان اصّح حديث عصمت را روايت نمودند. امّا بعد از ستايش و درود همانا فاضل كامل و درياي فضل و دانش كه ساحلي بر او نيست و سالك راههاي وصول و فيلسوف معقول و منقول سلطانحسين[1] معروف به بيچاره كه بعد از جدّ بزرگوارش ريسمان علم را با نيّت مصمّم برگرفتند و همّت خود را در تحصيل آن مصروف كردند بطوريكه روز و شب خود را مشغول آن نمودند تا به نهايتي كه مي‌بايست برسند نائل آمدند و به زودي چون ماهي رخشان در حدّ امثال خود خواهند شد و طريقة پدر[2] و اجدادشان[3] را احياء خواهند نمود استجازت خواستند كه در زمرة راويان اخبار ائمه باشند. ايشان مجاز هستند از من و آنچه كه از نظر من صحيح است و از سيّد شريف بزرگوار عميد عراقي و مرجع كل حاج سيد محمّد قزويني از دائيش حاج سيّد مهدي از عموي صاحب كرامتش سيّد باقر از دائيش سيّد مهدي معروف به بحرالعلوم از استادش مولا محمّد باقر اصفهاني معروف به بهبهاني از پدر بزرگوارش محمّد اسماعيل از مولا محمّد باقر مجلسي از پدرش محمّد تقي مجلسي اوّل از شيخ بهاءالدّين محمّد عاملي از پدرش شيخ عزالدّين حسين عاملي از شيخ زين‌الدّين عاملي شهيد ثاني از شيخ علي بن عبدالعالي ميسي از همنامش محقق كركي از شيخ علي بن حلال جزايري از شيخ احمد فهد حلّي از ابن شهريار الخاذن از شيخ محمّد بن مكي شهيد اوّل از شيخ فخرالدّين از پدرش شيخ بن يوسف علّامة حلّي از طرق كثيره كه در اجازت مبسوطه مدونه مضبوط است روايت كنند. و ايشان را وصيت مي‌كنم به آنچه كه مرا به آن وصيّت كرده‌اند و به مشايخ كرام و سخنان راست و درست آنها و به علوم اهل بيت عليهم السّلام يعني احتياط در دين و تلاش در رفع حوائج مسلمين و تقواي الهي در همه حال و درود بر محمّد و آله خير نبي و خير آل.

تحرير شد توسط اين بنده ابوالمجد محمّد رضا مسجد شاهي به سال 1355 هجري قمري

 

[1] حضرت آقاي حاج سلطانحسين تابنده گنابادي رضاعليشاه ثاني طاب ثراه.

[2] حضرت آقاي حاج محمّد حسن گنابادي صالحعليشاه طاب ثراه.

[3] حضرات آقايان حاج ملاّ سلطانمحمّد گنابادي سلطانعليشاه و حاج ملاّ علي گنابادي نورعليشاه ثاني طاب ثراهما.

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّد موسوي نجف‌آبادي

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّد موسوي نجف‌آبادي

اذن روايت و اجتهاد حضرت رضاعليشاه از جانب آيت‌الله محمّد موسوي نجف‌آبادي و ترجمة آن ذيلاً آورده شده است:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

سپاس خداي را كه فرستندة پيامبران و استوار دارندة براهين هدايت براي جويندگان راه است و ما را از متمسّكين به شريعت خاتم پيامبران و ولايت امير مؤمنان و امام متّقيان و ائمة الهداة المهدييّن قرار داد و الصّلوة و السّلام بر فرستادة مبعوث او براي جميع خلق محمّد و آله الطّيبين الطّاهرين خصوصاً عموزاده و وصي و وزير او ريسمان محكم الهي و برگزيدة صاحب جاه الهي امير مؤمنان و قائد سعادات برگزيدة دو عامل از خاندان طه و يس و درود پياپي به ايشان تا روز دين. و بعد از آنجائي كه علم اشرف خصلتها و اكمل كمالات و زيباترين جمالات و برترين عظمتها و زيباترين زيبائيهاست و ترديدي نيست كه اشرف همة علوم علم قواعد دين است كه سبب هدايت جويندگان راه مي‌شود و توسط آن احكام شريعت شناخته و ادلّة تفصيلية آن استنباط مي‌گردد و وسيله‌ايست براي رسيدن به سعادت ابدي و سيادت دائمي. بخصوص علم حديث كه يكي از دو پاية اصلي و دو ريسمان اتّصال و دو راهنماي رساننده به دو ثقل هدايت است كه سرور دو جهان تمسّك به آنها را امر فرموده و به همين منظور خداوند تعالي براي حفظ دين و احكام خود علماء و مستحفظين شرايع و احكام را معتمد قرار داده است زيرا ايشان شناختي را كه از اهميّت علم بايد بيابند كسب كرده‌اند و همّت خود را آنطور كه لازم است صرف آن كرده‌اند. از كساني كه در اين طلب كوشيده‌اند و به اجتهاد رسيده‌اند و در تحصيل اين مطلب بذل جهد نموده‌اند و به سعادت علم و عمل نائل آمده‌اند و اين مسير را پيموده‌اند أوفر[1] اكمل عالم و فاضل كامل دارندة كل فضائل اشخاصي كه نزديك و شبيه به ايشان هستند صاحب فكر نقّاد و طبع روان و فضل فراوان و ذهن صافي آراسته به همة نيكوئيها و وارسته از جميع عيوب مولاي ما سلطانحسين[2] فرزند عالم فضيل و محدّث جليل بزرگوار قطب العارفين و كهف[3] السّالكين التّقي[4] النّقي[5] المؤتمن[6] مولاي ما شيخ محمّد حسن[7] كه خداوند بقاي ايشان را طولاني نمايد؛ همانا كه خداوند ايشان را حفظ خواهد كرد، پس تلاش و جهد نمودند و نفس خود را به زحمت انداختند و در تحصيل علم با صعوبت و مشقّت كوشش كردند و آن را از اهلش بدست آوردند و از سرشت خود اخذ كردند و دُرهاي خود از صدفهاي اربابان فضلشان را به هم آميختند و خداي را سپاس كه از علماء اعلام و فقهاي عالي مقام و محدثّين عظام كرام گرديدند و در استنباط مسائل احكام شرعيّه از ادّلة تفصيلية آن اقتدار يافتند. از خداوند تعالي مسئلت دارم كه در رسيدن به غايت كمالات و عروج و مدارج فضل و كمال و خروج به اعلاترين معارج علم و فضائل موفق باشند. همانا كه از من اجازت خواستند كه از كتب اخبار و مؤلفات علماي ابرارمان روايت كنند. پس به جناب ايشان اجازت دادم كه از هر آنچه كه از نظر من صحيح است و از كتب اخبار و مؤلفات اصحاب خوبمان بالاخص كتب چهارگانه الكافي- الفقيه- التّهذيب- الاستبصار كه از زمانهاي گذشته مرجع بوده‌اند و كتب سه گانه متأخّر الوافي- الوسائل- البحار الانوار كه بسيار مشهورند و مانند آتش بر منار و خورشيد در وسط روزند و هر كدام از مشايخ كبار كه از شيخ و استادم بارع و جامع احكام فقيه اصولي شيخ فتح‌الله نمازي اصفهاني معروف به شريف كه خدا به او جزاي خير دهاد روايت كنند و به طرقي كه از شيخ و استادش سيّد آقا مير محمّد هاشم خوانساري اصفهاني از شيخ علّامه شيخ مرتضي انصاري از مولا احمد نراقي از شيخ سيّد مهدي مشهور به بحرالعلوم از استاد فريد وحيد آقا محمّد باقر بهبهاني از پدر مولا محمّد اسماعيل از مولا محمّد باقر مجلسي از پدرش مولا محمّد تقي مجلسي از شيخ بهاءالدّين عاملي اعلي الله مقامه به روش مذكور در اربعين وي روايت كنند. ايشان را به تقواي الهي و مراعات جانب احتياط كه راه نجات است وصيّت مي‌كنم و از خداوند براي خود و ايشان توفيقي كه به محمّد و آل او صلّي الله عليه و آله عطا شد را مسئلت دارم. در ماه شوّال سال 1354 تحرير گرديد.

الاحقر محمّد موسوي نجف‌آبادي

 

[1] تامّ و كاملي كه هيچ چيز آن ناقص و كم نباشد.

[2] حضرت آقاي حاج شيخ سلطانحسين تابنده گنابادي رضاعليشاه طاب ثراه.

[3] پناهگاه.

[4] پرهيزگار.

[5] پاك و خالص.

[6] امانت دار.

[7] حضرت آقاي حاج شيخ محمّد حسن گنابادي صالحعليشاه طاب ثراه.

با تقدیم عرض سلام خدمت مراجع عظام و محترم شهر مقدس قم دامت برکاته

بسم الله الرحمن الرحیم

انه و خیرا ناصرا و معین

با تقدیم عرض سلام خدمت مراجع عظام و محترم شهر مقدس قم دامت برکاته

« ولا تلبسو الحق بالباطل و تکتمو الحق و انتم تعلمون». با استعانت از نیروی عظیم خداوند و با توکل به الله جل‌جلاله، از شما عالمان دینی و مروجان احکام قرآن تمنا داریم در مورد اتفاقات اخیری که یک مشت از خدا بی‌خبر در قم بوجود آوردند و به حریم پاک و بی‌آلایش مردان خدا و شیعیان خاص ائمه اثنی‌عشر و شیفتگان ولایت تعدی و دست‌درازی کردند و امنیت و آسایش درویشان و خالصان الی الله را بر هم زدند و به دنبال آن در نماز جمعه اعلامیه‌هایی مبنی بر اینکه خون دراویش حلال است، مهدورالدم هستند و هر کجا دیدید بکشید را در بین مردم پخش کردند، بیندیشید.

ما از شما روحانیون مقدس و مسلط به آیات و احکام قرآن می‌پرسیم، به کدامین گناه و به کدامین جرم خون درویشان حلال است؟ آیا نه این است که آیه شریفه 64 سوره آل عمران می‌فرماید:

«قل یا اهل الکتاب تعالو الی ﻛﻠﻤﺔ سواء بینناو بینکم الا نعبد الا الله و لا تشرک به شیئاً»

همه مسلمین و پیروان خود را به اتحاد و همبستگی بین جمیع مردم از فرق مختلف مسیحی و یهودی و مسلمان، علی‌الخصوص شیعیان دعوت می‌کنند. و همچنین به پیروی از قوانین رایج در نظام جمهوری اسلامی و احترام به حقوق جمیع مردم دستور می‌فرمایند. مگر نه این است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: هرکس شعار«لا اله الا الله» را سردهد در حریم امن مسلمين قرار می‌گیرد. آیا این خلاف دستور پیامبر نیست که مسلمان در کشور اسلامی و در تحت لوای«لا اله الا الله» احساس امنیت نکند؟ آیا شما عالمان و پیشوایان دینی می‌توانید در برابر چنین دستور جاهلانه، ضد دین و تفرقه اندازی بی‌تفاوت و ساکت بنشینید؟

آیا در سوره مبارکه حجرات نفرمود: « انما المومنون اخوﺓ فاصلحو بین اخویکم و اتقوالله لعلکم ترحمون». آیا طبق این آیه شریفه، مسلمین برادران یکدیگر نیستند که باید بین آنها صلح و دوستی برقرار کرد؟ ما از شما عالیجنابان محترم می‌پرسیم، آیا ما بدعت‌گذار هستیم یا مدعیان از خدابی‌خبر که درست برخلاف نص صریح قرآن حکم می‌دهند و حکم جاهلانه خود را لازم‌الاجرا می‌دانند و نادانان را به برادرکشی دعوت می‌کنند؟ آیا در طول ادوار مختلف تاریخ بی‌آزارتر و مخلص‌تر از درویشان دیده شده است؟ صوفیانی که همواره مورد تائید و مدح مردان بزرگ تاریخ و عارفان برجسته بوده‌اند. در این زمینه به کتابهای جامع الاسرار و مجمع الاسرار در اوصاف صوفیه و همچنین به کتاب تشویق السالکین و مستند السالکین علامه محمد باقر مجلسی و در تفسیر سوره حمد امام خمینی در معرفی علمای اسلام از صدر اسلام تا امروز، کتاب جلوه‌های معلمی استاد مرتضی مطهری و محیی الدین عربی و سلطان علیشاه گنابادی مراجعه بفرمائید. بنگرید چه دسیسه‌هايی پشت صحنه است و چه دست‌هايی برای از بین بردن اسلام ناب و منفورکردن چهره روحانیت در کار است که تا اين حد موذیانه و ظریف ایجاد فتنه و اختلاف میکند؟

ما از شما مفسرین و مدرسین قرآن تقاضا داریم برای برقراری اتحاد و برپایی صحیح احکام قرآن تدابیری بیندیشید و اقدامات لازم و جدی را مبذول بفرمائید.

« حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر»

من الله التوفیق

با احترام فراوان جمع کثیری از درویشان و شیعیان امیر المومنین(ع)

آدرس تهران: ضلع جنوبی پارک شهر- چنب پزشکی قانونی حسینیه امیر سلیمانی

استاد مطهري

استاد مطهري در يادداشتهاي دفتر 89 خود در كتاب جلوه‌هاي معلّمي استاد مطهري، صفحة 24، انتشارات مدرسه، 1369، مي‌نويسند:

«به كوي عشق منه بي‌دليل راه قدم

كه گم شد آنكه در اين ره به رهبري نرسيد

 يكي از علل عدم موفقيّت در تزكيه نفس اين است كه تعليم اخلاقي در ميان ما به صورت تعليم و تدريس وجود دارد نه به صورت سازندگي و درمانگري. به گفتة بزرگان احتياج به معلّم و دليل راه را در زندگي حضرت موسي (ع) به خوبي مي‌بينيم. آن حضرت در ابتدا مأمور مي‌شود كه در خدمت شعيب پيامبر، چند سالي را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادي ايمن قدم نهاده، شنواي نداي جانبخش اِنّي اَنَا اللّه (آيه 14 سوره طه: همانا من الله هستم) حضرت حق شود.

 شبان وادي ايمن گهي رسيد به مراد

كه چند سال به جان خدمت شعيب كند

و در آخر كار كه مقتدا و صاحب تورات مي‌شود مأموريت مي‌يابد از حضرت خضر (ع) علم لدني فرا گيرد.

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهي

 احتياج به مرشد و مربّي، براي درمان بيماريهاي جان و فكر و سازندگي انسان تنها در ميان متصوّفه رسميت يافته كه در اين مورد مي‌توان به رسالة “ولايت نامه” ملاّ سلطانعلي(حضرت سلطانعليشاه بيدختي گنابادي از اقطاب سلسلة نعمت‌اللّهي) و بستان السّياحه ملاّ زين العابدين شيرواني (حضرت مستعليشاه از اقطاب سلسلة نعمت‌اللّهي) كه به دو واسطه از مشايخ ملاّ سلطانعلي است رجوع كرد.

مولوي در دفتر اول مثنوي مي‌گويد:

پير را بگزين كه بي پير اين سفر
هر كه او بي مرشدي در راه شد
گـر نبـاشد سـاية پير اي فضـــول

 

هست بس پر آفت و خوف و خطر
او ز غولان گمره و در چاه شد
بس تو را سر گشته دارد بانگ  غول

و ديگري (حافظ) گويد:

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم

 امام سجّاد (ع) در دعاي مكارم الاخلاق مي‌گويد  وَفِّقني لِطاعَةِ مَنْ سَدَدَني وَ مُتابِعة مَنْ اَرْشَدَني، خدايا مرا به فرمانبرداري آن كه به راه راستم آورد و پيروي آن كه راهنمائيم كرد توفيق ده.»

اجوبه ملا محمد باقر مجلسی قدس سره به ملا خلیل رحمت الله علیه

اجوبه ایست که جناب مستطاب اعلم العلماء المحققین افضل المتقدمین والمتأخرین آخوند ملا محمد باقر مجلسی قدس سره العزیز به سئوالات مرحوم ملا خلیل کتباً مرقوم فرموده است. 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و سلامه علی عباده الّذین اصطفی و بعد حق تعالی آن برادر ایمانی و خلیل روحانی و طالب دقایق معانی را از وساوس شیطانی و تسویلات نفسانی در امان خود بدارد.

            چون در نامه نامی منطوی و مندرج ساخته بودند که در این زمان غیبت شیعیان را در مسائل دین و مسالک یقین اشتباه بسیار عارض میشود، و اظهار فرموده بودند باین داعی ملتجی الی الله محمدباقرین محمد تقی که در این مراتب باعتبار کثرت تتبع باخبار ائمه اطهار سلام الله علیهم وثوقی دارند، بر آن برادر ایمانی مخفی نماندکه هر که در راه دین خود را از اغراض نفسانی خالی گرداند و طالب حق شود، البته حقتعالی بمقتضای : والّذین جاهدو فینا لنهدینّهم سبلنا، او را براه راست هدایت مینماید.

            و بحمدالله حقتعالی شما را باخبار اهل بیت رسالت صلی الله علیه و آله و آثار ایشان آشنا گردانیده که خود میتوانید از کلام هدایت نظام ایشان آنچه حق است از این مسائل استخراج نمائید. و چون مبالغه فرموده اید که در سه مسئله که از امّهات مسائل اسلامیه است، طریقه حقه امامیه را این شکسته تحریر نماید. لهذا بجهت اطاعت امر و رعایت حقوق اخوت ایمانی بذکر آنها مجملا" مصدّع میگردد.

            اما مسئله اولی یعنی طریقه حکماء و حقیت و بطلان آن. باید دانست که حقتعالی اگر مردم را در عقول خود مستقل میدانست انبیاء و رسل علیهم السلام رابرای ایشان نمیفرستاد، همه را حواله به عقول ایشان می نمود. و چون چنین نکرده، ما را باطاعت انبیاء و اوصیاء مأمور گردانیده و فرموده است که: مااتیکم الرّسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا.

             پس در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله بایست که در هر امری به آنحضرت رجوع نمایند، و چون آنحضرت را ارتحال پیش آمد فرمود: انّی تارک فیکم الثّقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی  ومار ا حواله به کتاب خدا و اهل بیت خود نمود و فرمود که: کتاب خدا با اهل بیت است و معنی کتابرا ایشان میدانند. پس ما را رجوع بایشان بایدکرد درجمیع امور دین از اصول و فروع.

             وچون امام علیه السلام غایب شد فرمودکه رجوع کنید درامور مشکله که بر شما مشتبه شود، به آثار ما و راویان احادیث ما.

            پس در امور بعقل خود مستقل بودن وقرآن و احادیث متواتره را بشهادت ضعیفه حکماء تاویل کردن و دست از کتاب و سنت برداشتن، عین خطاست.

             و  اما مسئله دوم که طریقه مجتهدین و اخباریین را سئوال فرموده بودید، از جواب سئوال سابق جواب  این مسئله نیز قدری معلوم میشود و مسلک فقیر در این باب بین بین و وسط است، و افراط و تفریط در جمیع امور مذموم است.

و حقیر مسلک جماعتی را که گمانهای بد به فقهای امامیه رضوان الله علیهم میبرند و ایشان را بقلت تدین متهم میدارند، خطا میدانم. زیرا که ایشان اکابر دین بوده اند که مساعی ایشان را مشکور، و زلّات[1] ایشان را مغفور میدانم.

و همچنین مسلک گروهی که ایشان را پیشواء قرار میدهند و مخالفت ایشان را در هیچ امر جایز نمیدانند، درست نمی‌دانم. و عمل باصول عقلیه که ازکتاب و سنت مستنبط نباشد، درست نمیدانم. ولیکن اصول و قواعد کلیه که از عمومات کتاب و سنت معلوم شود، با عدم معارضه نص‌الخصوص در آنها متبع میدانم، و تفصیل این امور را در مجلد آخر بحارالانوار ذکر کرده‌ایم.

            و اما مسئله سیم که از حقیقت و بطلان طریقه صوفیه سئوال کرده بودند. باید دانست که راه دین یکی است، و حقتعالی یک پیغمبر فرستاده و یک شریعت قرار داده، ولیکن مردم در مراتب عمل و تقوی مختلف میباشند، و جمعی از مسلمانان که عمل را به ظواهرشرع شریف نبوی صلی الله علیه و آله کنند و بسنن و مستحبات عمل نمایند و ترک مکروهات و مشتهیات کنند و متوجه امور دنیا نگردند و پیوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات کنند و از اکثر خلق که معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است کناره جویند، ایشان را مؤمن زاهد متقی می گویند و مسمی بصوفیه ساخته اند. زیرا که در پوشش خود، از نهایت فاقه[2] به پشم قناعت کنند، که خشن‌تر و ارزان‌ترین جامه‌ها است.

            این جماعت زبده مردم اند، و لیکن چون در هر سلسله جمعی داخل میشوند که آنها را  اضايع ميكنند و در هر فرقه از شيعه و سني و زيدي و  صاحبان مذاهب باطله میباشند. و همچنین در میان سلسله صوفیه، شیعه و سنی و ملحد میباشند ، و چنانكه سلسله شیعه در میان علماء از سلسله‌ها ی دیگر ممتاز بوده، همچنين سلسله صوفيه شيعه نيز از غير ايشان ممتاز بوده ، و چنانچه  در عصرهای ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین صوفیه اهل سنت معارض ائمه علیهم السلام میبودند که احادیث بسیار در مذمت آنها وارد شده، در زمان غیبت امام علیه السلام نیز صوفیه اهل سنت معارض و معاند میبوده و هستند.

            صوفیه اهل حق هم که شیعه باشد میبوده و هستند و بر این معنی شواهد بسیار است.

            اول آنکه ملا جامی که نفحات نوشته و به اعتقاد خود جمیع مشایخ صوفیه را ذکر کرده است، حضرت سلطان العارفین و برهان الواصلین، شیخ صفی الدین نورالله برهانه را که از آفتاب مشهورتر بوده و در علم و فضل و حال و مقامات و کرامات از همه در پیش بوده، ذکر نکرده است. و از مشایخ نقشبندیه و غیره جمعی را ذکر کرده که بغیر از ازبکان نادان از دیگری نام ایشان شنیده نشده. و همچنین سید بزرگوار ، علی بن طاوس علیه الرﺣﻤة که صاحب کرامات و مقامات بوده، و شیخ ابن فهد حلی ره که در زهد و ورع و كمال مشهور آفاق بوده ، و شیخ زین الدین رضوان الله علیه که در راه دین شهید شده بود و کتب وی از قبیل ﻤﻨڍﺔ المریدین و اسرار اﻟﺻﻟوﺓ که بدقایق اسرار صوفیه از همه مشهورتر است. و امثال ایشان از صوفیه امامیه رضوان الله علیهم را از جهت تعصب و مخالفت طریقه ذکر نکرده است.

            دوم آنکه صوفیه شیعه همیشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با یکدیگر جمع میکرده و در زمانهای تقیه مردم را بریاضات و مجاهدات از اغراض باطله صاف میکردند و بحلیه علم وعمل ایشان را محلی گردانیده بعد از آن دین حق ائمه اثنی عشر علیهم السلام را بایشان القاء میکردند.

            اما صوفیه که تابع طریق اهل سنت اند، مردم را منع از تعلم علم میکنند، زیرا که میدانند که با وجود علم، کسی‌خلفای ثلاثه را از امیرالمومنین صلواﺓ الله و سلامه علیه بهتر نمیداند. پس باید جاهل باشند که این قسم امر باطل را قبول کنند چنانچه حضرت شیخ صفی الدین رضوان الله علیه ، چندین هزار کس را باین طریقه مستقیمه به دین حق تشیع درآورد و از برکات اولاد امجاد آن بزرگوار ادام الله برکاتهم العالی عالم بنور ایمان منور شد.

            علم و فضل شیخ رضوان الله علیه بحدی بود که فضلای آن عصر در هر امر مشکلی که ایشان را درپیش آمدی، پناه به علم کامل او که از اجداد بزرگوار خود بمیراث داشت، میبردند. چنانکه از والده مرحوم خود شنیدم که از شیخ بهاء الدین محمد عاملی(ره) روایت میکرد که روزی حضرت شیخ در مسجد اردبیل مشغول علوم دینیه بود و جمعی دیگر از علمای آن عصر باز در آن مسجد مشغول تعلیم و تدریس بودند. یکی از علماء دراثنای درس، بآن حدیث رسید که اهل سنت روایت کرده اند که حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در نماز عصر سهو کرد، چون دو رکعت نماز کرد، سلام گفت. یکی از صحابه گفت: یا رسول الله آیا نماز را خدا کوتاه کرد یا شما فراموش کردی؟ حضرت فرمود که هیچیک نبود، پس شاگردان اعتراض کردند که چون تواند بود که حضرت رسول صلی الله علیه وآله دروغ گوید؟ استاد ایشان در جواب عاجز شد. نزد عالم دیگر رفته او نیز از روی عجز ساکت شد و از چند عالم دیگر پرسیدند از هیچیک جواب شافی[3] نشنیدند، تا آنکه بخدمت جناب شیخ صفی رضوان الله علیه آمدند و گفتند آیا راوی، این حدیث را دروغ نقل کرده است یا حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله دروغ گفته است؟! شیخ از راه ادب نخواست که تکذیب روایت ایشان کند، فرمود که هیچیک نبود ولیکن چون نماز معراج مؤمن است و چون بآخر میرسد مؤمن بکمال حضور میرسد و مناسب مقام حضور آنست که سلام بکنند و برای همین است که سلام در آخر نماز مقرر شد.

در آن روز سیر حضرت رسول صلی الله علیه وآله در مراتب قرب الهی تندتر از روزهای دیگر بود و زودتر بمقام قرب و وصال حضرت ذو الجلال رسید، باین سبب در تشهد اول سلام گفت، پس نه پیغمبر صلی الله علیه و آله دروغ گفته و نه راویان آنحضرت.

پس آن گروه طلاب و ‌‌علماء آن جواب را پسندیده و از حسن جواب شیخ متعجب گردیدند و وفور علم وکمال آن مقرب ملک متعال بر ایشان ظاهر شد.

سیم آنکه اولاد امجاد آنجناب که طریقة مستقیمة او را داشتند، پیوسته تعظیم و تکریم علمای دین میکردند و بنای امور دین و دولت را بفرموده ایشان میگذاشتند و صوفیان صافی طویّت [4] راكه  به هدایت ایشان ارشاد می یافتند، امر میکردند که بشرایع دین مبین عمل کنند و از علماء اخذ مسائل نمایند، بعد به هر یک از ایشان که اطمیناني داشتند و خاطر جمع بودندکه تجاوز از شرع قویم[5] نمی نمایند وبعدالت رفتار میکنند و درست کردارند، بولایات محروسه[6]، منصب خلافت و حکومت میدادند که به هیچ قسم تعدی  برعایا و برایا[7] نميشد. و سلطان سلاطین و مروج دین مبین شاه اسمعیل حشره الله مع آبائه الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین نیز خاتم المجتهدین شیخ علی عبدالغال را از جبل عامل طلبیده و او را اعزاز و اکرام بسیار نموده و پیوسته در مصالح دین و دولت باو رجوع میفرمود و بعد از آنجناب پیوسته اینطریقه در سلسله سلطنت ایشان مسلوک بوده و میباشد.

            چهارم آنکه طریقة صوفیان عظام که حامیان دین مبین بودند در ذکر و فکر وریاضت و ارشاد، مباین[8] است با طریقة صوفیانی که به مشایخ اهل سنت منسوبند که چرخ زدن و سماع کردن و برجستن و دف زدن را جایز میدانند.

            اما صوفیان صافی ضمیر تشیع مشرب، بغیر از تسبیح و تهلیل و توحید حقتعالی و توسل بانوار مقدسة ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و حمایت شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام چیزی در میان ایشان نیست و اینها همه موافق شرع انور مقدس است. و لهذا نواب خاقان خلد آشیان احلّه الله الی بحبوﺔ الجنان فرمود که فرمان ارشادی برای صوفیان و حامیان این دودمان ابد توامان نوشتند و باطراف فرستادند و فرمود که جمیع اوامر و نواهی که در شرع متین ودین مبین ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین وارد شده  است، در آن درج نمایند که مردم بآن طریق حرکت و رفتار نموده، تخلف جایز ندانند.

            و حضرت شیخ صفی‌الدین رضوان الله علیه در مقالات در چندین جا به مریدان خود مبالغه فرموده در متابعت شریعه مقدسه و زبان بستن از حرفی که مخالف ظاهر شریعت باشد.

و نواب قدسی جناب شاه اسمعیل در هر جا که بخانقاه مشایخ اهل سنت میرسیدند خراب میکردند و حیله ها و مکرهای ایشان را به مردم اظهار میکردند. و از جمله آنها، درمحله ما سابقا" بقعه ای بود که مزار ابو نعیم نامی میبوده از مشایخ  اهل سنت، و در سقف آن بقعه چراغی افروخته بودند که پیوسته روشن بوده و در کتیبة آن نوشته بودند:

چراغی را که ایزد بر فروزد           هر آنکس پف کند ریشش بسوزد

آن معدن اسرار ربانی چون آن حالت را مشاهده نمود، دانسته بود که مبنی بر حیله است. مردی را فرستاده بود که پف کرده آن چراغ را خاموش نموده و ریشش نسوخت. پس فرموده بود که آن عمارت را خراب کرده بودند. پس ظاهر شده بود که راهی از سقف عمارت بخانة متولی آن بقعه ساخته بودند و از آن راه فتیله و روغن به چراغ میرسانیده اند، پس باین طریق بنیان باطل را از بیخ کنده و حق را بجای آن نشانیده‌اند و ظهور و بروز این دین مبین، اولاً  از حسن سعی آن پادشاه جنت، آرامگاه شده که از آباءکرام خود، بطریق صوفیة حقه از عبادت و ریاضت و قناعت و عزلت و ترک دنیا موافق شرع انور رفتار مینمودند.

            و بسیاری از علماء دین نیز طریقیه مرضیة صوفیه حق را داشتند و اطوار و اخلاق ایشان، مباین طایفة صوفیة اهل سنت بوده، مانند شیخ بهاء الدین محمد عاملی رضوان الله علیه که کتب او مشحون است به تحقیقات صوفیه و والد مرحوم فقیر رضوان الله علیه از جناب شیخ مزبور تعلیم ذکر و فکر گرفته بودند و هر ساله یک اربعین، دو اربعین و بیشتر بعمل می آورد و جمع کثیر از تابعان شریعت مقدسه را موافق قانون شرع ، بریاضت و‌‌ا میداشت.

            و فقیر نیز مکرر اربعین ها بسرآوردم و در احادیث معتبره وارد شده است که هر که چهل صباح اعمال خود را برای خدا خالص گرداند حقتعالی چشمه های حکمت از دل او بزبان او جاری گرداند. پس علاوه بر اینهائی که مذکور شد، شواهد‌ و دلایل دیگر هم هست که ذكر آنها موجب تطویل کلام است.

            باید که بر شما ظاهر باشد که این سلسلة علیه را که مروجان دین مبین و هادیان مسالک یقینند با سایر سلسلسه های صوفیه که سالکان مسالک اهل ضلالند، ربطی نیست . و باید دانست آنهائی که تصوف را عموماً نفی میکنند از بی بصیرتی خودشان است فرق نکرده اند میان صوفیه شیعه و صوفیه اهل سنت، چون اطوار که عقاید ناشایسته از آنها دیده و شنیده اند گمان می کنند که همة  صوفیه چنین اند و غافل شده اند از آنکه طریقه شیعیان خاص اهل بیت علیهم السلام همیشه ریاضت و مجاهدت و ذکر خدا و ترک دنیا و انزوا را از اشرار خلق بوده و طریقة صوفیه حقه طریقة ایشانست.

            و سالهاست که شیعیان به برکت آثار و انوار پادشاهان صفویه در مهد امنیت و رفاهیت اند و صوفیه به ترویج دین و نشر آثار ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین و تبری از اعدای ایشان مشغولند. و از زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله تا ابتدای ظهور این دولت علیه ، هرگز فرقة محقه امامیه را چنین دولتی میسر نشده بود که علانیة بشرایع دین عمل کنند و بر منابر و منارات تبری از اعدای دین کنند و از شر مخالفان ایمن باشند. و مجملاً باز باید دانست که در همة امور افراط و تفریط خوب نیست و طریق حق طریق وسط است. چنانکه حقتعالی فرموده است و کذلک جعلنا کم اﻤّﺔ وسطاً و اگر در آنچه گفتیم تفکر نمائید، از هر جهت حق بر شما ظاهر میشود والله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.

            آنچه در زیر نگاشته شد ، مطلبی است که در حاشیة صفحة مقابل، به خط ریز شکسته نوشته شده بود که چون پس از چاپ بکلی ناخوانا میشد برای حفظ امانت در متن چاپ گردید.

            مخفی نماند که نسخه اجوبه مختصره از جناب مستطاب اعلم العلماء المجتهدین، مبین الحقایق و الدقایق، مولاناالجل، آخوند ملا محمد باقرابن جنا ب مستطاب علّاﻤة العلماء برهان الاصفیاء العالم العارف المتقی، مولانا آخوند ملا محمد تقی المجلسی قدس الله اسرار هما است که در جواب سه فقره سئوال جناب علیین مکان، ملا خلیل رحمه الله علیه  بطریق اجمال و اختصار بلفظ اندک و معانی بسیار، کتباً مرقوم فرموده اند.

            فی الحقیقه سلاک پاک فطرت باهمت، بقلیل تدبری در معانی هر دو رساله شریفه، طریقه مستقیمه مطلوب حضرات موالیان اهل عصمت صلوات الله علیهم اجمعین و شیعیان خالص الولای ایشان را میتوانند پی برده و بطور اعتدال حرکت و رفتار نمایند.

اعاذنا الله و جمیع الطّالبین السّالکین من شرّ الشّیطان و النّفس والهوی بحق محمد و علی و اﻟﺣﺟﺔ صلوات الله علیهم و السّلام علی من اتّبع الهدی. سنه 1311. 

 

[1] زلات لغزش ها

[2] فاقه: فقرو تنگد‌ستی

1 شافی:جواب قاطع

[4] طویت: نیت، اندیشه

[5] قویم: راست و درست، استوار

[6] محروسه: حراست شده، نگهداری شده.

[7] برایا: خلائق

[8] مباین: جدایی از یکدیگر