دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۶

عارفان در عشق مهدی - عج

داد خدا خدايار

مجله ناظر امين شماره 30 شهريور 1385 صفحات 8-6

صاحب امتياز:شوراي نگهبان

نشاني: تهران صندوق پستي 319-13165

Nazer-AMIN@irisn.com پست الکترونيک:  

عارفان در عشق مهدي (عج)

انسان کامل عصر غيبت

در عصر و زمان غيبت انسان کامل و ولي مطلق و قطب الا قطابي که دستگير سالکين الي الله باشد و مظهر کامل و اتم اسماء و صفات الهي گردد حضرت محمد مهدي (عج) است که بيت الغزل همه عارفان سوخته دل و عاشقان ديدار آن مه کنعاني و آن ساقي ملکوتي ميباشد به نحوي که شوق راهيان وادي طلب به ديدار وي در آثار منظوم و منثور همه ي محبان هويداست و به حق همگي در جرعه اي از خم الهي اويند.

 

ابن عربي و مهدي آخر زمان (ع)

محي الدين ابن عربي که به تعبير شهيد مطهري بايد او را پدر عرفان اسلامي دانست (1) و نخستين کسي است که اصطلاح "انسان الکامل" را در عرفان بکار برده درباره ي ويژگيهاي چنين انساني به تفضيل بحث نموده و در خصوص "ولايت" مطالبي دارد که مؤيد مدعاي ماست وي پس از تعريف ولايت و ذکر اقسام آن در آثارش در فصل سيزدهم از فتوحاتش مي گويد: "اما ختم ولايت محمديه به وسيله ي مردي خواهد بود از عرب از گراميترين اصلها و نسلها که هم اکنون در زمان ما موجود است و من او را به سال 595 شناخته و در وي علامتي را که خداوند از چشم بندگانش پنهان و پوشيده داشته است ديدم، در شهر "فاس" بود که خداوند آنرا بر من آشکار ساخت، تا آنکه ختم ولايت را از او ديدم او خاتم ولايت خاصه است، بسياري از مردم او را نمي شناسند و از او خبر ندارند که خداوند او را به اهل افکاري که حقابق متحقق باطن او را باور ندارند مبتلا کرده است و همان طور که نبوت تشريع به وسيله ختم محمدي هم ولايت حاصل از وراثت محمدي ختم مي شود. (2)

جناب آقاي دکتر سيد يحيي يثربي در اين باره نظري دارند که قابل تأمل و توجه است وي ميگويد:

"محققان عرفان از شارحان کتب شيخ اکبر با تحقيق و تدفين، خاتم ولايت خاصه محمدي را (حضرت مهدي موعود) عليه السلام دانسته اند. و بعضي از شارحان از قبيل قيصري را در فهم مطالب شيخ اکبر دچار اشتباه مي دانند،(3) شيخ اکبر (ابن عربي) در فص شيشي قيصري از کتاب فصوص الحکم موضوع ختم ولايت را مطرح مي کند، شارحان مقاصد فصوص منظور ابن عربي را از خاتم اوليائي که منبع فيض همه ي انبياء و رسول و اولياء است، مهدي آخر الزمان مي دانند) (4)

اينک به تصريح ابن عربي به موضوع خاتم الاولياء بودن حضرت مهدي (عج) که در جزء سوم از فتوحاتش بيان کرده است مي پردازيم و  آن بدين شرح است: "با آرزوي تأئيد الهي بايد دانست که خداوند را خليفه اي است و در آن دوران که روي زمين را ظلم  و ستم  فرا گرفته باشد، او قيام و خروجش جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد، اگر از عمر دنيا فقط يک روز مانده باشد، خداوند، يک روز را آنقدر طولاني خواهد کرد که اين خليفه را به حکومت برساند او از اولاد و عترت رسول الله و از فرزندان فاطمه (س) است همنام رسول خدا و جدش حسين بن علي عليه السلام است ميان رکن و مقام با او بيعت خواهد شد در خلقش همانند رسول الله است.(5) و از جمله اشعاري که محي الدين عربي در کتاب فتوحاات باب 366 درباره امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف سروده اين دو بيت است:

هو السيد المهدي من آل احمد

هو الصادم الهندي حين يبيد

هو الشمس يجلو کل غم و ظلمه

هو الوابل الوسمي حين يجود(6)

حافظ و مهدي موعود (عج) اما از ديدگاه آزادگان درد آگاهي چونان حافظ شيرازي که وسعت مشربشان جهان و جهانيان را در چشم ايشان خوار حقير کرده است و به خاطر انديشه هاي بلند و فتنه هايي که در سر دارند به کار عالم التفاتي نمي کنند و با استغناء روح عارفانه خويش جهان فاني و باقي را فداي شاهد و ساقي مينمايند و سلطاني عالم را طفيل عشق بينند و در پيشبرد شيوه رندي و مستي از سرزنش مدعيان نمي انديشند و حافظ راز خود و عارف وقت خويشند و معتقدند که خراب آباد دنيا سزاي مرغان خوش الحاني چون ايشان نيست، با آنکه زبان حالشان همواره مترنم به اين گونه ترانه غمرنگ است.

سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي

دل ز تنهايي به درد آمد خدا را همدمي

آدمي در عالم خاکي نمي آيد بدست

عالمي ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمي(7)

اما از سويي اميدوار و سرخوش از اينکه بانگ جرس به گوششان رسيده است. در انتظار پيدايي و آمدن انسان آرماني يا به تعبير خواجه، اميدوار بازگشت (پادشه خوبان و مهدي اين پناهي) هستند و اشتياق ديدارش را با چنين التهابي بيان داشته اند:

اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي

دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي

مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم کرد

کز دست نخواهد شد پاياب شکيبايي

يا رب به که شايد گفت اين نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجايي

ساقي چمن گل را بي روي تو رنگي نيست

شمشاد خرامان کن تا باغ بياراني

اي درد توأم درمان در بستر ناکامي

وي ياد توأم مونس در گوشه تنهايي

در دايره قسمت ما نقطه تسليميم

لطف آنچه تو انديشي حکم آنچه تو فرماني(8)

«رخساره به کس ننمودن» و «شاهد هر جايي» و «حاضر در هر در همه جا بودن» مي تواند اشاره به غيبت شأنيه و حضرت شؤونيه باشد در ارتباط با غيبت امام زمان (عج) (9) و خواجه شيراز که غزلهايش نمونه تام ايهام و رمز و راز و اشاره است وي در جايي ديگر حضرت مهدي موعود عليه السلام را (گلاب) اطلاق مي کنند:

در کار گلاب و گل حکم ازلي اين است

کان شاهد بازاري وين پرده نشين باشد(10)

هم در غزل 156 مي سرايد:

بحسن و خلق و وفا کس به يار ما نرسد

ترا در اين سخن انگار کار ما نرسد

هزار نقد به بازار کائنات آرند

يکي به سکه اي صاحب عيار ما نرسد.....

دلا ز رنج حوران مرنج و واثق باش

که بد به خاطر اميدوار ما نرسد ...

و نيز در جايي ديگر خبر از مشک فشاني باد صبا و جوان شدن عالم پير مي دهد، و در اين غزل خبر از آمدن يوسف کنعان مي دهد که دنيا را گلستان خواهد کرد:

يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور

 و در جايي ديگر براي آن يار سفر کرده دعاي خير و آرزوي سلامت مي کند و منتظر خاک سر کوي اوست:

آن سفر کرده که صد قافله دل يار همره اوست

هر کجا هست خدايا به سلامت دارش(غزل 277)

يا رب سببي ساز که يارم به سلامت

باز آيد و برهاندم از بند ملامت

خاک ره آن يار سفر کرده بيارايد

تا چشم جهان بين کنمش جاي اقامت

کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ

پيوسته شد اين سلسله تا روز قيامت(11)

 و بالاخره از اشارات بسيار خواجه ي شيراز در اين باب اکتفا مي کنيم به اين دو بيت از غزل 91 ص 126 از ديوان حافظ به تصحيح و توضيح که حافظ يار سفر کرده خويش را به خدا مي سپارد و خود را بيمار انتظار معرفي مي کند:

اي غايب از نظر به خدا مي سپارمت

جانم بسوختي و بدل دوست دارمت...

خواهم که پيش مي رفت اي باوفا طبيب

بيمار باز پرس که در انتظارمت،

 

 مولوي در پي مهدي آخر الزمان(عج)

جلال الدين محمد مولوي که يکي از عرفاي بزرگ و انديشمندان اسلامي است به استناد آثارش قائل به او بوده و هدايت تکويني را مخصوص او مي داند و انسان به هر شکلي به ساخت اين انسان کامل الهي نيازمند بوده و بايد خود را به او برساند بالاخص اعتقاد وي به وجود ولي عصر (عج) محرز است که با رمز و راز که زبان خاص عرفاست در مثنوي به آن اشاره کرده است و آوردن همه ي آن شواهد در اين وجيزه ممکن نيست و فقط به چند نمونه اکتفا مي شود : مولوي در آرزوي انسان کاملي است تا دلش  را آرامش دهد:

دي شيخ با چراغ همي گشت و گفت

کز ديو ودد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند يافت مي نشود جسته ايم ما

گفت آنکه يافت مي نشود آنم آرزوست ...

زين همرهان سست عناصر دلم گرفت

شير خدا و رستم دستانم آرزوست(11)

وي معتقد است که اصل ناموس خلقت الهي چنين اقتضا کرد که در هر زماني ولي اي از اولياء باشد تا افراد مورد آزمايش قرار گيرند و اين پي در پي آمدن اولياء تا قيامت ادامه دارد. پس امام زنده و قائم به امر الهي همين ولي کامل و انسان مکمل و مرشد حقيقي است که در دنيا در هيچ زماني از او خالي نيست، او هدايت کننده و قطب و ... است.

گفت خود خالي نبود است امتي

از خليفه حق و صاحب همتي

و پس از اين مطلب تصريح مي کند که آن سليمان که صلح کل بدست او انجام مي گيرد در دور ما هست و تا آن ولي صاحب تصرف ظهور نکند اختلافهاي صوري و بي اساس مردمان از بين نمي رود، لذا در انتظار اوست.

هم سليمان هست اکنون ليک ما

از نشاط دوربيني در عمي ...

تا سليمان لسين معنوي

درنيايد بر نخيزد اين دويي

 سپس صحبت از منظق الطير سليماني مي کند و سرزنش آن کسي که او را يک لحظه هم نديده است و ميان اينکه هر کس بدون اين سليمان راه بپيمايد چون خفاش عاشق ظلمت است و اگر تو يک گام سوي او برداري وجودت مقياس ارزش مي شود.

منطق الطير آن خاقاني صداست

منطق الطير سليماني کجاست

تو چه داني بانگ مرغان را همي

چون نديدي مر سليمان را دمي

مرغ کوبي اين سليمان مي رود

عاشق ظلمت چو خفاشي بود

با سليمان خو کن اي خفاش رد

تا در ظلمت نماني تا ابد

 آنکه مي گويد تو اهل دريايي و سليمان معنوي درياست و ما مرغان دريايي هستيم پس بايد با سليمان پا به دريا بنهيم و سير ما بايد در وجود سليمان که انسان کامل آرماني عصر است باشد.

دايه را بگذار بر خشک و بران

اندرآ، در بحر معني چون بطان

ما همه مرغابيانيم اي غلام

بحر مي داند زبان ما تمام

پس سليمان بحر آمد ما چو طير

در سليمان تا ابد داريم سير

در سليمان پاي در دريا بنه

تا چه راود آب سازد صد زره

و در پايان اين ابيات بيان مي دارد و اظهار مي کند که آن سليمان معنوي ( که به نظر بنده منظورش امام (عج) است) پيش همگان حاضر و ناظر است و جادوي غفلت ما را از او محجوب داشته،‌ او پيش ماست و ما از وي ملوليم و جاهل به حق او هستيم.

آن سليمان پيش جمله حاضر است

ليک غفلت چشم بند و ساحر است

تا ز جهل و خوابناکي و فضول

او به پيش ما و ما از وي ملول(12)

 مولوي در ديوان شمس خود علاوه بر اشارات و رمز و ايهام که طريقه عرفاست در يکي از غزلهايش صراحتاٌ نام دوازده امام معصوم (ع) را آورده و مدح مي کند و از اما دوازدهم (عج) به مهدي سوار آخرين ياد مي نمايد که از بين برنده ي خصم خواهد بود. اين غزل که در مدح اميرالمؤمنين و اولاد معصوم (ع) آن حضرت مي باشد با اين بيت شروع مي شود که:

اي شاه شاهان جهان الله مولانا علي

اي نور چشم عاشقان الله مولانا علي ...

و پس از حدود ده بيت که در نعت اميرالمؤمنين (ع) ذکر مي کند چنين ادامه مي دهد :

شاهم علي مرتضي بعدش حسن نجم سماء

خوانم حسين کربلا الله مولانا علي

آن آدم آل عبا دائم علي زين العباد

هم باقر و صادق گوا الله مولانا علي

موسي کاظم هفتمين باشد امام و راهنما

گويد علي موسي الرضا الله مولانا علي

سوي تقي آي و نقي در مهر او عهدي بخوان

با عسگري رازي بگو الله مولانا علي

مهدي سوار آخرين بر خسم بگشايد كمين

خارج رود زير زمين الله مولانا علي

تخم خوارج در جهان ناچيز و ناپيدا شود

آن شاه چون پيدا شود الله مولانا علي

ديو و پري و اهرمن اولاد آدم مرد و زن

دارند اين سر در دهن الله مولانا علي

اقرار کن اظهار کن مولاي رومي اين سخن

هر لحظه سر من لدن الله مولانا علي (14)

از مولوي که بگذريم شيخ اجل سعدي شيرازي، ابوالسعيد ابوالخير و همچنين ساير عرفا ديگر هم غزلهاي را در فراق مهدي (ع) سروده اند.

کمتر عارف حقيقي و واصلي مي توان يافت که ضرورت وجود انسان کامل و مرشد و هادي و امامي را براي راهنمايي حضرت حق نفي نمايد و در آثار و گفته هاي منظوم و منثور خويش به آن مستقيم اشاره نکرده باشد و نيز اکثر قريب به اتفاق عارفان و عاشقان الهي مصداقي از آن مظهر تام و آئينه خدانما را صراحتاٌ و يا با رمز و اشاره حضرت و صاحب عصر امام محمد مهدي (عج) مي دانند که آوردن نمونه و شاهد از همه ي آنان مثنوي صد من کاغذ خواهد شد، که در اين وجيزه ميسر نيست و از باب مشت نمونه خروار به بعضي از شواهد استنباطي و يا واضح در بعضي از آثار عده اي عرفا اشاره گرديد.

حسن ختام اين مقاله را ابياتي دلنشين از امام الشهدا و العارفين انقلاب خونرنگ اسلامي قرار مي دهيم که مرشد و  مراد هزاران هزار پروانه ي سرگردان و شيفتگان وادي طلب گرديد. عارفان و اصلي که جام مي شهادت را از ساقي معرفت حضرت حجت (عج) نوشيدند و ابد قبور مطهرشان زيارتگاه و خلوتکده ي عرفا و صاحب دلان خواهد بود.

عارف واصل حضرت امام خميني(ره) در ديوان سرتاسر عشق و عرفان الهي اش قصيده اي دارد با عنوان قصيده ي بهاريه انتظار مسمطي که مدح اباصالح مهدي (ع) را مي نمايد. گرچه علاوه بر آن در جاي جاي اشعارش ترنم راز و نياز و گفتگو با آن حضرت (ع) را مي توان با گوش جان شنيد و با ديده ي بصيرت ديد آنجا که مي فرمايد:

عمر را پايان رسيد و يارم از در درنيامد

قصه ام آخر شد و اين غصه را آخر نيامد

جام مرگ آدم به دستم جام مي هرگز

نديدم سالها بر من گذشت و لطفي از دلبر نيامد...

کاروان عشق رويش صف به صف در انتظارند

با که گويم آخر آن معشوق جان پرور نيامد...

مردگان را روح بخشد عاشقان را جان ستايد

جاهلان را اينچنين عشق کسي باور نيامد(15)

و بالاخره اين عاشق شيفته و بي تاب در شوق ديدار بقيه الله و ذخيره ي عالم چنين مي سرايد:

اي که بي نور جمالت نيست عالم را فروغي

تا به کي در ظل امر غيبت کبري نهاني

پرده بردار از رخ و ما مردگانرا جان ببخشا

اي که قلب امکان و جان جهاني.....

و اين حقير ضعيف مي گويد:

صاحبا ده اين ضعيف بي نوا را جرعه اي

تا که باشد در ره عشقت خدا يار جواني

کن قبول از ما تو اين ران ملخ را

آشنايم کن به ابواب ره و فرع و مباني

 اللهم عجل في فرج مولانا صاحب الزمان و اجعلنا من حزبه و جنده و اعوانه و اصحابه برحمتک يا ارحم الراحمين

 

(پي نوشتها در دفتر مجله موجود است.) را    ثار آااااااا