چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶

بهترين وسيله تهذيب نفس

استاد مطهري
جاذبه و دافعه علي عليه‌السلام
صفحات 82-72

بحثهای گذشته در باب عشق و محبت مقدمه بود و اكنون می‏خواهيم كم كم به‏ نتيجه برسيم . مهمترين بحث ما - كه در حقيقت بحث اصلی ما است - اينست كه آيا عشق و علاقه به اولياء و دوستی نيكان ، خود هدف است يا وسيله‏ای است برای تهذيب نفس و اصلاح اخلاق و كسب فضائل و سجايای انسانی‏ در عشقهای حيوانی ، تمام عنايت و اهتمام عاشق به صورت معشوق و تناسب‏ اعضاء و رنگ و زيبائی پوست اوست و آن غرائز است كه انسان را می‏كشد و مجذوب می‏سازد ، اما پس از اشباع غرائز ديگر آن آتشها فروغ ندارد ، و به‏ سردی می‏گرايد و خاموش می‏گردد . اما عشق انسانی همچنانكه گفتيم حيات است و زندگی ، اطاعت آور است و پيروساز . و اين عشق است كه عاشق را مشاكل با معشوق قرار می‏دهد و وی‏ می‏كوشد تا جلوه‏ای از معشوق باشد و كپيه‏ای از روشهای او ، همچنانكه خواجه نصيرالدين طوسی در شرح اشارات‏ بوعلی می‏گويد : و النفسانی هو الذی يكون مبدأ و مشاكله نفس العاشق لنفس المعشوق فی‏ الجوهر ، و يكون أكثر اعجابه بشمائل المعشوق لانها آثار صادرش عن نفسه . . . و هو يجعل النفس لينة شيقة ذات وجد ورقة منقطعة عن الشواغل الدنيوية . " عشق نفسانی آنست كه مبدأش همرنگی ذاتی عاشق و معشوق است ، بيشتر اهتمام عاشق به روشهای معشوق و آثاری است كه از نفس وی صادر می‏گردد . اين عشق است كه نفس را نرم و پرشوق و وجد قرار می‏دهد ، رقتی ايجاد می‏كند كه عاشق را از آلودگيهای دنيائی بيزار می‏گرداند " . محبت به سوی مشابهت و مشاكلت می‏راند و قدرت آن سبب می‏شود كه محب‏ به شكل محبوب درآيد . محبت مانند سيم برقی است كه از وجود محبوب به‏ محب وصل گردد ، و صفات محبوب را به وی منتقل سازد . و اينجاست كه‏ انتخاب محبوب اهميت اساسی دارد . لهذا اسلام در موضوع دوستيابی و اتخاذ صديق بسيار اهتمام ورزيده و در اين زمينه آيات و رواياتی بسيار وارد شده‏ است ، زيرا دوستی همرنگ ساز است و زيباساز و غفلت آور ، آنجا كه پرتو افكند عيب را هنر می‏بيند و خار را گل و ياسمن در قسمتی از آيات و روايات از همنشينی و دوستی مردم ناپاك و آلوده‏ سخت بر حذر داشته است و در قسمتی از آنها به دوستی پاكدلان دعوت كرده‏ است .
.ابن عباس می‏گفت در محضر پيغمبر بوديم پرسيدند بهترين همنشينان كيست‏ ؟ حضرت فرمود : « من ذكركم بالله رويته ، و زادكم فی علمكم منطقه ، و ذكركم بالاخرش عمله » . " آنكس كه ديدنش شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر دانشتان‏ بيفزايد و رفتارش شما را به ياد آخرت و قيامت بيندازد " .
بشر به اكسير محبت نيكان و پاكان سخت نيازمند است كه محبت بورزد و محبت پاكان او را با آنها همرنگ و همشكل قرار دهد . برای اصلاح اخلاق و تهذيب نفس طرق مختلفی پيشنهاد شده و مشربهای‏ گوناگونی پديد آمده است . از جمله مشرب سقراطی است . طبق اين مشرب‏ انسان بايد خود را از راه عقل و تدبير اصلاح كند . آدمی اول بايد به فوائد تزكيه و مضرات آشفتگی اخلاق ايمان كامل پيدا كند و سپس با ابزار دستی‏ عقل يك يك صفات مذموم را پيدا كند - مثل كسی كه می‏خواهد موها را تك‏ تك از داخل بينی بچيند ، يا مثل كشاورزی كه از لابلای زراعت با دست‏ خود يك يك علفهای هرزه را بكند ، يا مثل كسی كه می‏خواهد گندم را با دست خود از ريگ و كلوخ پاك كند - و آنگاه آنها را از خرمن هستيش پاك‏ كند . طبق اين روش بايد با صبر و حوصله و دقت و حساب و انديشه ، تدريجا مفاسد اخلاقی را زايل كرد و غشها را از طلای وجود پاك كرد و شايد بتوان گفت كه برای عقل امكان پذير نيست كه از عهده برآيد . فيلسوفان ، اصلاح اخلاق را از فكر و حساب می‏خواهند ، مثلا می‏گويند : عفت‏ و قناعت باعث عزت و شخصيت انسان است در نظر مردم ، و طمع و آز موجب‏ ذلت و پستی است . يا می‏گويند علم موجب قدرت و توانائی است ، علم‏ چنين است و علم چنان ، " خاتم ملك سليمان است علم " ، علم چراغی‏ است فرا راه انسان كه راه را از چاه روشن می‏كند . و يا می‏گويند حسد و بدخواهی بيماری روحی است ، از نظ ر اجتماعی عواقب سوئی را دنبال خواهد داشت و از اين قبيل سخنان . شك نيست كه اين راه ، راه صحيحی است و اين وسيله ، وسيله خوبی است‏ ، اما سخن در ميزان ارزش اين وسيله خوبی است با مقايسه با يك وسيله‏ ديگر . همچنان كه اتومبيل مثلا وسيله خوبی است ، اما در مقام مقايسه با هواپيما مثلا بايد ديد ارزش اين وسيله در چه حد است . ما قبلا درباره ارزش راه عقل از نظر راهنمائی ، يعنی از اين نظر كه چه‏ اندازه استدلالات به اصطلاح عقلی در مسائل اخلاقی واقع نما است و صحيح است‏ و مطابق است و خطا و اشتباه نيست ، بحثی نداريم ، همين قدر می‏گوئيم كه مكاتب فلسفی اخلاقی و تربيتی لا تعد و لا تحصی است و هنوز اين مسائل از نظر استدلالی از حدود بحث و اختلاف و تجاوز نكرده است ، و باز می‏دانيم كه اهل عرفان به طور كلی می‏گويند :

پای استدلاليان چوبين بود
پای چوبين سخت بی‏تمكين بود

بحث ما فعلا در اين جهت نيست ، بلكه در اينست كه ميزان برد اين‏ وسائل چقدر است ؟ اهل عرفان و سير و سلوك به جای پويش راه عقل و استدلال ، راه محبت و ارادت را پيشنهاد می‏كنند . می‏گويند كاملی را پيدا كن و رشته محبت و ارادت او را به گردن دل بياويز كه از راه عقل و استدلال ، هم بی‏خطرتر است و هم سريعتر . در مقام مقايسه ، اين دو وسيله مانند وسائل دستی قديم‏ و وسائل ماشينی می‏باشند . تأثير نيروی محبت و ارادت در زايل كردن رذائل‏ اخلاقی از دل از قبيل تأثير مواد شيميائی بر روی فلزات است . مثلا يك‏ كليشه ساز با تيزاب اطراف حروف را از بين می‏برد نه با ناخن و يا سر چاقو و يا چيزی از اين قبيل . اما تأثير نيروی عقل در اصلاح مفاسد اخلاقی‏ مانند كار كسی است كه بخواهد ذرات آهن را از خاك با دست جدا كند ، چقدر رنج و زحمت دارد ؟ اگر يك آهن ربای قوی در دست داشته باشد ممكن‏ است با يك گردش همه آنها را جدا كند . نيروی ارادت و محبت مانند آهن‏ ربا صفات رذيله را جمع می‏كند و دور می‏ريزد . به عقيده اهل عرفان ، محبت‏ و ارادت پاكان و كملين همچون دستگاه خودكاری ، خودبخود رذائل را جمع می‏كند و بيرون می‏ريزد . حالت مجذوبيت اگر بجا بيفتد از بهترين حالات است و اينست كه تصفيه گر و نبوغ بخش است . آری آنانكه اين راه را رفته‏اند ، اصلاح اخلاق را از نيروی محبت می‏خواهند و به قدرت عشق و ارادت تكيه می‏كنند . تجربه نشان داده است كه آن‏ اندازه كه مصاحبت نيكان و ارادت و محبت آنان در روح مؤثر افتاده است‏ خواند صدها جلد كتاب اخلاقی مؤثر نبوده است . مولوی پيام محبت را به ناله نی تعبير كرده است ، می‏گويد :

همچو نی زهری و ترياقی كه ديد ؟
همچو نی دمساز و مشتاقی كه ديد ؟
هر كه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و عيب كلی پاك شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبيب جمله علتهای ما

گاهی بزرگانی را می‏بينيم كه ارادتمندان آنان حتی در راه رفتن و لباس‏ پوشيدن و برخوردها و ژست سخن از آنان تقليد می‏كنند . اين تقليد اختياری‏ نيست ، خودبخود و طبيعی است . نيروی محبت و ارادت است كه در تمام‏ اركان هستی محبت اثر می‏گذارد و در همه حال او را همرنگ محبوب می‏سازد . اينست كه هر انسانی بايد برای اصلاح خويش دنبال اهل حقيقتی بگردد و به او عشق بورزد تا راستی‏ بتواند خويش را اصلاح كند .

گر در سرت هوای وصال است حافظا
بايد كه خاك درگه اهل هنر شوی

انسانی كه قبلا هر چه تصميم می‏گرفت عبادت يا عمل خيری انجام دهد باز سستی در اركان همتش راه می‏يافت وقتی كه محبت و ارادت آمد ديگر آن‏ سستی و رخوت می‏رود و عزمش راسخ و همتش نيرومند می‏گردد . مهر خوبان دل و دين از همه بی‏پروا برد رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد از سمك تا به سماكش كشش ليلی‏ برد

من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذره‏ای بودم و عشق تو مرا بالا برد
 

خم ابروی تو بود و كف مينوی تو بود
كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد (علامه طباطبايي)

تاريخ ، بزرگانی را سراغ دارد كه عشق و ارادت به كملين - لااقل در پندار ارادتمندان - انقلابی در روح و روانشان به وجود آورده است . ملای‏ رومی يكی از آن افراد است . او از اول اينچنين سوخته و پرهيجان نبود . مردی دانشمند بود اما سرد و خاموش در گوشه شهرش مشغول تدريس بود . از روزی كه با شمس تبريزی برخورد كرد و ارادت‏ به او دل و جانش را فرا گرفت دگرگونش ساخت و آتشی در درونش برا فروخت و همچون جرقه‏ای بود كه در انبار باروت افتاده است ، شعله‏ها افروخت . او خود ظاهرا مردی است اشعری مسلك ، ولی مثنوی او بی‏شك يكی‏ از بزرگترين كتابهای جهان است . اشعار اين مرد همه‏اش موج است و حركت‏ . ديوان شمس را به ياد مراد و محبوب خويش سروده است . در مثنوی نيز زياد از او ياد می‏كند . در مثنوی ، ملای رومی را می‏بينيم به دنبال مطلبی است اما همين كه به‏ ياد شمس می‏افتد طوفانی سخت در روحش پديد می‏آيد و امواج خروشانی را در وی به وجود می‏آورد . می‏گويد :

اين نفس جان دامنم برتافته است
بوی پيراهان يوسف يافته است
كز برای حق صحبت سالها
باز گو رمزی از آن خوش حالها
تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود
گفتم ای دور اوفتاده از حبيب
همچو بيماری كه دور است از طبيب
من چه گويم يك رگم هشيار نيست
شرح آن ياری كه او را يار نيست
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
فتنه و آشوب و خونريزی مجو
بيش از اين از شمس تبريزی مگو
 

و اين مصداق راستين گفته حافظ است :

بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه
 نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
 

از اينجا می‏توانيم استفاده كنيم كه كوشش و كشش ، يا فعاليت و انجذاب بايد همراه باشند . از كوشش بدون جذبه كاری ساخته نيست كما اينكه كشش بدون كوشش به جائی نمی‏رسد.
 

------------------------------------------------------------

1 - شرح اشارات ، ج 3 ، ص 383 ، طبع جديد .