چهارشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۵

پديدارشناسي تصوف و تشيع

پديدارشناسي تصوف و تشيع

از ديدگاه امام خميني و ساير علماء اعلام 

تأليف: عليمحمد صابري 

بسم الله الرحمن الرحيم

عهدي كه بسته بودم با پير مي‌فروش
از قيل و قال مدرسه‌ام حـاصلي نشد
دستــي بـه دامــن بـت مـه طلعـتي زدم

 

در سال قبل تازه نمودم دوباره دوش
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پـوش

ديوان اشعار امام خميني (ره)

علم مرتبه كشف و آگاهاندن است و عالم كسي است كه در مقام آگاهي و تعليم قرار دارد. علم از نعم خالق براي ماست كه در زندان طبيعت زنداني و در بند جهل خويشنيم. امّا به دل انديشه داريم كه جهل ما جهلي بسيط است و به ناداني خود اعتراف داريم. و وقتي بر سبيل و طريق آگاهي قرار گيريم و از تاريكي عالم طبع خارج و به روشنائي دار العلم وارد شويم، بر سبيل خضوع و فروتني قرار گيريم كه خداوند فرموده است: إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء (فاطر 28). هنگاميكه از اين گورستان خارج شويم به عالماني از اهل راز رسيم كه تعليمي به ما مهجوران دهند، كه به پدر ما آدم نيز آموخته شد، و وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها (بقره 31). اين عالم عارفي است كه طلب حقيقت كرده تا به درجة يقين رسيده است.

دست از طلب ندارم تاكام من برآيد
ياجان رسد به جانان يا جان زتن درآيد

كه فرمود: مَنْ طَلَبَنِي بِالْحَقِّ وَجَدَنِي.[1]

اين عالم عارف صوفي صاف شده صفا يافته‌اي است كه صوف وجود خود را براي تعليم و آگاهي اسماء كل صاف كرده است و اين تصفيه همان تصوف و تزكيه است كه مقدم بر علم مي‌باشد. صوفي خود يك محقق عالم و عاشق از بند تقليد رسته‌اي است كه جوانب حقيقت بر او مكشوف مي‌گردد. صوفي كسي است كه ستون طريقت بر سقف شريعت مي‌زند تا به آسمان حقيقت برسد. براي صوفي، دين ابراز بندگي است نه ابزار زندگي. او بدنبال آفتابگردان است و نه آفتابه گردان. دين صوفي صافي طويه برتر از آنست كه سفره نانش را فراخي بخشد بلكه گوهرجانش را به آن فربهي مي‌بخشد و بيش از اداكردن خواهش تن حاجت دل را دوا مي‌كند.

اين علم است و او عالم، در تصوفش هم سخن از تسليم است و هم تعليم. هم از عشق است هم از زهد هم از توبه هم انابت، هم از محبت هم معرفت، هم درد هم رضاء. علم صوفي، فقط صحنه خواندن خدا نيست بلكه عرصه شناخت اوست. يك  ديالوگ و سخن دوسويه ميان او و خالقش هست. كه در اين ديالوگ هم شناخت هم پالايش روح هم انس و هم تقويت ايمان حاصل مي‌گردد و هم دل خرسند مي‌شود، و به تماميّت خويش در محضر تماميّت طلب ربوبي حاضر مي‌شود. صوفي عالم و عاشق، دست را كه نه سر راهم مي‌بازد و نه به اضطرار عاقلانه و مكلفانه كه به اختيار عاشقانه حق بين شود.

علامه سيدحيدرآملي عالم حقيقي را صوفي مي‌داند و مي‌فرمايد:  صوفي كسي است كه ظاهرش مخالف احكام شريعت نيست و باطنش در طلب حقيقت است. و يا درجاي ديگري گفته‌اند: تصوف، (علمي است) كه صاحب آن متخلق به اخلاق ربوبي و بكار بردن آداب شرعي و تمسك به سنت بهترين مخلوقات خدا يعني محمد(ص) است.[2] در ادامه، نقل قولي از شبلي در تعريف مشخصات صوفيه دارند كه شنيدني است: صوفي ظاهرش با خلق و باطنش با حق و دلش با توحيد و فكرش عرشي، مرادش بالايي و آسماني وسِرّ درونش جاودانه ابدي است. صوفي ظاهرش مانند مسيح (ع) و باطنش مانند ابراهيم خليل (ع) و  همتش مانند موساي كليم (ع) و سرّ درونش مانند حبيب خداست، كلام و ذكرش خداست و دانشش براي خدا و توجهش بسوي خدا و شنيدنش از خدا و انس والفتش با خدا و منزلتش نزد خدا و توكلش بر خدا و زندگيش با خداست. صوفي كسي است كه ظاهرش از دنيا كوچ كرده و دلش به آخرت منتقل شده و سرّ درونش بر مولي و آقايش فرود آمده و با او سروكار پيدا كرده است. و در پايان صوفي عقلش روشن و دلش زيباتر از چلچراغ رخشان است.[3]

بيهوده نيست كه فقهاي بزرگوار ما الا و لابد بايد كه اذن اجتهادشان به سيد حيدر آملي و از گذر او به درياي بي‌كران عصمت معصومين عليهم السلام برسد همانند خود سيد حيدر از صوفيه اينگونه ذكر مي‌كنند. ابي عبدالله محمّد بن مكّي مشهور به شهيد اوّل رضوان الله عليه در كتاب الدّروس الشّرعية في فقه الامامية چاپ سنگي سنة 1269 هجري قمري در باب وقف صوفيه را اين چنين تعريف مي‌نمايد: «اَلصّوفيةِ اَلْمُشْتَغِلوُنَ بِالْعِبٰادَةِ اَلْمُعْرَضْوُنَ عَنِ الدُّنْيٰا». صوفيه كساني هستند كه به عبادت اشتغال دارند و از دنيا روي گردانند. شهيد اوّل يكي از شقوق مصارف وقف را به اين طايفه اختصاص مي‌دهد. همچنين در كتاب كشف الغطاء شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء در كتاب وقف مي‌نويسد: «وَلَوْ وَقَفَ عَلَي الصّوفيّه و كٰانَ عارِفاً نَزَلَ عَلَي الْمُعْرِضينَ عَنِ الدُّنيٰا المَشغولينَ بالعِبٰادة» يعني اگر بر صوفيّه وقف كند و عارف پرهيزگار باشد بر كساني كه از دنيا اعراض نموده و به عبادت خدا مشغولند، اطلاق مي‌شود و فرود مي‌آيد.

در جلد دوم مجالس المؤمنين علّامة عاليقدر شيعه سيّد نورالله شوشتري آمده است كه خلقت عالم بعد از وجود انبياء و اولياء به خاطر صوفيان صفوت نشان بوده است و در اين كتاب به دلايل قويّه اثبات مي‌كند كه جميع مشايخ مشهور شيعه صوفي بوده‌اند و طريقة ايشان طريقة اهل بيت عليهم السّلام است. قاضي سيّد نورالله شوشتري، شهيد سنة 1019 هجري قمري، در كتاب مجالس المؤمنين،جلد دوّم، كتابفروشي اسلاميّه، 1365، تهران، شرح مفصّلي در اين باب در فصول مختلف دارد و خلاصه‌اي از مقدمة مجلس ششم آن در صفحات 2-1 به اين شرح است: «در ذكر جمعي از صوفيّة صافي طويت كه نزد سالكان مسالك طريقت و مؤسسان قواعد شريعت و حقيقت مقصود از ايجاد عالم و اختراع بني آدم بعد از ايجاد جواهر زواهر انبياء و ائمة هدي عليهم صلوات الله الملك الاعلي وجود فايض الجود اين طايفة گرام و اصفياي عظام كثر الله بين الانام است كه به ميامين توفيق از ادني مراتب خاك به اعلي مدارج افلاك ترقّي نموده‌اند و از حضيض خمول بشريه به اوج قبول ملكيه ترقّي فرموده. از پرتو سراج وهّاج و عكس شعاع لمّاع – يَهْدِي الله لِنوُرِهِ مَنْ يَشٰاءُ (سورة نور، آية 35. هدايت كند به نور خودش هر كه را خواهد) – با ساكنان ملاء اعلي و مطمئنان عالم بالا در سلك انتظام منخرط (خراطي شده) گشته و به مرتبه‌اي رسيده كه عواقب امور قبل از ظهور مشاهده نموده‌اند و خواتيم اشياء پيش از بروز وجود مطالعه فرموده، دعايم (پايه‌هاي تخت و ستونهاي عمارت) دين و دولت به ميامين همّت ايشان قائم و قوايم (ستونها، پايه‌ها) ملك و ملّت به روابط وجود ايشان منتظم. پاكبازان بساط مردي و صدرنشينان صفّة دردمندي، بحرآشامان تشنه جگر، دست‌افشانان بي پا و سر، گمگشتگان جادة سلامت و منزويان كنج ملامت، زنده‌پيلان ژنده‌پوش و زنده‌دلان صاحب هوش، خرقه‌پوشان خانقاه قدس و باده‌نوشان بزمگاه انس، شاهان بي‌كلاه و اميران بي‌سپاه؛

قومي ملوك طبع كه از روي سلطنت
شاهان دلق پوش كه گاه حمايتي
امروز از نعيم جهان چشم دوختند
منگر به چشم خوار در اين پا برهنگان
آدم بهشت را به دو گنـدم اگر فروخت

 

گوئي كز احترام سلاطين كشورند
زير گليمشان جم و خاقان و قيصرند
فردا خود از كرشمه به فردوس ننگرند
نزد خرد عزيزتر از ديدة سرند
حقّا كه اين گروه به يك جو نمي‌خرند»

امـام خميني (ره) به عنوان جامع ترين رجل علمي حوزه علميه در دورة اخير و بعنوان يك فيلسوف و اهل عرفان كلامش براي بسياري از مدرسين و علماي فعلي نيز مورد توجه و تحقيق بوده است، در تقسيم بندي عالمان سخن محققانه‌اي دارد كه نظر و توجه خاصي را مي‌طلبد. ايشان ابتدا علما را به سه دسته تقسيم مي‌كنند:

يك قسم عالماني هستند كه علم آنان در رابطه با شناخت خداي تعالي و اوصاف جلال و جمال اوست، ولي نسبت به او امر حضرت حق تعالي علمي ندارند. اينان كساني هستند كه معرفت خداي تعالي بردلهاي آنان مستولي شده و غرق در مشاهده انوار جلال و كبرياء و تجليات جمال آن حضرت اند. اينان را فراغتي كه بتوانند به علم احكام بپردازند نيست و از علم احكـام بـه مقـدار ضـرورت خـودشان فرا مي‌گيرند و بقيه اوقات را به حضور و مشاهده مي‌گذرانند. اين طايفه را « عالم بالله و غير عالم بامرالله» مي‌خوانيم.[4] قسم دوم: كساني هستندكه احكام الهي و اوامر و نواهي او را نيكوفرا گرفته اند و حلال و حرام شريعت و دقايق احكام آنرا دريافته اند، وليكن از اسرار جلال الهي و انوار جمال و تجليات اسماءوصفات بي اطلاعند. اين طايفه را«عالم بامرالله وغيرعالم بالله»مي ناميم.[5]  و قسم سوم: عالماني هستند كه از هر دو علم بهره مندند. اينان در مرز مشترك جهان معقول و عالم محسوس ( يا وجوب و امكان ) نشسته‌اند. گاهي با جذبة حبّ متوجه آن سوي مرز مي‌شوند ودر حضرت ربوبي به مشاهدة جمال و جلال مي‌پردازند، و گاهي با انگيزه شفقت و رحمت در اين سوي مرز با خلق خدا هستند و پيامهاي برون مرزي را در اختيار بندگان خدا قرار مي‌دهند. وقتي از محضر الهي باز گشته در ميان خلق خدا هستند. و وقتي با پروردگار خود به خلوت مي‌نشينند و به ياد او در خدمت او باشند، گوئي از همه جهان و جهانيان بريده اند و هيچ كسي ديگر را نمي‌شناسند و اين است راه مرسلين و صديقين.[6] حديثي از پيامبر اسلام نقل شده است كه فرمود: « سائل العلماء و خالط الحكماء و جالس الكبراء» در اين روايت علما همان عالمان به احكام الهي هستند، ولي از معرفت الله تهي هستند. و اما حكيمان همان عالم بالله هستند كه از اوامر الهي و دقايق آن بي اطلاعند. و اما كبراء همان عالم بالله و عالم به امرالله اند. بايد با اين بندگان همنشين بود تا اثر قوي داشته باشد و خيردنيا و آخرت نصيب گردد.اينها به تعبير ايشان كاملترين انسانها مي‌باشند.»

براي هريك از اين سه گروه آيت‌الله خميني نشانه‌هائي قرار داده است: عالم بأمرالله ذكر لساني دارد ولي دلش از ياد خدا غافل است. ازخلق خدا مي‌ترسد ولي از پروردگار نمي‌ترسد. در ظاهر از مردم شرم و حيا مي‌كند ولي در باطن از خدا شرم ندارد. عالم بالله دل همراه زبانش به ياد خداست. هميشه خائف است از اينكه نااميد گردد. و حيا مي‌كند از خطوراتي كه چه بسا بردل او راه مي‌يابد. اما براي عالم كامل(بامرالله و بالله) نشانه‌هائي همچون: ذكر، خوف و حياء همچنين قرار گرفتن در ميان عالم  وجـوب و امكـان، بـي‌نيازي از علماي ديگـر و هماننـد خـورشيد شدن كه ديگران از او نور مي‌گيرند، وجود دارد.[7]

عالم حقيقي دين همان انسان كامل است كه بدليل جامع و كامل بودنش برحقايق عالم  اجزاء آن را هم در خود دارد، چــون جهــان مقام شهادت است. (يعني آنچه بعنوان جهان مي‌شناسيم محل ظهور حق است). اما مقام عالم حقيقي كه ولايت است (بدليل خلافت الهيه) در غيب است و مثل نبوت نيست كه ظاهر باشد، و ولايت در مقام اخفاء باطن و حقيقت نبوت است به همين دليل است: وقتي نبوت پيامبر ص بصورت شريعت مطهر ظاهر شـــد «كه مثلاً نماز بخوانيد، روزه بگيريد»، همه اجراء مي‌كردند اما علّويت علي ع كه حقيقت معنوي اوست براي عام قابل پذيرش نبود. تمام توجه امام خميني به سوي چنين عالم حقيقي دين است و به عالم نمايان هشدار مي‌فرمايد: هان اي طالبان علوم و معارف، از خواب گران برخيزيد و بدانيد كه حجت خدا به شما تمامتراست و خداوند متعال از شما بيشتر بازخواست نمايد. واي به حال عالمي كه علوم در قلب او كدورت و ظلمت آورد. اگر خداي نخواسته كسي از طريق خلوص بركنارشد از علماء سوء است كه بدترين خلق الله هستند.[8] درايــن حالت طبق حديث شريفه فاعمي الله علي هذاخبره و قطع من آثار العلما آثره: خداوند بصيرت و بينائي او را كور فرمايد و آثار او را از دفتر علماء محو فرمايد. در اين صورت است كه القائات الهي به القائات شيطاني مبدل مي‌شود. واين افراد به خيال خود براي نشر علم (البته با كمك شيطان) به پا مي‌خيزند كه هيچ بهره‌اي هم در آخرت ندارند. به همين جهت است است كه پيامبر اكرم ص فرمود: به تحقيق كه خداوند متعال اين دين را بدست كساني مي‌دهد كه خود هيچ بهره‌اي از آن ندارند. پس سزاوار نيست كه گوش به فريبكاريهاي عالم نمايان بدهيم و بايد دنبال راه خلاصي از آنها باشيم.[9]

بعد امام خميني سفارش مي‌كنند: اي برادر عزيز مبادا كه فقط دنبال كلمات عالمان و عارفان بروي و گمان كني كه بهره اي از دين داري، بلكه بايد به خدمت ولييي از اولياء خدا كه منصب ارشاد داشته باشد و تو را به مقصد و مقصود آن بزرگان راهنمايي كند برسي. اينها همان عارفان و سالكان و شيعيان خاص علي ع هستند.[10]

اينها عالي مقام و اولياء مهاجرالي الله هستند كه نظر به وحدت دارند و كثرتي را شهود نكنند. شيوه‌اي آنها هرچند والاتر از عقل است اما هرگز مخالفتي با عقل ندارد.[11]

در صفحة 135 كتاب آداب الصّلوة مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، مي‌نويسند: «در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معراج عرفاني تمسّك به مقام روحانيّت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و عاكفان علي الله اند حتم و لازم است؛ و اگر كسي با قدم انانيّت خود بي تمسّك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند، سلوك او الي الشّيطان و الهاوية است.»

          در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مي‌نويسند: «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبي كامل يافت، در نسخه‌هاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او گذارد... و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة مستقيم منحرف مي‌شويم و به هلاكت دائم مي‌رسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي سلامت نمي‌بيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخه‌هاي سير ملكوتي و امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم. [12]

       از اصول عرفان و تصوف علم حقيقي داشتن است. آن علمي لدني و نوري مي‌باشد كه از آدم تا خاتم و تا انقراض عالم استمرار داشته و سينه به سينه و يـداً بـه يـده منتقل مي‌شد. همانطور كه پيامبر اكرم ص مي‌فرمايد: لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيد: علم به درس خواندن نيست، بلكه علم نوري است كه خداوند در قلب كسي كه بخواهد قرار مي‌دهد.[13]  پس اين علم با سواد بشر متفاوت است و در قلب پيامبر امي صلوات الله عليه و آله و سلّم بوده است.

نگار من كه به مكتب برفت و خط ننوشت
به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

و به موجب حديث كُنْتُ نَبِيّاً وَ آدَمُ بَيْنَ الْمَاءِ وَ الطِّين (من نبي بودم كه آدم بين آب و گل بود، بحارالأنوار     16     402    باب 12- نادر في اللطائف في فضل نبين...) اين علم اصالتاً نزد پيامبر ص بود و به عاريه نزد آدم ع. تا اينكه به انتصاب الهي و به طريق وصايت معنوي دست به دست از اوصياي آدم ع به پيامبر اكرم ص رسيد و از ايشان به باب مدينه علم الهي، علي ع و به جانشينان و مشايخ معصومش عليهم السلام. صوفيه (كه به تعبير علامه مجلسي اول و سيد حيدر آملي شيعة حقيقي هستند) از اين علم به ولايت تعبير كرده‌اند و آنرا باطن رسالت و جنبه الي الحقي و مقام معنوي و دعوت باطني و طريقت هر رسول دانسته‌اند. در مقابل جنبه الي الخلقي رسول ص كه مقام ابلاغ احكام شريعت و دعوت ظاهري است. ولايت چون جنبه معنوي وليّ و رسول است به اذن الهي است. بمصداق آيه:  إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً (بقره 30)  من هر دم بر روي زمين خليفه اي قرار مي‌دهم.

پس به هر دوري وليئي قائم است
آزمايش تا قيامت دائم است

بعد از پيامبر اكرم ص  علي (ع) به اذن الهي مظهر تام ولايت شد و اين رشته جريان يافت.

مهدي و هادي وي است اي راهجو   هم نهان و هم نشسته پيش رو

در ميان اصحاب ائمه فقهاي عظام مأمور به اخذ احكام شريعت از دين شده و آنرا ترويج نمودند و كساني هم از جنبه ولايتي و طريقتي مأمور به دعوت به تهذيب نفس و سلوك الي الله گرديدند كه مشايخ صوفيه يا عرفا باشند. طريقت مرتضوي كه جدا از شريعت محمدي ص هم نبود به عنوان يك طريق هدايت آشكار گرديد. تمامي مشايخ بزرگ صوفيه تحت هدايت و تربيت مستقيم و غيرمستقيم حضرت علي ع و ديگر ائمه اطهار ع بودند. مثلاً كميل و انتساب وي به حضرت علي ع، ابراهيم ادهم و انتسابش به حضرت سجاد ع يا حضرت محمدباقر ع، بايزيد بسطامي به حضرت صادق ع، شقيق بــلخي و بشــر حافي به حضرت كاظم ع (زمانيكه فقهائي همچون ابوحنيفه و مالك بن انس و امام شافعي شاگرد ايشان بودند) معروف كرخي به حضرت رضا ع و جنيد بغدادي به حجت بن الحسن ع در زماني كه نواب اربعه مأمور به ابلاغ احكام شريعت بودند. همين مشايخ هم كه خود از جانب امام معصوم ع مأذون به هدايت معنوي بودند كساني را خود بـه كمـال رسانيده و در سلسلة ارشاد و در امر هدايت گماردنـد به موجب آيه 7 سوره رعد كه مي‌فرمايــد: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هاد. تو منذر هستي و براي هر قومي هادي هست. بدين ترتيب رشته و سلسله تصوف جاري شد. و هيچ شيخي از پيش خود متاعي نداشته و هرچه دارد مستفيض از مقام ولايت كليه مي‌باشد كه پس از بيعت ولويّه (يا همان بيعت ايماني) با شيخ كامل و طي مراتب سلوك به او عنايت مي‌شود. (اين بيعت همان بيعتي است كه با علي (ع) در غديرخم بسته شد و در سوره فتح به اين بيعت با پيامبر اكرم هم اشاره دارد.[14] آيات زير در اين ارتباط هستند: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة (توبه 111)، إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى‏ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتيهِ أَجْراً عَظيماً (فتح 12)، لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في‏ قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً (فتح 18)، يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى‏ أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في‏ مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيم(سوره ممتحنه 10).

اساساً اصطلاح سلسله كه دلالت بر تسلسل زنجيروار و معنعن اجازات و وصايت معنوي لاحق از سابق دارد، از زمان حضرت علي ع رايج شد. (هرچند در زمان تمام انبياء سلسله بوده ولي چون آن زمان نبوت ظاهر بود ولايت در خفاء قرار داشت، عدة زيادي توجه به اين سلسله نداشتند.) كسي اجازه هدايت معنوي و ارشاد دارد كه بايد ماذون و متصل به ولي باشد. متأسفانه در طول تاريخ مي‌بينيم كه بدليل سلطه سلاطين متعصب در عالم اسلام يكسري انشعابات و افتراقاتي بوجود آمد و  لذا اهميت اجازات روايت و هدايت در ميان مردم كم شد.

پس صوفي حقيقي به پيروي از شيعه حقيقي مقام ولوي و دست خود را به ذيل دامان علي ع مي‌رساند. كه اين انتخاب حكايت از حقيقت مهمي‌است كه تصوف و تشيع دو نام هستند بر حقيقتي واحد. براي نشان دادن اين وحدت (تشيع و تصوف) براساس يك روش پديدار شناسانه فلسفي بايد به سرآغاز هر دو (شيعه و صوفي) يعني باطنشان توجه كنيم و سپس ظهورات اين باطن در تاريخ ظاهري را نشان دهيم:

الف: در پديدار شناسي تصوف از همين انتساب فوق و سلسله حقه صوفيه برمي‌آيد كه اصل تصوف قبول ولايت علي ع است. همانگـونـه كـه علامـه طباطبائي عليه الرحمه مي‌فرمايد: اصولاً دسته‌هاي تصوف از 25 دسته تجاوز نمي‌كند و تمام اين سلسله ها قطعاً منتهي به حضرت علي ع مي‌گردد. در عالم تصوف از اصول بديهي است كه مشايخ تصوف و عرفان رشته اجازه خود را در امر طريقت به آن حضرت و از ايشان به پيامبر مي‌رسانند.[15]

ب : در پديدار شناسي تشيع برخلاف اهل سنت، دين صرف شريعت و سنت و مقام تنزيل كتاب نيست كه پس از پيامبر كافي باشد بلكه بموجب حديث ثقلين عترت ائمه و اولياء الهي عليهم السلامند نيز بايد همراه كتاب باشند و آنرا به نطق درآورند. و اين مقام تاويل همان قرآن ناطق است كه پس از پيامبر به علي ع و اوصيائش عليهم السلام (طبق حديث غدير و دار) رسيد. پس مي‌بينيم اصل امامت و ولايت همان اصل تشيع شيعه است كه اصل عرفاني و صوفيانه مي‌باشد.[16] اين اصل كلامي و فقهي نيست. چونكه معناي فقهي آن بيشتر رياست  و رهبري است و جنبه حكومتي دارد.

اكنون سيري در آثار مرحومين مجلسيين اعلي الله مقامهما مي‌كنيم تا اين تحليل پديدارشناسي متيقن گردد. مرحوم ملا محمد تقي مجلسي در رسالة تشويق السّالكين انتشارات نور فاطمه، چاپ سوّم، 1375 در اثبات تصوّف و عرفان در صفحة 5 چنين آغاز سخن مي‌كنند: «و اقرب طرق به معرفت الله طريقة حقّة رضوية ذهبية (پاك و خالص) معروفية مرتضوي است كه طريق تصوّف و حقيقتش نيز خوانند و آن عبارت است از تحصيل قرب معرفت ربّ العالمين به طريق زهد و رياضت و انقطاع از خلق و مواظبت بر طاعت و عبادت. اكنون جمعي پيدا شده‌اند كه ايشان را از شريعت خبري و از طريقت اثري، نه و انكار اين طريقة حقّه مي‌نمايند، بنا بر قلّت تدبّر در آيات و اخبار ائمة اطهار عليهم السّلام و به متابعت نفس غدّار كه ثمرة او حسد و عناد و تعصّب است، اگر چه مشهور است:

شب‌پره گر وصل آفتاب نخواهد            رونق بازار آفتاب نكاهد

امّا چون انكار ايشان سبب محروميّت بعضي از عوام بود از اين نعمت عظمي، لهذا بعضي از احبّاء از اين فقير، محمّد تقي التماس نمودند كه رسالة مختصري در حقيقت اين طريقه نوشته شود تا شيعيان اميرالمؤمنينu از اين سعادت بي‌نصيب نباشند. پس ايجاباً لسؤالهم با آنكه كتاب مبسوطي موسوم به مستند السّالكين در اين باب نوشته شده، مجملي از هر باب در اين رساله مذكور مي‌گردد و بالله التّوفيق. امّا زبده و خلاصة بَراياء كه انبياءاند، همه اين طريق را داشتند». و در صفحة 8 چنين مي‌نويسند: «و همچنين هر يك از ائمه عليهم السّلام اين طريق را داشته‌اند، چنانچه احوال و سير ايشان در كتب اخبار مذكور است و همچنين اصحاب صُفّه كه فرقة اوّل درويشانند اين مسلك را داشته‌اند، مثل سلمان و اباذر و عمّار و غيرهم». و در صفحة 9 مي‌نويسند: «و بالجمله اصحاب صُفّه محتاج به بيان نيست و هر يك از ايشان را صفي مي‌گفتند، يعني منسوب به صُفّه، تا به كثرت استعمال صاد را اشباع و فاء را مخفّف ساخته‌اند صوفي شد». در صفحة 10 مي‌نويسند: «و همچنين اكابر علماي شيعه از متقدمين و متأخرين جمعي كه واقف بوده‌اند بر طريقة اهل بيت و تتبّع ايشان بيشتر بوده از علماي اين زمان همه اين مسلك را داشته‌اند و در اين فن تصنيفات نموده‌اند». و از قول اميرنورالله (شوشتري) مي‌نويسند: «تصوّف طريقة شيعه است بلكه عين تشيّع است و به تفصيل بيان مي‌كنند كه از علماي شيعه هيچ كس منكر اين طريقه نبوده‌اند و بلكه همه صوفي بوده‌اند يا معتقد به صوفيان (صفحة 14)». و سپس نتيجه‌گيري مي‌كنند: «پس غرض از اين همه تطويل آن است كه معلوم شود اكابر علماي شيعه در هر عصري معتقد اين طايفه بودند و با وجود كمال و تبحّري كه در علم اصول و فروع اسلام داشته‌اند و با كمال تقدّس ذات». و در صفحة 11 و 12 مي‌نويسند: «و همچنين سيّد حيدر آملي صاحب تفسير بحرالابحار كتابي به قرب هفتاد هزار بيت از دلايل و احاديث اهل بيت عليهم السّلام تصنيف نموده در بيان آنكه شيعه‌اي كه صوفي نباشد شيعه نيست و صوفي كه شيعه نباشد صوفي نيست. و در سبب تصنيف كتاب گفته كه «چون ديدم منازعه در ميان جهّال طالبان علم شيعه و ناقصان صوفيّه هست اين كتاب را نوشتم تا بدانند تصوّف طريقة مرتضوي است و تصوّف و تشيّع يك معني دارد و اين مخالفت از عين ناداني و نقصان عقل طرفين است.» ملاّ محمّد باقر مجلسي رحمت الله عليه در صفحة 29 همين كتاب در جواب مرحوم ملاّ خليل قزويني در پاسخ سؤال از تصوّف چنين مي‌نويسند: «و امّا مسئلة سيّم كه از حقيقت و بطلان طريقة صوفيّه سؤال كرده بودند. بايد دانست كه راه دين يكي است، و حق تعالي يك پيغمبر فرستاده و يك شريعت قرار داده، وليكن مردم در مراتب عمل و تقوي مختلف مي‌باشند، و جمعي از مسلمانان كه عمل را به ظواهر شرع شريف نبوي (ص) كنند و به سنن و مستحبّات عمل نمايند و ترك مكروهات و مشتهيّات كنند و متوجّه امور دنيا نگردند و پيوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ايشان موجب تضييع عمر است كناره جويند، ايشان را مؤمن زاهد متّقي مي‌گويند و مسمّي به صوفيّه ساخته‌اند. ... اين جماعت زبدة مردمند.» مرحوم مجلسي اوّل در صفحات 20-18 مي‌نويسند: «پس اگر جمعي از نادانان كه در ميان عوام خود را به طالب علم شهرت داده‌اند مذمّت اين طريقه مي‌نمايند، معلوم است كه از كمال ناداني يا محض حسد و اغراض فاسدة نفساني خواهد بود و عاقل بايد كه فريب اين شياطين انس را نخورد و از اين سعادت عظمي كه مقصد اقصي و طريقة انبياء و ائمة هدي و شيوة اولياء و مردان راه خداست محروم نماند. هرچند اين كاري است دشوار و شربتي است بر اكثر طبايع ناگوار و جهاد اكبر و ميدان ترك سر است و موقوف بر همّتي عالي است و تأييد ازلي. ... و حاصل سخن آن كه بداني كه اصل تصوّف صافي نمودن باطن است از زنگ ماسوي و متخلّق شدن به اخلاق الله و تحصيل كمالات روحاني و رسيدن به مقام قرب و معرفت عياني، نه چنان كه نادانان گمان مي‌برند كه تصوّف محض لهو ولعب است، بيهوده يا دكّاني است در بازار هوي به زرق و ريا چيده، و طريقت مخالف شريعت مصطفوي (ص) و مباين طريقت مرتضويu كه كَلّا اِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجوُبوُنَ [17]. بلكه از مشايخ اين طايفه كساني بوده‌اند كه از علوم ظاهري نيز هر يك سرآمد زمان خود بودند چنان كه از تصانيف ايشان معلوم است مثل مولاناي رومي و شيخ علاءالدّولة سمناني و شيخ شهاب‌الدّين سهروردي صاحب حكمت اشراق و شيخ محيي‌الدّين عربي صاحب فتوحات و شيخ عبدالرزّاق كاشاني صاحب تأويلات و شيخ ابوحامد غزّالي و شيخ روزبهان صاحب تفسير عَرايس و شيخ عطّار و غيرهم. همه اتّفاق دارند كه علم شريعت به قدر واجب شرط اوّل راه است و كمال در علم شريعت، شرط كاملان اين راه است. چون تواند بود كه كاملان اين طريقه كه در علم ظاهر و باطن يگانه بوده‌اند يا آن كه مكروهات و بلكه بعضي از مباحات را بر خود حرام داشته‌اند و احتراز مي‌نمايند، راضي به خلاف شريعت مطهره شده، مرتكب حرام شوند، پس آنچه بعضي از جهّال بعضي از افعال جزئيّه و فرعيّة اين جماعت را اعتراض مي‌كنند عين خطا خواهد بود.»

ديگر شبهه‌اي نمانده است كه عالم ديني مرادف عارف و صوفي دين است. عالم ديني رازداني باخبر از عالم غيب است، يعني ديندار حقيقي عصر خود و آگاه به راه و صراط مستقيم دين كه فهم او در جغرافياي معرفتي ما نمي‌گنجد. او همت گمارنده بر ابداع و هدايت و روشنگري و معتقد به كارسازي دين در تمام اعصار بخصوص عصر حاضر است. عالم و عارف ديني محقق دردمند و فكور و دلير و از بند رسته‌اي است كه به آفات و بيماريهاي جامعة غيرديني كه به ظاهر ديني است حساس است، و در پي بيان و علاج دليرانه و طبيبانه آنهاست. او علي الاصول يك احياگر است كه هم به جوانب مغفول دين مي‌پردازد و آنها را از فراموش شدگي بيرون مي‌آورد و هم به نو فهمي آن همّت مي‌گمارد و تفكر و تذكر ديني را سنت خود مي‌كند.

پس عالمان و عارفان و صوفيان دين محمد صل الله عليه و آله و سلم را گرامي بداريم و به جاي معارضه، با آنها ملاطفت كنيم. نيازهاي خود و جريان سريع رودخانه معرفت را فراموش نكنيم. از شناگر دين شنا بياموزيم و شنوا شويم و از حضرت ربّ فهم و دليري و هدايت طلب كنيم، و خود را براي تربيت بدو بسپاريم. آري ايشان همان مربيان الهي هستند كه بند ارتزاق مادي از ناف دين را بريده‌اند كه اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (يس 21).

 

 


 

1 ـ بحارالأنوار     67     26    باب 43- حب الله تعالى .....  ص : 13.

2 ـ جامع الاسرار ـ علامه سيدحيدر آملي صفحات 65 و 66 بند 87 به بعد

3 ـ جامع الاسرار صص 67 ـ 66

4 ـ كتاب تعليم و تعلّم از ديدگاه شهيد ثاني و امام خميني. ترجمه سيد احمد فهري انتشارات مركز رجاء 1363 چاپ سوم.

5 - همان ، ص 17

6 - همان ، ص 18

7 ـ همان كتاب صفحات 19 و 18

8 ـ تعليم و تعلم صفحه 34 چاپ 1363

9 ـ همان ص 40

10 ـ مصباح الهدايه ترجمه سيداحمد فهري صفحه 71 و 73

11 ـ همان ص 146

12 ـ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 403

13 ـ بحارالأنوار     1     224    باب 7- آداب طلب العلم و أحكامه ....

14 ـ در مورد بيعت بايد گفت در اسلام دو نوع بيعت داريم

الف) بيعت نبوي كه معنا و مفهوم آن مسلمان شدن با گفتن يك لااله الله مي‌باشد كه فرد از امتيازات مسلماني بهره مند شده و مي‌بايست به تكاليف شرعي خود عمل كند. قولوا لا اله الا الله تفلحوا.

ب) بيعت ولوي: همان بيعت ايماني است كه مسلمانان مشرف به ايمان مي‌شدند در صورتي كه با ولي خدا چنين بيعتي مي‌بستند و در اين راه از جان و مال خود مي‌گذشتند. نمونه اش ياران امام حسين (ع) در كربلا بودند.

15 ـ كتاب شيعه ـ گفتگوي علامه طباطبايي با هانري كربن بخش رسالت تشيع در دنياي امروز صفحه 99. (فقط سلسله نقشبنديه است كه اجازه خود را به بايزيد و امام صادق ع و سلمان و ابوبكر و بعد پيامبر مي‌رسانند(

16 ـ دوره مجله عرفان ايران مقاله تشيع و تصوف . شهرام پازوكي.

[17] سورة مطفّفين، آية 15. حقّا كه ايشان در چنين روزي هرآينه از پروردگارشان در حجاب شدگانند.

 

چهارشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۵

از فرمايشات امام خميني ره

آداب الصلوة صفحات 155-154، چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372

«و كساني كه دعوت به صورت محض مي‌كنند و مردم را از آداب باطنيّه باز مي‌دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي مي‌كنند و حجابهاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن مي‌كشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز مي‌دارند و سدّ طريق معارف مي‌نمايند، و قلوب صافي بي‌آلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه مي‌كنند و از روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف مي‌كنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را مي‌نمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله مي‌دهند به توحيد و نبوّات نمي‌دهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج مي‌دانند. و اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري نمي‌كنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت مي‌دهند- مِن حَيثُ لا يَشعرُون كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نمي‌رساند. امثال ماها كه از حدّ حيوانيت تجاوز نكرديم، جز بهشت جسماني و اداره بطن و فرج چيز ديگر گمان نداريم، و به آن هم با تفضل خداي تعالي اميد است برسيم؛ لكن گمان نكنيم كه سعادت منحصر به آن است و بهشت حق تعالي محصور به همين بهشت حيواني است؛ بله براي حق تعالي عوالمي است كه هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و خطور در قلب هيچكس نكرده. و اهل محبت الهيه و معرفت الله را اعتنائي به هيچ يك از بهشتها نيست و توجهي به عالم غيب و شهادت نمي‌باشد، و براي آنها جنت لقا است. و اگر آيات قرآنيه و احاديث وارده از اهل بيت عصمت را بخواهم در اين باب ذكر كنم، مخالف با وضع اين اوراق است.»