یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

عرفان و تصوف حقه اسلامي از ديدگاه شهيد مطهري و امام خميني (ره)

       عــرفــان و تصوف حقه اسلامي ميـــراث معنـوي پيامبر اسلام است، ديدگاه عالمان و عاملان ديني چون امام خميني (ره) و شهيد مطهري مي‌تواند در نوع خود قابل توجه باشد.

در اين مقاله برآنيم تا از جهت تنوير افكار عمومي ارادت اين عاملان و فضلاي ديني را به عرفان و تصوف نشان دهيم.

       ابتدا به ديدگاه شهيد مطهري مي‌پردازيم: ايشان هيچ تفاوتي ميان لفظ عرفان و تصوف قائل نبوده و معتقدند اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان (عرفا) و هرگاه با عنوان اجتماعيشان ياد شوند غالباً متصوفه ناميده مي‌شوند.1 ايشان مي‌نويسند كه:

       «در ميان شيعه، عرفائي هستند كه هيچ امتياز ظاهري با ديگران ندارند (يعني اهل لباس و آرايش خاصي نبوده) و در عين حال عميقاً اهل سير و سلوك عرفاني مي‌باشند و در حقيقت عرفاي حقيقي اين طبقه اند.2»

     مرحوم مطهري سپس در تعريف عرفان مي‌نويسند: «عرفان در روابط انسان با خودش، عالم و خدا بحث مي‌كند و عمده نظرش رابطه او با خداست و توحيد عارف همين جاست كه :

جز خدا هرچه هست« نمود است» نه « بود» يعني جز خدا هيچ نيست و عارف بايد طي طريق كند تا به مرحله‌اي برسد كه جز خدا نبيند3 » ايشان اين درجه از توحيد را با توحيد فيلسوف و عامي مقايسه كرده و تفاوت آن را از زمين تا آسمان مي‌دانند: توحيدي كه از نظر عارف، قله منيع انسانيت به شمار مي‌رود و آخرين مقصد سير و سلوك عارف است با توحيد مردم عامي و حتي با توحيد فيلسوف متفاوت است « در سير و سلوك عرفاني از يك سلسله احوال و واردات قلبي سخن مي‌رود كه منحصراً به يك «سالك راه» در طي طريقها و مجاهدات دست مي‌دهد و مردم ديگر از اين احوالات و واردات بي خبرند.4»

      ايشان در جاي ديگر احتياج به مرشد و مربي، براي درمان بيماريهاي جان و فكر و سازندگي انسان را، تنها در ميان اهل عرفان و متصوفه مي‌داندكه رسميت يافته است و يكي از علل عدم موفقيت در تزكيه نفس را در ميان عــامــــه مــردم كـه (سد راه تــوحيــد و خداشناسي است) رواج تعليم اخلاقي بصورت تعليم و تدريس دانسته اند و نه بصورت سازندگي و درمانگري5

     در جاي ديگري مرحوم مطهري مسأله غير واقعي به اصطلاح ضديت عرفا با اسلام را كه از طرف گروهي از فقها و محدثان اسلامي مطرح شده ياد آور مي‌شوند و مي‌نويسند: «كه آنها معتقدند عرفا عملاً پايبند به اسلام نيستند و استناد آنها به كتاب و سنت پيامبر هم صرفاً عوام فريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفان اساساً ربطي به اسلام ندارد.6»

      شهيد مطهري معتقدند اين گروه ابتدا اسلام را تقديس مي‌كنند و بعد با تكيه بر احساسات اسلامي تودة مسلمان، عرفا را تحقير مي‌نمايند و بدين وسيله مي‌خواهند عرفان را از صحنه معارف اسلامي خارج نمايند.7

     در ادامه مي‌فرمايند: مسأله ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح شده كه غرض خاص داشته اند يا با عرفان و يا با اسلام. اگر كسي بي طرفانه و بي غرضانه كتب عرفا را مطالعه كند، به شرط آنكه با زبان آنها آشنا باشد ترديد نخواهد كرد كه آنها نسبت به اسلام صميميت و خلوص كامل داشته اند.8

      يكي از موارد اختلاف فقها با عرفا و صوفيه همين است كه فقها همين قدر مي‌گويند كه: در زير پرده شريعت يك سلسله مصالحي نهفته است و آن مصالح روح شريعت است. و اين مصالح انسان را به سعادت مي‌رساند.

      ولي عرفا و صوفيه معتقدند كه باطن شريعت (راه) است و آن را طريقت مي‌خوانند و پايان اين راه حقيقت است. (يعني توحيد كه قبلاً اشاره شد) و شريعت وسيله يا پوسته‌اي است براي طريقت و طريقت پوسته يا وسيله‌اي است براي حقيقت و هر سه اينها از هم جدا نيستند.

      مرحوم مطهري به اين اختلاف اشاره نموده و معتقدند كه عرفان اسلامي سرمايه اصلي خــود را از اســلام گــرفته است و بس چــه در بعــد عرفان عملي و چه در بعد عرفان نظري بن مايه هاي عرفان اسلامي از خود دين مبين اسلام گرفته شده است.9

       در صفحه 100 آشنايي با علوم اسلامي براي اثبات توحيد عرفا بعنوان بالاترين مرتبه خداشناسي اين جمله را مي‌فرمايند كه : هرگز خدا و خلقت را قرآن كريم به سازنده خانه و خانه قياس نمي كند. خدا خالق و آفريننده است و ذات مقدس او در همه جا و با همه چيز است: اينما تولوا فثم وجه الله. بهرجا روي مي‌كنيد آن روي خداست. و يا ونحن اقرب اليه منكم و يا هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن اول همه اشياء اوست و آخر همه اوست ظاهر و باطن اوست. اين توحيد برتر از توحيد عوام خوانده شده است كه فقط خاص طبقه صوفيه است.

      و يا در حديث كافي آمده است كه :

     خداوند مي‌دانست در آخر الزمان مردماني متعمق در توحيد ظهور مي‌كنند لذا آيات اول سوره حديد و سوره قل هوالله احد را نازل فرمود. شهيد مطهري اين دسته از مردمان متعمق در توحيد را عرفا معرفي مي‌نمايند و معتقدند:

     «در مورد سير و سلوك الي الله و طي مراحل قرب حق تا آخرين منازل كافي است برخي آيات قرآن مربوط به لقاء الله و آيات مربوط به «رضوان الله» و آيات مربوط به وحي و مكالمه ملائكه با  غير پيامبران مثلاً حضرت مريم...  و مخصوصاً آيات معراج رسول اكرم را مورد نظر قرار دهيم. يا آياتي كه سخن از علم لدني و هدايتهاي محصول مجاهده است مانند: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا يا تزكيه نفس كه به عنوان يگانه موجب فلاح و رستگاري است قدافلح من زكّها10

     اين تزكيه نفس كه بصورت سازندگي است و به تنهايي ممكن نيست و نياز به يك مرشد و مربي دارد ( بقول ايشان فقط) در ميان متصوفه رسميت يافته است كه قبلاً بدان اشاره كرديم. به گفته اين بزرگان احتياج به معلم و دليل راه را در زندگي حضرت موسي(ع) به خوبي مي‌بينيم. «آن حضرت ابتدا مأمور مي‌شود كه در خدمت شعيب پيامبر، چند سالي را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادي ايمن قدم نهاده، شنواي نداي جانبخش انني انا لله حضرت حق شود.11»

شبان وادي ايمن گهي رسد به مراد

كه چند سال به جان، خدمت شعيب كند

      و در آخر كار كه مقتدا و صاحب تورات مي‌شود مأموريت مي‌يابد كه از حضرت خضر(ع) علم لدنّي فرا گيرد:

قطع اين مرحله بي همرهي خضر مكن

ظلمات است ره بترس از خطر گمراهي

      سپس مرحوم مطهري در ميان تمام كتابهاي عالم دو كتاب را براي مطالعه جهت درمان بيماريهاي جان و فكر انسان و سازندگي او معرفي مي‌نمايد: «كه يكي رساله « ولايت نامه» ملا سلطان علي « سلطان عليشاه گنابادي» و ديگري « بستان السياحه» ملا زين العابدين شيرواني مست عليشاه مي‌باشد كه به يك واسطه ايشان از مشايخ ملا سلطانعلي است.»12 كه هر دو از اقطاب سلسله جليليه رضويه نعمت الهيه گنابادي هستند و اين نهايت ارادت آن استاد محترم به اين اقطاب مي‌بــاشد. بعد‌مي‌بينيم‌كه اين‌شعر مولوي در اكثــر آثار عرفاني مرحوم مطهري ذكر مي‌شود:

پير را بگزين، كه بي پير، اين سفر

هست بس پرآفت و خوف و خطر

هر كه او بــي مـرشدي در راه شد

او زغولان گمره و در چاه شـــد

گر نباشد سايه پير ، اي فضـــول

بس ترا سر گشته دارد بانگ غول

      يك دليل نقلي ديگركه ايشان احتياج به يك مرشد و مربي الهي را در زندگي انسانِ سالك، واجب و ضروري مي‌دانند بخشي از دعاي مكارم الاخــلاق حضرت امام سجاد(ع) است كــه ذكر مي‌كنند: و وقفني لطاعه من سددني و متابعه من ارشدني ـ خدايا مرا به فرمانبرداري آنكه به راه راستم آورده و پيروي آنكه راهنماييم كرد، تــوفيــق ده.13 بعــد در جاي ديگري مي‌نويسند: زندگي و حالات و كلمات و مناجاتهاي رسول اكرم سرشار از شور و عشق معنوي و مملو از اشارات عرفاني است و يا علي (ع) كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است كه مورد استناد قريب به اتفاق اكثريت عرفا هم هست. 14 بخشي از خطبه 220 نهج البلاغه حضرت علي(ع) كه ايشان به عنوان گواه مي‌آورند:

      ان الله سبحانه و تعالي جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و تبصر به بعد العشوه تنقاد به بعد المعانده و ما برح لله عزت آلاوه في البرهه بعد البرهه و في ازمان الفترات عبادنا جاهم في فكرهم و كلهم في ذات عقولهم.

      همانا خداوند متعال ياد خود را مايه صفا و جلاي دلها قرار داده است. بدين وسيله پس از سنگيني، شنوا و پس از شبكوري ، بينا و پس از سركشي مطيع مي‌گردند.

      همواره در هر زمان و درهر دوره فترت خدا را مرداني بوده است كه در انديشه هاي آنها با آنها راز مي‌گفته است، و درخودشان با آنها سخن مي‌گفته است.

        ايشان مي‌نويسند: آيا با وجود اين همه منابع جاي اين هست كه ما در جستجوي يك منبع خارجي باشيم؟!

        شهيد مطهري در پايان چنين مي‌آورند: «خوشبختانه حتي مستشرقيني مانند نيكلسن انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند و مورد قبول همه هستند صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي قرآن است.» ايشان با جمله هايي از نيكلسن كلام خود را به پايان مي‌برند: بعد از ذكر آيات زيادي از قرآن مانند الله نورالسموات و الارض و نفخت فيه من روحي و يا نحن اقرب اليه من حبل الوريد و يا اينما تولوا فثم وجه الله نتيجه مي‌گيريم : محققاً ريشه و تخم تصوف در اين آيات است و براي صوفيان اولي، قرآن نه تنها فقط كلمات خدا بود، بلكه وسيله تقرب او نيز محسوب مي‌شد. بوسيله عبادت و تعمق در قسمتهاي مختلفه قرآن ، مخصوصاً آيات مرموزي كه مربوط به عروج « معراج» است متصوفه سعي مي‌كنند حالت صوفيانه پيامبر را در خود ايجاد كنند. 15»

    در جاي ديگر مي‌نويسند:

    «اصول وحدت در تصوف ، بيش از همه جا در قرآن ذكر شده است و همينكه پيامبر مي‌گويد كه خداوند مي‌فرمايد: چون بندة من در اثر عبادت و اعمال نيك ديگر بمن نزديك شود من او را دوست خواهم داشت، بالنتيجه من گوش او هستم بطوري كه او به توسط من مي‌شنود و چشم او هستم به طوري كه او به توسط من مي‌بيند و زبان و دست او هستم به طوري كه او به توسط من مي‌گويد و مي‌گيرد. 16»

      مي‌بينيم كه استاد مطهري براي برحق بودن عرفان و تصوف كه قلب اسلام مي‌باشد چه دلايل عقلي و نقلي ذكر مي‌كنند.حتي ايشان‌مستشرقيــن اروپائي را كه دستي در عرفان داشته اند، وا مدار اين درياي عظيم بيكران الهي مي‌دانند.

      تبيين لغت عرفان:

شهيد مطهري پس از اينكه در كتاب آشنايي با علوم اسلامي اظهار مي‌دارند كه تفاوتي بين لفظ تصوف و عرفان نمي بينند، به تبيين لغت عرفان مي‌پردازندو مي‌گويند:

« از نظر عارف: عرفان همان معرفت الله و معرفت همه چيز است و همه چيز در پرتو معرفه الله و از وجه توحيدي بايدشناخته شودواينگونه شناسائي فرع برمعرفه الله است.A»

      « در ادامه مي‌گويند: عارف طالب عين اليقين است و كمال فطري و مترقب انسان از نظر عارف در رسيدن است. و انسان ناقص از نظر عارف مساوي است با انسان دورو مهجور مانده از اصل خويش.» عارف كه كمال را در رسيدن مي‌داند نه در فهميدن، براي وصول به مقصد اصلي و عرفان حقيقي، عبور از يك سلسله منازل و مراحل و مقامات را لازم و ضروري مي‌داند و نام آن را « سير و سلوك» مي‌گذارد. سپس آن مرحوم، تعريف ابن سينا را در بارة عرفان و عارف مي‌آورد كه: عرفان مصطلح عبارت است از منصرف ساختن ذهن از ماسوي الله و توجه كامل به ذات حق براي تابش نور حق بر قلب.B

     در ادامه ايشان به هدف عارف اشاره كرده و مي‌فرمايند: «عارف از نظر هدف موحد است تنها خدا را مي‌خواهد و ليكن او خدا را بواسطة نعمتهاي دنيوي و يا اخرويش نمي خواهد زيرا اگر چنين باشد، مطلوب با لذات او اين نعمتهاست و خدا مقدمه و وسيله است پس معبود و مطلوب حقيقي همان نعمتها مي‌شود.»

      « او هر چيزي را بخواهد به خاطر خدا مي‌خواهد. او اگر نعمتهاي خدا را مي‌خواهد از آنجهت مي‌خواهد كه آن نعمتها از ناحيه اوست و عنايت اوست، كرامت و لطف اوست.»

      شهيد مطهري هدف ديگر عارف را عبادت براي شايستگي ذاتي معبود و چشيدن لذت اين بندگي مي‌داند و اين شرافت و حسن ذاتي عبادت است كه غير عارف از آن بهره مند نيست. و اين جمله معروف را از حضرت علي(ع) نقل مي‌كنند « الهي ما عبدتك خوفاً من نارك و لا طمعاً في جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» عبادت ،فقط به خاطر شايستگي معبود بيان مي‌شود: خدايا من تو را از ترس آتش و يا به طمع بهشت عبادت نكردم بلكه تو را شايسته عبادت يافتم و عبادت كردم.

      در پايان شرح منازل عرفان شهيد مطهري به چهار سفر عرفا اشاره مي‌كند و وظيفه ارشاد و دستگيري و هدايت خلق را خاص آنها مي‌داند بدون آنكه بين آنها جدايي با مردم و افتراقي باشد.c

 

        امام خميني در كتاب چهل حديث، عرفان را شناخت حق مي‌داند يعني معرفه الله، و با حــديثي از حضرت علي(ع) كه مي‌فرمايند: اعرفو الله بالله  ادامه مي‌دهند كه بقول مرحوم فيض: « اگر كسي حق را به جهات وجوديّه كه وجه الي الله و جهات يلي الله ، مي‌باشد و اشاره بدان شده است در آيات شريفه: هو معكم اينما كنتم و يا كل شي هالك الا وجه و ... و اگر اينطور حق را بشناسد، در واقع به حق شناخته است. 1» كه در واقع اين نوع شناخت را در عالم اسماء و صفات حق مي‌دانند نه از براي ذات. در ادامه ايشان ذات را در مقام عما و تاريكي مي‌دانند و ناشناخته، اما بر حسب مرتبه تجلي به فيض مقدس و مقام ظهور اسمائي و صفاتي در مرائي اعياني مي‌دانند. پس از نظر ايشان ( الله) اسم خداست  و ظهورات و تجليات اسماء و صفات نه ذات او كه در مراتب سير و سلوك بيشتر تجلي مي‌كند.

       آقاي خميني(ره) شرط تحقق رسيدن به اين الله را كه اسم خداست در درجه اول از بيت مظلم نفس و خوديت خارج شدن مي‌دانند كه به تعبير صوفيه همان فقر و درويشي است. يعني تا نفهميم، آن من و خودي كه ساخته ايم توهمي بيش نيست مسافر سير الي الله نخواهيم بود.

      آيه شريفه: و من يخرج من بيته مهــاجــر الي الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره علي الله

     هر كس از خانه اش براي خدا و رسولش خارج شود سپس موت را درك كند، يعني به مقام موت برسد اجر او بر خداست.

      ايشان در شرح اين آيه مي‌فرمايند: «خروج از بيت، خروج از علائق و تعنيات همراه اوست. يعني چه از خود و چه از غير بايد خود را خالي كند تا عرفوالله بالله ظهور پيدا كند2 » به عبارت ديگر بايد حــق را از حق خواست، چون اصول دين هم تحقيقي است و در توحيد اينگونه بايد غور كرد. يعني الله را كه اولين ظهور حق است بايد از طريق اسمش شناخت. در صفحة 624 چهل حديث اين ظهور اسم را گاهي العلي و العظيم مي‌داند.

     سپس ايشان مي‌نويسندكه : اين معاني عرفاني از حديث اميرالمؤمنين يا اهل بيت (ع) است و اگر فهم عرفي بخواهيم داشته باشيم، اين افترايي است بس فجيع و تهمتي است بسيار فضيح كه از قلت تدبر در اخبار اهل بيت(ع) و عدم تفحص در آن ناشي شده است.

      دليلي در اين قسمت قابل ذكر است كه آيا توحيد و ديگر معارف اميرالمؤمنين(ع) با ما يكسان است يا آنكه فرق دارد؟ يا در اين فهم عاميانه است؟ «كسانيكه منكر اين معاني عرفاني هستند و به فهم عرفي تكيه مي‌كنند، راجع به فقه عجيب است. كه مباحثه دقيقي هم تشكيل مي‌دهند.3 »

      امام خميني در ادامه چهل حديث، درحديث 38 كه مي‌فرمايند: همانا خداوند آدم را به صورت خود آفريد و شرحي از امام محمد باقر(ع) كه عجيب و جالب است ذكر مي‌كنند: «آن صورتي است كه تازه آفريده شده ، برگزيد خدا آنرا و اختيار فرمود آنرا بر ساير صورتهاي مختلفه، پس نسبت داد آنرا بسوي خودش، چنانكه كعبه و روح را هم به سوي خود نسبت داد سپس فرمود خانه من و دميدم در آن از روح خود. 4 »

      اينجا آدم مظهر تام الهي و اسم اعظم حق تعالي است و اين آدم انسان كامل است كه مظهر اسم جامع و مرآت تجلي اسم اعظم است.5 و خدا از علم خود به او آموخت و علم آدم الاسماء كلّها و وقتــي خــداونـد مي‌فرمايد: انا عرضنا الامانات علي السموات و الارض. ايشان مي‌نويسند: « اين امانت در مشرب اهل عرفان همان ولايت مطلقه است كه غير از انسان هيچ موجودي لايق آن نيست، و وقتي امام باقر(ع) مي‌فرمايند: نحن وجه الله يعني ما صورت خدائيم.ديگر شبه‌اي باقي نمي ماند.»

      و وقتي در دعاي ندبه مي‌فرمايند: اين وجه الله الذي اليه يتوجه الاولياء؟ اين السبب المتصل بين اهل الارض و السماء ؟ كجاست آن صورت خدا كه دوستانش به آن روي كنند؟ كجاست آن رشته پيوند و پيوسته ميان اهل زمين و آسمان. و در زيارت جامعه كبيره كه فرموده: و المثل الاعلي اين مثليت همان وجه الله است كه همانا خلق الله آدم علي صورته است.

       در شرح اين مَثَل، امام خميني مي‌فرمايند آن مثل شبيه نيست ( كه ليس كمثله شي) بلكه آيت و علامت است. در ادامه ايشان مي‌فرمايند «هر كس» به اندازه وعاء وجودي خود، اين آيت را بايد بشناسد.» البته آنها به قدر خود آيت و علامت الهي هستند. در ادامه مي‌نويسند: «ما سرگشتگان ديار جهالت و متحيرين درتيه ضلالت و سرگرميهائي كه به خودي و خود پرستي كه در اين ظلمتكده ملك و طبيعت آمديم و چشم بصيرت نگشوديم و جمال زيباي تو را در مرآتي خرد و كلان نديديم و ظهور نور تو را در اقطار سماوات و ارضين خفاش صفت مشاهده ننموديم و با چشم كــور و قلب مهجــور روزگار به سر برديم و عمري را به ناداني و غفلت نفس شمرديم ، اگر لطف بي پايان و رحمت تو مددي نكند و سوزي در قلب و جذبه‌اي در دل نيفكند و روحيه حاصل نيايد، در اين تحير تا ابد بمانيم.6 » بار الها، تفضلي فرما و دستگيري نما و ما را به انوار جمال و جلال خود هدايت فرما، و قلوب ما را به ضياء اسماء و صفات روشن و منور فرما. و بعد توضيح مي‌دهند كه اين اسماء و صفات الهي، همان انسانهاي كامل هستند.

      منشاء عرفان اسلامي:

      امام خميني(ره) در كتاب آداب الصلوه منشــاء و خمير مايه عرفان اسلامي را قرآن و حديث مي‌دانند نه حكمت و فلسفه يونان.

     «هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان بزرگ عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف، در شناخت مبدأ و معاد كه در دين حنيف اسلام و نزد حكما و عرفاي شامخ اين ملت است، درست تصديق مي‌كند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبي ختمي مرتبت و اهــل بيت او عليهم السلام است كــه از ســرچشمــه نور قرآن استفاده نموده اند. آن وقت مي‌فهمد كه حكمت و عرفان اسلامي از يونان نيست و شباهتي بدان ندارد.7»

      امام خميني پاسخ كساني را كه عرفان و تصوف را جعلي و خارجي مي‌دانند و آنها را يك فرقه ساختگي مي‌خوانند، اينگونه مي‌دهد: «عرفاي ما كساني هستند كه از نور قرآن بهره مندند.»

      در بخش ديگري از همين كتاب مي‌فرمايند: «يك طايفه از ما بكلّي مقامات را منكر و اهل آنرا به خطا و باطل و عاطل دانند، و كسيكه ذكري از آنها ( اهل الله همان عرفاي شامخ) كند يا دعوتي به مقامات آنها كند، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. 8 » اين دسته از مردم را اميد نيست كــه بتــوان متنبّه بـه نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار كرد. انك لاتهدي من احببت و ما انت بمسمع من في القبور  اي پيامبر تو كسي را كه بخواهي نمي تواني هدايت كني و تو نمي تواني كسي را كه در قبرستان شهوت مــدفــون كرده ايم هدايت كني. در ادامه امام خميني حتي خود را از سر تواضع جزء اين گروه مي‌آورند و عرض مي‌كنند:

      « آري آنهايي كه چون نويسندة بيچاره از همه جا بي خبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيه نيست. مردگاني اند كه غلاف بدن قبور پوسيده آنهاست. و اين غبار تن و تنگناي بدن مُظلم، آنها را از همه عوالم نور و نور علي نور محجوب نموده كه: و من لم يجعل الله له نوراً فماله من نور و خدا براي او نوري براي هدايتشان قرار نداده است و او را نوري نخواهد بود.10»

      امام اوصاف منكران اهل الله و عرفاي بزرگ اينگونه بيان مي‌كنندكه: «اين طايفه هرچه حديث و قرآن از محبت و عشق الهي و حب لقاء و انقطاع به حق بر آنها فرو خوانند، به تأويل و توجيه آن بپردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند.

      آن همه آيات لقاء وجه الله و حب الله را به لقاء درختهاي بهشتي و زنهاي خوشگل توجيه مي‌نمايند. نمي دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مي‌كنند كه عرض مي‌كنند:

الهي ، هب لي كمال الانقطاع اليك». در ادامه اين بيانات را براي تنبيه برادران ايماني مي‌دانند كه لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين انكار سرمنشأ تمام بدبختيها و شقاوتهاست. مقصود آن نيست كه اهل الله كيانند بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود.

      امام خميني (ره) بجز اين طايفه 2 طايفه ديگر را ذكر مي‌كنند و مي‌گويند:« اينها هم شيطان قاطع طريقند و از مريضاني هستند كه بصورت طبيب خود را در آورده و مردم را به مرضهاي مهلك گرفتار كنند. اينها يا اهل دنيا هستند كه به شكم مي‌پردازند كه اصل مرض يعني دنيا را منكرند و يا طايفه‌اي هستند كه به كسب علوم پرداخته اند ولي از حقايق معارف و مقامات اهل الله بي خبرند و عده‌اي بيچاره را در الفاظ به زنجير مي‌كشند و فقط قناعت به گفتار مي‌كنند. اينها شياطيني هستندانسي، كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست بر عبادالله اينها غاصب منزلگاه حقنــد و مخــرّب كعبــه حقيقــي هستند، كه بت هائي مي‌تراشند و در دل بندگان خدا قرار مي‌دهند. 11»

       لزوم به داشتن هادي:

       امام خميني در كتاب آداب الصلوه خود در فصل 4 در بيان آداب شهادت به رسول و ولي خدا، وجود هدايتگر و ولي زمان را براي بندگان خدا لازم و ضروري مي‌دانند و كسي را كه بخواهد به انانيّت نفس خود پيش برود، گمراه مي‌داند:

« بدان كه طي اين سفر روحاني و معراج ايماني را با اين پاي شكسته و عنان گسسته و چشم كور و قلب بي نور نتوان كرد.12» و در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معرا ج عرفاني تمسك به مقام روحانيت هاديان طريق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و عاكفان علي الله اند، حتمي و لازم است و اگر كسي با قدم انانيت خود بي تمسك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند سلوك اوالي الشيطان و الهاويه است. ايــن هــادي زمان را ايشان واسطة فيض و رابطه‌اي مي‌داند كه وجودش به فيض مقدس منبسط است.

        در كتاب مصباح الهدايه ايشان مي‌نويسند: « در پيروي از كلمات عارفان سالك، بايد در نزد و محضر وليئي از اولياء خدا كه منصب ارشاد داشته باشد و تو را به مقصد و مقصود آن بزرگان راهنمايي كند ، باشد كه دنبال متشابهات از كلمات اولياء را گرفتن موجب آن خواهد شد كه از حد توحيدي كه نور چشم اهل معرفت و اولياء خداست بيرون رفته و در باره اسماء الله كه كعبه دل سالكان و عرفا است الحاد و انكار پيش بيايد.13»

        و در نتيجه كساني كــه ولايت عــارفـان خـالص و شيعيان حقه علي ابن ابيطالب را انكار مي‌كنند اينطور نصيحت مي‌كند: و من تو را« اي برادر عزيز سفارش مي‌كنم كه به اين عارفان و حكيمان كـه از شيعيــان خـالص علــي بــن ابيطالب و اولاد معصوم او هستند و در راه آنان قدم بر مي‌دارند و به ولايت و دوستي آنها متمسك اند گمان بد مبر و مبادا كه در بارة آنان سخن ناپسندي بزني و يا به آنچه در بارة آنان گفته شده گوش فرا دهي كه مي‌افتي به آنجا كه بايد بيفتي و تنها مطالعه كتابهاي آنان بدون آنكه به اهل اصطلاح مراجعه شود كافي نيست. 14»

     چون اين خلافت را ايشان حقيقت ولايت به معناي قرب دانسته و ديگر مراتب را سايه هاي وجود اين حقيقت دانند و براي اين است كه غير قابل انكار بوده و بايد به اهلش مراجعه كرد و مطالعه كافي نيست.

بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن

حيف باشد چو تو مرغي كه اسير قفسي

 


1 آشنايي با علوم اسلامي ـ عرفان ص 84

2 ـ آشنايي با علوم اسلامي عرفان ص 84

3 ـ همان ص 86

4 ـ همان ص 88

5 ـ جلوه هاي معلمي استاد ص 24

6 ـ آشنايي با علوم عرفان اسلامي ص 92

7 ـ همان ـ ص 92

8 ـ همان ص 93

9 ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 99-98

10 ـ همان : 102

11 ـ جلوه هاي معلمي استاد مطهري ص 44

12 ـ همان 44

13 ـ همان ص 25

14 ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 104

15 ـ همان ص 105

16 ـ همان ص 107

A ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 143 ـ 142

B ـ ص 145 همان

c ـ آشنايي با علوم اسلامي ص 159

1 ـ چهل حديث ص 624

2 ـ چهل حديث ص 626-625

3 ـ همان ص 627

4 ـ همان ص 632-631

5 ـ همان 635

6 ـ چهل حديث ص 543

7 ـ آداب صلوه ص 304

8 ـ همان ص 166- 167

10 ـ همان  ص 167

11 ـ همان ص 169

12 ـ همان ص 135

13 ـ مصباح الهدايه صفحه 71

14 ـ مصباح الهدايه . ص 73

تهيه : علي محمد صابري