ديدگاه علامه سيدحيدر آملي و امام خميني و ساير علماء در باره:
طريقت (شاهراه دين)
علي محمد صابري
مقدمه:
در تاريخ مذهب شيعه خصوصاً از اواخر دورة صفويه متاسفانه معمولاً چنان رسم شده كه طريقت را از شريعت جدا و يا مقابل و معاندآن قرار ميدهند. اين راي عموماً نتيجه اين بود كه شيعه صرفاً يك مذهب فقهي و كلامي يا سياسي تعريف شده است و عاري از ابعاد عرفاني است. پس هر آنكس كه اهل طريقت است (صوفي) شيعه نيست و يا دشمن شيعه است. مطابق اين رأي تصوف و عرفان امري زائد بر اسلام است چون طريقت امري است زائد، و ربطي به تعاليم پيامبر ص و ائمه ع ندارد.
زيان كسان از پي سود خويش بجويند ودين اندر آرند پيش
البته اين جدائي بعد از رحلت پيامبر اكرم ص رخ داد. ماجراي سقيفه بني ساعده پيامش اين بود كه يك جمعيت فقهي، سياسي خود خليفه مسلمين را تعيين كرده و كساني را كه مولاي خود را پيرو و جانشين بر حق پيامبر ص ميدانستند رافضي[1] خواندند.
اگر به كتاب تاريخ فلسفه در جهان اسلام نوشته حناالفاخوري نظري بيفكنيم اولين فقها و مفتيهاي صدر اسلام را (به معناي سياسي و كلامي) بعد از پيامبر ص، بزرگان خوارج و نهروان معرفي مينمايد[2].
حتي در صحاح سته اهل سنت ميبينينم: كه چون معاويه از نمازهاي علي به جماعت در كوفه مطلع شد خود در مسجد شام اينكار را ميكرد و چون هر دو خليفه مسلمين هستند پس شايسته تكريمند.
معيار اين التقاط چيست؟ چرا حنا الفاخوري اولين فقهاي اسلام بعد از پيامبر را سران خوارج معرفي مينمايد؟ تنها دليل اين ميتوانست باشد كه: اجتهاد اينها نياز به سلوك ديني ندارد و به معناي كتاب سنت و اجماع و عقل ميباشد. يعني نفي طريقت از همان ابتدا باعث اين تقسيم بندي شد.
الان هم چنين طرز تفكري حاكم است، يعني شيعه صرفاً يك جمعيت و فرقه كلامي فقهي و سياسي در كنار ساير مذاهب است. پس چرا علامه محمد تقي مجلسي در كتاب تشويق السالكين ميفرمايد: كسي كه صوفي نيست شيعه نيست و كسي كه شيعه نيست صوفي نيست؟ همينطور علامه سيد حيدر آملي اين مطالب را در جامع الاسرار دارد؟
چه اتفاقي افتاده است؟ چرا ما در اصول كافي ميزان احاديث طريقتي و عرفاني را نسبت به احاديث فقهي و شريعتي بيشتر ميبينيم؟ و حال همه چيز معناي فقهي و كلامي يافته است. چون در شيعه علوي، طريقت شاهراه دين بوده و هست. اگر شيعه صرفاً يك فرقه فقهي بوده، هيچ مزيتي بر ديگر مذاهب نداشت. به چه دليل شيعه خود را از لحاظ فكري جدا از اهل سنت ميداند؟ به دليل فقهش؟ خير همان اجماع، عقل و كتاب و سنت جزو منابع اهل سنت ميباشد. تازه همه پيشوايان اهل سنت شاگردان امام جعفر صادق ع بودهاند. تنها برهان، لطيفه ولايت، و جنبه الي الحقي پيامبران و اولياء است كه در ظرف زمان و تاريخ خطي نميگنجد.
امر ولايت با امامت ظهور يافت، هرچند حقيقت هر دو امر موقوف و موكول به زمان انفسي و قدسي وجود همه پيامبران ع بوده است، اما پس از ختم دور نبوت در روز سوم مبارك غدير خم دوران ولايت كه جنبه طريقتي والي الحقي دين مبين اسلام بود آغاز شد و الا تمام جوانب كلامي و دستورات فقهي و شريعتي اسلام با پيامبر ص كامل شده بود.
ميبينيم كه لطيفه معنوي شيعه محدود به جهات ظاهري شريعت، يعني فقه و كلام نميشود و شيعه به اينها افتخار نميكند چون تمام فرق اهل سنت و حتي اديان ديگر خود شريعت جامعي دارند.
طريقت شيعه در مسير ولايت كه جنبه تكاملي دين مبين اسلام براي رسيدن به حقيقت است، افتخار و نشان اوست. چرا كه ائمه ع فرمودهاند: امرنا صعب و مستصعب لا يحتمل الا ملك مقرب او نبي مرسل او مومن امتحن قلبه با الايمان.[3] امر دين سخت و پيچيده است كه نبي مرسل و ملك مقرب و مومني كه امتحان الهي را آزموده و خداوند بر قلب او مهر ايمان زده باشد ميتواند آنرا با خود حمل كند.
شيعيان حقيقي همان كساني بودند كه بيش از همه به بعد ولايتي يا ولوي و عرفاني ائمه اطهار و جنبه طريقتي آنها در طول تاريخ توجه داشتهاند و در اشاعه آن مجاهد نمودهاند. اينها طايفهاي بودند به نام صوفيه.
- صوفي كسي است كه دل خود را براي خدا صاف كرده باشد بطوريكه آماده پذيرش اسرار الهي و نور ايمان باشد.
صوفي همان شيعيان نخستين پيامبر ص و ائمه اطهار ع بودند. همان اصحاب سرّ آنها كه كميل به هنگام پرسش از حقيقت از حضرت مولي ع ميپرسد آيا من صاحب سرّ تو نيستم؟ البته اين سِرّ در اين اصحاب ذومراتب است. بطوريكه مــرتبهاي از آن سرّ كه در دل سلمان بود، اگر ابوذر ميدانست، يا كافر ميشد يا او را ميكشت.[4]
اين سِرّ هماني است كه امام سجاد ع دربارهاش فرمود: من جواهري از علم را در سينه پنهان دارم كه اگر فاش كنم مرا بت پرست ميخوانند و ريختن خونم را حلال ميشمارند.
سلمان – كميل-اويس قرني- سعيد بن جبير جزو اصحاب سّر اين بزرگان بودند و ميبينيم آنها جزو اصحاب ظاهري و فقهي نبودند و حتي نامشان در كتب روايي شيعه مشهور نيست. اما بتدريج اين نظريه كه جنبه طريقتي اسلام بواسطه طايفه صوفيه از مصدر ائمه ع جاري ميشود، توسط عالم نمايان دين و مسلمانان ظاهري مورد ترديد قرار گرفت.
مخالفتها با طريقت و تصوف از اواخر دوره صفويه در ايران هم شدت يافت. با اينكه شيعه بواسطه همت بلند صوفيان صفوي همچون شاه اسماعيل بعنوان يك مذهب رسمي شناخته شد و مردم ايران خبري از تشيع و طريقت تشيع نداشتند، اما اين مرجعيت و رسميت مذهب شيعه - بدليل سياسي و انگيزه حاكمان و ارتباطشان با عالم نمايان- اين تصور را كه صوفيه غير از شيعه ميباشند در ايران بوجود آورد.
- همان تصوري كه با مرجعيّت كليسا در غرب در مورد مسيحي راستين (مسيحي كه دنبال مسيح زمان خود بود) بوجود آمد، امّا انگار مسيحي راستين بيرون از كليسا نبود، و كشيشان هم خود را نماينده اين مسيح راستين ميدانستند. پس با اين اوصاف اواخر دوره صفويه دوره دوري از حقيقت عرفاني شيعه شد، و آرام آرام شيعه سياسي جايگزين شيعه ناب علوي گرديد. در تفكر شيعه علوي شيعه همان صوفي است كه در طريقت است و منتسب به مقام وَلايت ميباشد. اما در تفكر شيعه سياسي، شيعه كسي است كه صوفي در طريقت نباشد و به اموري ظاهري از دين كه حوزه هاي تبليغ صفويه هم بود بعنوان شريعت مشغول باشد.
در چنين اوضاعي صوفيان و عرفاي حقه شيعه از ابن ابي جمهور احسائي تا سيد حيدر آملي و ملا محسن فيض كاشاني و در ايام اخير مولانا حاج ملاسلطانمحمد گنابادي (سلطانعليشاه) و فرزند برومندشان كه همچون اقطاب هدايت بودند، جهد كردند كه وحدت تصوف و تشيع را نشان دهند.
نظر سيد حيدر آملي در باب طريقت صوفيه يا (شيعه)
سيدحيدر معتقد است: ائمه ع فضيلتشان منحصر به علوم ظاهري نيست و عدهاي به معارف و مقامات باطني ائمه ع توجه نكردند: «در حاليكه در اينجا هيچ علمي نيست مگر اينكه آنها سرچشمه آنند و هيچ سرّي نيست جز آنكه آنان معدن آن هستند اينها بزرگان ارباب شريعتند و پيشوايان اهل طريقت و اقطاب ستونهاي حقيقت خليفه خداوندند در زمين و آسمانش و مظاهر كبريا و جلالش در ملك و ملكوتش[5]»
كل عالم قائم به حقيقت انسان كامل است و افلاك به انفاس وي ميگردد و در اشاره به همين مقام باطني است كه حضرت علي ع به وجه علويتش و وَلوَيّش در خطبه افتخاريه ميفرمايد: من آيت جبارم. من حقيقت اسرارم. من راهنماي آسمانها هستم، من قرآن ناطقم من اول و آخر هستم و ظاهر و باطن[6].
يا در خطبه البيان ميفرمايند: من خالق آسمانها و زمين هستم. همه چيز حتي افلاك بواسطه من آفريده شده. من نمازم، من زكاتم، من روزهام، من حجم[7].
بقول شاه نعمت الله ولي:
ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم
صد درد را به گوشه چشمي دوا كنيم
* * *
اثبات ادعاي سيد حيدر: او بناي كار را در تقسيم دين به اعتبارات سه گانه شريعت و طريقت و حقيقت مينهد.[8]
او مينويسد: اين مقامات و جهات سه گانه دائر مدار مذهب تشيع هستند، پس اهلش را بايد شناخت تا به توفيق ميان تشيع و تصوف رسيد. نااهلان را نبايد به حريم اين اسرار راه داد.[9]
اين اسرار، اسرار الهي و ولوي حقيقت معنوي اسلام هستند، كه در قلوب اولياي الهي به امانت حفظ شدهاند اين اسرار امانتياند كه بايد به اهلش سپرده شود همانگونه كه قرآن ميفرمايد: ان الله يامركم ان تودوالامانات الي اهلها (نساء 58). خدا امر ميكند به شما كه امانت را به اهلش بسپاريد. و حضرت پيامبر ميفرمايد: الشريعه اقوالي و الطريقه افعالي و الحقيقه احوالي[10]. شريعت، گفتارهاي من، و طريقت اعمال من و حقيقت حالات من است. و يا حضرت مولي اميرالمومنين ميفرمايد: الشريعه نهر و الحقيقه بحر فالفقها حول النهر يطوفون و الحكماء في البحر علي الدريغوصون و العارفون علي سفن النجاه يسيرون[11]. شريعت، رودخانه و حقيقت درياست پس فقيهان، دور رودخانه طواف ميكنند و حكيمان بدنبال دُر در دريا فرو ميروند و عارفان بر كشتي نجات سير ميكنند.
حال مخالفاني كه انكار طريقت ميكنند و فتوا بر ردّ رهروان طريق الي الله ميدهند و آنان را تكفير ميكنند، كافي است قدري در احايث بالا تعمق كنند. و به اين آيه قرآن هم توجه كنند: و من لم يحكم بما انزل الله و اولئك هم الظالمون. (سوره مائده). هركس حكمي غير از حكم الهي صادر كند جزو ظالمان است. يا وقتي اميرالمومنين ميفرمايد: از رسول خدا هزار باب علم آموختم و خداوند متعال از هر بابي هزار باب بر من گشود[12] اين چه علمي است كه سرّ است و ما از آن خبري نداريم؟
حالا آيا چيزي را كه درك نكردهايم بايد ترك كنيم و فتوا بر ردّش دهيم؟
وقتي حضرت در ادامه ميفرمايد: در علمي فرو رفتم كه آنرا اگر آشكار سازم چنان به لرزه بيافتيد كه ريسمانهاي دلو در عمق چاه به لرزش درآيد. اين علمي كه از آن سخن به ميان ميآيد مختص كيست؟ پس از نبي و ولي و وصي مرتبهاي از اين علم به شيعه علي ع رسيده است. در ميان مسلمانان يكي از اختصاصات شيعه و مومن حقيقي همين علم است. البته چنانچه او صاحب سرّ شد و به شــرافت اهل بيتي درآمد يعني از اهل بيت توحيد و معرفت و حكمت و ايمان شد، نه از خانواده قومي و فرزند نسبــي پيــامبر ص، مــاننـد سلمان كه پيامبر ص در بارهاش ميفرمايد: سلمانٌ منا اهل بيت[13] با اينكه او نسبت فاميلي با پيامبر ص نداشت.
يا در حق اويس قرني ميفرمايد: اني اشم رايحة الرحمان من جانب اليمن. مــن رايحــه رحمــان را از جانب يمن استشمام ميكنم.
اينها اصحاب خاص ائمه ع همان مومنان ميباشند كه سر در قدم او گذاشتهاند و صاحب سرّ او شدهاند.
* * *
يك جدولي از آنچه سيدحيدر آملي در تقسيم دين به اعتبارات سه گانه شريعت و طريقت و حقيقت بنا نهاده است بدست دادهايم كه قابل توجه است:
شريعت طريقت حقيقت
رسالت(قول) نبوت (فعل)(انباء) ولايت (حال)
وحي الهام كشف
اسلام ايمان ايقان
(مسلمان) مومن عالم رباني
(هَمَج) (ممتحن) (سابقون)
در اين نمودار به حديث حضرت علي ع هم بايد التفاتي كرد. در پاسخ به سوال كميل كه ميپرسد حقيقت چيست؟ و ميفرمايد تو را با حقيقت چه كار؟ بعد او را كه صاحب سِرّ خود كرد فرمود: «ازحقيقت سخن نميتوان گفت شمع را خاموش كن كه سپيده صبح دميد» و آن (حقيقت) فقط در مقام كشف است.
زيرا كه اي كميل مردم سه دسته اند[14]: 1- عالم رباني 2- متعلم: در راه نجات كه همان مومن ممتحن آزموده شده ميباشد و قلب او منور به نور ايمان است 3- هَمَج: فرومايگاني كه پس هر بانگي گيرند و با هر بادي به سويي خزند. اينها دين براي سود دنيائيشان هست و مومن غيرممتحن يا مسلماني هستند كه فقط به ظاهر دين يا شريعت عمل ميكند اما شريعت آنها مغز ندارد .و عالمان اهل طريقت (يا عالم رباني) كه صاحب اين سِرّ هستند و دست به افشاي آن نميزنند.
دل نگه داريد اي بيحاصلان
در حضور حضرت صاحب دلان
و ايــن عالمان حقيقي راه تقيه را بــه مصـــداق حديث حضرت امام جعفر صادق ع كه ميفرمايند: التقيه في ديني و دين آبائي[15] پيش ميگيرند: پنهان خوريد باده كه تكفير ميكنند.
دليل آن را هم امام سجاد ع ميفرمايند: من گوهرهاي علم را پنهان ميدارم تا نادانان آن را نبينند و فتنه انگيزي نكنند زيرا جدتان اين كار را كرد.
علامه سيدحيدرآملي صوفي را مومن ممتحن و اهل طريقت ميداند و ميفرمايد: صوفي كسي است كه ظاهرش مخالف احكام شريعت نيست و بدان عمل ميكند و باطنش در طلب حقيقت است[16]. يا در جاي ديگري ميفرمايد: پس ميگوييم كه جماعت صوفيه، شيعه حقيقي و مومن آزموده شده ميباشند[17].
ديدگاههاي علماي عامل دين درباره صوفيه حقه اهل طريقت:
1- نظر ابن ابي الحديد (وفات 656):
ايشان در شرح نهج البلاغه ميفرمايند: ديگر از علوم، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است و دانستني كه ارباب اين فن در جميع بــلاد اســلام به وي ميرسند و نزد وي «حضرت علي ع» پايگاه دارند. به اين مطلب شبلي، جنيد و سري سقطي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي و ديگران تصريح كردهاند و خرقهاي را كه تا امروز شعار آنان بوده دليل كافي براي توست و مورد قبول است، چرا كه آنان، اين خرقه را به وي «حضرت علي ع» نسبت ميدهند[18]
2- ابن ميثم بحراني (وفات 679):
« و اما علماي صوفيه و ارباب عرفان، نسبتشان به حضرت علي ع در تصفيه باطن و كيفيت سلوك الي الله تعالي ظاهر است[19].
3- علامه حلي، كه ميفرمايد:
«اما علم طريقت هم همين طور است زيرا جميع صوفيه و ارباب اشارات و حقيقت خرقه خويش را به حضرت علي ع نسبت ميدهند[20]». البته در تمام تاريخ اسلام طريقه فكري بنام عرفان وجود ندارد ما طريقه معنوي اسلام را با مبناي خودش تصوف ناميدهايم (چه در شيعه و چه در سني). عبدالرزاق لاهيجي در گوهر المراد بعنوان يكي از بزرگترين متكلمان شيعه و از شارحان كتاب التجريد الاعتقاد خواجه نصير معتقد است انديشمندان مسلمان چند گروهند: 1- گروه متكلم و حكيم 2- گروه صوفيّه كه طريق تصوف دارند و اشاره ميكند كه دو گروه قبل اهل راه ظاهر هستند و حقيقت تصوف نيست مگر سلوك راه باطن و غايت آن حصول علم است و قالب اين علم رسيدن به عين اليقين است. [21]
همچنين پاسخ علامه مجلسي دوم است در جواب سوال فردي بنام ملا خليل قزويني كه خودش از طبقه علما بوده و سؤال ميكند طــريق فكري شما چيست؟ مجلسي صاحب بحار الانوار در پاسخ ميفرمايد: طرايق فكري ما به سه دسته تقسيم ميشود: 1- طريقه حكما 2- طريقه مجتهدين و اخباريين 3- طريقه صوفيه: كه شرح ميدهد: صوفيه حقه (كه همان صوفيه شيعه) هستند و صوفيه باطل.
در مورد صوفيّه ميگويد: اين جماعت زبده مردم هستند ولي چون در هر سلسله جمعي داخل ميشوند كه آنها را ضايع ميكنند و در هر فرقه از شيعه و سني و زيدي و صاحبان مذاهب باطله هستند. بعد ذكر ميكنند صوفيه حقيقي كه الا و لابد شيعه هستند. علم و عمل و ظاهر و باطن را با همديگر جمع كرده و طريقه صوفيان عظام كه حاميان دين مبين بودند در ذكر و فكر و رياضت و ارشاد، مباين است با طريقه صوفياني كه به مشايخ اهل سنت منتسب هستند[22]. نيز علامه محمد تقي مجلسي ميفرمايند بر شما ظاهر باشد كه اين سلسله علّيه را كه مروجان دين مبين و هاديان مسالك يقين است، اينها صوفيه حقهاند و اصل شيعه.
نمونه ديگري بخواهيم ذكر كنيم از قاضي طباطبايي است در جواب معاندين و كورچشماني كه قدرت و تحمل و تابش نور حقيقت را نداشتند، و صوفي را ملحد و بدون اعتقاد ميدانند با صداي بلند ميفرمايند: « نعم رجل ان يكون فقيهاً صوفياً» يعني چه نيك مردي است آن كسي كه فقيه صوفي باشد[23].
يا علامه شعراني كه معتقد بودند: نكوهشهايي كه در بعضي از روايات از صوفيان ميبينيم مانند نكوهشهايي است كه از علما و فقها و متكلمان شده است كه اشاره به عالمان فاسد دارد، نه همه علما. غرض از آنچه در مذمّت صوفيان وارد شده نيز صوفيان حقيقي نيستند بلكه صوفينماها هستند[24]. ميبينيم كه همه اين فقها تصوف حقيقي را از مصدر ولايت اولياء و انبياء الهي ميدانند.
به همين دليل است كه شهيد اول در كتابي به نام الدروس الشرعيه في فقه الاماميه[25] در قسمت وقف ميفرمايد: الصوفيّون المشتغلون بالعباده و المعرضون عن الدنيا. صوفيه كساني هستند كه مشغول عبادت هستند و از دنيا روي گردانند. و وقف براي اين قوم را از اهم عبادات دانستند. همينطور مرحوم آيت الله كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء تصريح ميكند:
«وَلَوْ وَقَفَ عَلَي الصّوفيّه و كٰانَ عارِفاً نَزَلَ عَلَي الْمُعْرِضينَ عَنِ الدُّنيٰا المَشغولينَ بالعِبٰادة»
اگر كسي بر صوفيّه وقف كند و اين صوفيه عارف باشند، وقف بر كساني ميكند كه از دنيا رويگردان باشند و به عبادت مشغول باشند[26].
ديدگاه امام خميني (ره) در مورد طريقت صوفيّه
اهل تحقيق خود بهتر از هركس ميداند كه مرحوم امام خميني نظرشان راجع به تصوف و عرفان چه بوده است و حتي اگر جايي به صراحت هم بيان نكرده باشند، لااقل آثارشان چه آثار عرفاني اوليه و چه تفسير سوره حمد و چه اشعار ايشان و نيز رويه زندگي، حكايت از ديدگاهشان ميكند و حتي منقول است كه در مورد ايشان كساني در حوزه علميه بودند كه اين نوع سلوك و مشرب علمي را خوش نميداشتند و با آن مخالفت ميكردند.
دست آن شيخ ببوسيد كه
تكفيرم كرد
محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد
دل درويش به دست آر كه
از سر الست
پـرده بـرداشته آگاه ز تقديرم كرد
ايشان در مجموعه تقريرات فلسفي شان، در جلد دوم، بحثي دارند دربارة فرق ميان تصوف و عرفان، آنجا ميگويند: «عرفان به علمي گفته ميشود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات بگونهاي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته و هركسي كه اين علم را بداند به او عارف ميگويند. كسي كه اين علم را عملي كرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل كرده است، به او صوفي ميگويند[27].
صوفي زره عشق صفا بايد
كرد
عهدي كه نمودهاي وفا بايد كرد
ايشان ميفرمايند: كسي كه اين علم را عملي كرده و آنرا از مرتبة عقل به قلب آورده و در قلب وارد كرده به او صوفي ميگويند. به عبارت ديگر در نظر ايشان تصوف طريق تحقق عملي آنچيزيست كه در متون تحت عنوان عرفان نظري خوانده شده است. يعني «صوفي كسي است كه در مقام تحقق اين مراتب برآمده است، يعني در سير و سلوك معنوي، معارف از عقلش به قلبش رسيده است[28]» اين مرتبه، همان مرتبه عين اليقين است كه از علم اليقين بسيار بالاتر است.
مرحوم امام در اينجا لزوم هادي را هم مطرح ميكنند و مينويسند: «در علوم معنوي كسي خودرو به جايي نميرسد. كراراً شنيدهام حتي سيد جليل القدري راهنما و معلم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول شيخ مرتضي انصاري بوده است[29]». همانگونه كه علامة همتايش سيد بحرالعلوم خطاب به طالبان سير و سلوك فرموده بود «طالب را چارهاي جز از رجوع به راهنما كه تعبير به شيخ ميشود، نيست اين استاد روحاني و فقيه واقعي را شيخش مينامند. [30])
حال سوال اين است كه آيا مرحوم امام و علامه بحرالعلوم بعنوان يك صوفي و يك فقيه جامع الشرايط واقف به حقيقت راه (يعني طريقت) كه در جنب شريعت بايد در آن گام برداشت نبودند؟ آيا آنها و آيا علامه طباطبايي فيلسوف كه ميفرمايد «كه با مشروطيت درويش كشي خوشبختانه در ايران منسوخ شد والا قبلاً سالكين راه خدا را به دار ميآويختند[31]» به روايات وارد نبودند؟ و احاديث ساختگي از طرف امامان معصوم ع بر عليه صوفيه را نميديدند؟ روايات ضعيفي كه توجه ندارند اول به صحت آن فكر كنند و بعد ببينند كه اگر اين رواياتي كه به حضرات معصومين ع منتسب است و دربارة تصوف است، آيا ناظر به يك گروه خاص صوفينما نيست؟ آيا آيت الله قاضي كه ميفرمايد: اگر طالب سالك نصف عمر خود را در جستجوي استاد و پير مراد صرف كند ارزش دارد[32] اين روايات را نديده است؟
در اين شب سياهم گم
گشت راه مقصود
از گوشه اي برون آي، اي كوكب هدايت
مرحوم امام خميني (ره) وقتي ميفرمايد «انسان بايد بكوشد طبيب حاذق پيدا كند و حتي چون و چرا نكند و اين طبيب خود هادي طريق است[33]» اگر در قيد حيات بودند خطاب به منكران طــريقت و كســاني كه فتوا در رد صوفيه اهل طريقت ميدهند، چه ميفرمود؟ آيا آنها را همچنان كه در كتاب «آداب الصلوه[34]» فرموده قاطع طريق و رهزنان راه طريقت و شياطين زمان نميناميد؟ «اينها شياطيني هستند اِنسي كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست، اينان غاصبان منزلگاه حقند و مخرب كعبه حقيقي[35]»
در جاي ديگر ميفرمايند:[36] «... به واسطة چندي مُزاولت در اصطلاحات، به همة عالم و جميع علماء به نظر حقارت كه نظر ابليس است نگاه ميكند، و حكماء را قشري ميخواند ... بيچاره! تو گمان ميكني اهل الله و اهل معارفي. اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود كرده، و از خدا غافل كرده، و به مشتي مفاهيم و الفاظِ سر و صورتدار دلخوش كرده.... پس واي به حال تو اي بيچارة گرفتار مشتي مفاهيم و سرگرم به پارهاي اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندي، و از حق به واسطة علوم و معارف حقّه دور شدي. تو به معارف خيانت كردي. تو حق و علم حقّاني را وسيلة عمل شيطاني كردي.... نظر كن ببين جز پارهاي اصطلاحاتِ بيمغز، چه در دست داري!... گيرم در اين عالم كه كشف سراير نميشود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا ميتوان در قبر و قيامت هم باز با همين پاي چوبين رفت و از صراط هم ميتوان با اين پاي چوبين گذشت؟ علم قرآن و حديث، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم ديني، به صفات شيطاني تو را متّصف كند. به جان دوست قسم كه اگر علوم الهي و ديني، ما را هدايت به راه راستي و درستي نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پستترين شغلها از آن بهتر است؛ چه كه شغلهاي دنيوي نتيجههاي عاجلي دارند و مفاسد آنها كمتر است، ولي علوم ديني اگر سرماية تعمير دنيا شود، دين فروشي است و وزر و وبالش از همه چيز بالاتر است. حقيقتاً چقدر كم ظرفيّتي ميخواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بي سر و پا كه ثمرات شيطاني نيز دارد، انسان به خود ببالد و عُجْب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و بر مخلوق خدا سركشي و سرافرازي كند و خود را عالِم و بزرگ بخواند و ديگران را جاهل و بيمقدار محسوب كند. چقدر جهل ميخواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بيمغز خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پَرِ خود را زير پاي او فرش كرده، و با اين خيالات توقّع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه در كوچهها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند. اينها غرور بيجا است. اينها جهالت و شيطنت است. اينها ارث ابليس است. اينها ظلمات فوق ظلمات است.... طالب علم شدي و از آن تجاوز كردي عالم شدي، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستي و خود را اصلاح نكردي. پس بايد چه وقت يك قدم براي خدا برداشت؟ اينها همه دنيا بود و تو را به دنيا نزديك كرد و از خدا و آخرت دور كرد و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد... اينها كه ذكر شد حال علماء است.»
و در اخطار به منكرين اهل عرفان و تصوّف و قانعين به شريعت مقدّس مينويسند: [37] «و كساني كه دعوت به صورت محض ميكنند و مردم را از آداب باطنيّه باز ميدارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي ميكنند و حجابهاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن ميكشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز ميدارند و سدّ طريق معارف مينمايند، و قلوب صافي بيآلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه ميكنند و از روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف ميكنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را مينمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله ميدهند به توحيد و نبوّات نميدهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج ميدانند. و اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري نميكنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت ميدهند- مِن حَيثُ لا يَشعرُون – كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نميرساند.»
اينجور ظالمانه مخالفت با طريقت معنوي به نام «تصوف» البته جديد نيست و هميشه بوده اما شدت و ضعف داشته است. متاسفانه عوام مسلمانان كه خود را شيعه هم مينامند بر عليه شيعيان حقيقي و خاص ائمه همواره شوريدهاند كه اين فقط ناشي از جهل مركب و عوامگرايي آنهاست. اينها هيچ گاه نميپرسند طريقه فكري صوفيه چيست؟ چرا اين طريقه كه هيچ تعارضي هم با شريعت ندارد و همه دستورات شرع مطهر را هم مو به مو اجراء ميكنند توسط يك عده عالمنما بايد انكار شود؟ آيا آنها عالمتر و محدثترند يا امام خميني و بقيه مجتهدين هم طراز ايشان مانند شيخ بهايي كه ميفرمايد: «التّصوّف علم يبحث فيه عن الذّات الاحدية و اسمائه و صفاته من حيث انَّها موُصلة لكلّ مظاهرها و مشعباتها الي الذّات الالهيّة فموضوعه الذّات الاحدية و نعوتها الازليّة و صفاتها السّرمدية و مسائله كيفيّة صدور الكثرة عنها و رجوعها اليها و بيان مظاهر الاسماء الالهيّة و التّصرف الرّبانية و كيفيّة رجوع اهل الله تعالي اليه سبحانه و كيفية سلوكهم و مجاهدتهم و رياضاتهم و بيان نتيجة كل من الاعمال و الاذكار في دار الدّنيا و الآخرة علي وجه ثابت في نفس الامر و مبادية معرفة حدّه و غايته و اصطلاحات القوم فيه»[38].
و امام (ره) ميفرمايد «كلام همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسماني و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تاثيري نكرده و نميكند[39]». منظورش از پيران طريقت چيست؟ پير طريقت همان پير عقل است. پير عقل كسي است كه تمام مراحل سير و سلوك را طي كرده، و به قرب حق نائل شده. در واقع پير از سر هستي خود برخاسته و از تمام اوصاف جسمانياش رسته. بطوريكه هيچ فاصلهاي بين او و حق نيست، و از اينرو او هرچه از خدا خواهد همان خواهد كه خدا خواهد.
كان دعاي شيخ نه چون
هر دعاست
فاني است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود سوال و
كدّ كند
پس دعاي خويش را چون رد كند
او (پير طريق)، طيب روح است، چون جويهــاي نفــس و جسـم را از آلودكي پاك ميدارد و همچون طبيبي بر زخم تيرگيهاي وجود بر هم مينهد و دل اين پير به عالم غيب پيوسته است پس جانبخش و جان افزاست.
آنكه جان بخشيد اگر
بكشد رواست
نايب است و دست او دست خداست
همچنين مقربتر از اين پير طريق به حق وجود ندارد و ميتوان او را عاشق حقيقي هم ناميد. چون عشق به حق دارد و همين موجب نزديكي او شده است.
در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل مينويسند:[40] «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبي كامل يافت، در نسخههاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او گذارد... و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة مستقيم منحرف ميشويم و به هلاكت دائم ميرسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي سلامت نميبيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخههاي سير ملكوتي و امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم.
* * *
به چه كسي امام (ره) ميفرمايند؟
من به خال لبت اي دوست
گرفتارشدم
چشم بيمار تورا ديدم و بيمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس
انا الحق بزدم
هــمچو منصور خريدار سر دار شدم
به همان عقل كل يعني نخستين مخلوق خداوند كه ديگر موجودات همه از او خلق شدهاند او صورت دهنده همه عالم است و حكم پدري دارد كه اگر كسي با او به ستيزه آيد و كفرانش كند، كل عالم پيش او و در نظر او چون سگي مينمايد. به همين دليل امام (ره) به ما ميگويد:
بر در ميكده از روي
نياز آمدهام
پيش اصحاب طريقت به نياز آمدهام
از نهانخانة اسرار،
ندارم خبــري
به در پيــر مغان صاحب راز آمدهام
پير مغان همان عبدالله است كه هادي طريقت است و بلد راه. كسي است كه در نهايت فقر و فناست و در نهايت عبوديت بوده است كه خرقه ربوبي برتنش كردهاند. او صاحب سِرّ است، او صاحب خبر است و ما بيخبران دست نياز بسوي او دراز ميكنيم تا شايد نظري و عنايتي به حال ما گم گشتگان بكند. انشاءالله
[1] - رافضي = مرتد يا خارج از دين را ميگويند.
[2] - تاريخ فلسفه در جهان اسلام.حنا الفاخوري ـ بخش خوارج.
[3] - بحار جلد 2 ص 71 ـ 183 ـ 184.
[4] - حديث پيامبر اكرم ص ميباشد. نقل از جلوه دلدار سيد حيدر آملي بخش احاديث.
[5] - تقريباً در تمام قسمتهاي جامع الاسرار اشاره فرمودهاند به عنوان مثال ص آخر 511 – 660 – 661 – 695.
[6] - جامع الاسرار و اسرار شريعه ص 477 – 285.
[7] - جامع الاسرار و اسرار شريعه ص 285.
[8] - جامع الاسرار، 477-460-478-466.
-[9] جامع الاسرار ص 44-45.
-[10] عوالي اللناس ص 125 ج 4.
-[11] جلوه دلدار (جامع الاسرار) ص 477.
-[12] جامع الاسرار ص 25.
-[13] سفينه البحار حرف س كلمه سلمان.
-[14] جامع الاسرار ص 49.
-[15] همان ص 54.
-[16] جامع الاسرار (جلوه دلدار) ص 59-58.
-[17] همان ص 59.
-[18] شرح نهج البلاغه تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم جلد 1 ص 19 به نقل از مجله عرفان ايران.
-[19] شرح نهج البلاغه كمال الدين ميثم بحراني ج اول ص 79 نقل از عرفان ايران.
-[20] كشف اليقين ص 93 ترجمه حميد آژير نقل از عرفان ايران.
-[21] مصاحبه دكتر شهرام پازوكي با روزنامه شرق 3/6/85 و گزيده گوهر المراد عبد الرزاق لاهيجي محمد موحد ص 15.
-[22] تشويق السالكين. انتشارات نور فاطمه ص 27 تا 36.
-[23] آيه الحق شرح احوال حاج سيدعلي آقا قاضي نگارش حاج محمدحسن قاضي انتشارات حكمت تهران ص 5 و مصاحبه دكتر پازوكي.
-[24] زندگي نامه ابوالحسن شعراني ص 163 – 164 و در مصاحبه دكتر پازوكي با روزنامه شرق.
-[25] الدروس، شهيد اول ص 274 ج 2 و مصاحبه دكتر پازوكي/ همان).
-[26] كشف الغطاء شيخ جعفر كاشف الغطاء ج 2 ص 372.
-[27] تقريرات فلسفي امام خميني، تدوين سيد عبدالغني اردبيلي ج 2، شرح منظومه الهيات ص 156.
-[28] گفتگوي دكتر پازوكي با روزنامه شرق تحت عنوان تصوف ميراث معنوي اسلام 3و4/2/85.
-[29] جهاد اكبر امام خميني.
-[30] رساله سير و سلوك علامه بحر العلوم ص 168.
-[31] روح مجرد محمدحسين حسيني تهراني ص 363.
-[32] آيه الحق ص 6-5 انتشارات حكمت.
-[33] شرح جنود عقل و جهل ص 403.
-[34] آداب الصلاه ص 166-168-169.
[35] همان ص 169.
[36] در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحات 344-340.
[37] آداب الصواه، صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.
[38] كشكول جلد پنجم صفحة 490، تصوّف علمي است كه در آن از ذات احديت و اسماء و صفات او از اين حيث كه آنها رساننده به تمام مظاهر و راههاي به سوي ذات الهي هستند بحث ميكند. پس موضوع آن ذات احديّت و صفات ازليّت و صفات سرمدي او ميباشد و مسائل آن چگونگي صدور كثرت از او و بازگشت آن به سوي او و بيان مظاهر اسماء الهي و تصرّف ربّاني و نحوة رجوع اهل الله به او سبحانه و تعالي و نحوة سلوك و مجاهده و رياضات آنها و بيان نتيجة كل اين اعمال و اذكار در عالم دنيا و آخرت آن طور كه در حقيقت امر است و پايههاي معرفت او و حدّ و نهايت او و اصطلاحات اين طايفه در آن ميباشد.
-[39] شرح جنود عقل و جهل ص 310.
[40] ، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 403.
<< Home