عرفان و انكار
در حاشيه سخنان رياست جمهوري در خطبه هاي نماز جمعه تهران مورخ 8 / 9 / 1370
ماهنامه سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي بيان، ديماه 1370 – شماره 15 – صفحات 34-32
امام خميني (س): «اول قدم، بيرون آمدن از حجاب ضخيم انكار است كه مانع هر رشد و هر قدم مثبت است.»
بدنبال سلسله مباحثي که در تبيين «عدالت اجتماعي» و اينکه اسلام برنامه زندگي است، توسط رياست محترم جمهوري اسلامي ايران حجت الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني در نماز جمعه تهران مطرح گرديد ايشان در خطبه هاي نماز جمعه مورخ 8/9/70 با پيگيري خطبه هاي پيشين چنين گفتند که:
«ما با تعاليم قرآن و اسلاممان بطور وضوح ميفهميم که قرآن ما را به پايبندي فکري به اصل اساسي عام و شامل در زندگي بشريت، کل قلمرو طبيعت و بلکه کل خلقت و اصل عليت و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي دعوت ميکند.»
ايشان در ادامه تأکيد کردند که: «اين يک مسئله بسيار مهم زيربنايي اجتماعي و فکري است که اگر ملتي از حاکميت و عموم و مشمول حاکميت علل و اسباب غفلت نکند، در زندگي عقب ميماند و به انحراف کشيده ميشود.»
ايشان همچنين ضمن پراهميت دانستن بررسي و تحليل علل وعوامل حوادث مهم دنيا و... و پيدا کردن مواردي که بي توجهي به علل و عوامل اصلي حرکت باعث شکستها شده، با استناد به آياتي از قرآن کريم به بيان سنت الهي و اينکه سنن الهي اين است که نتايج با عمل انسان به دست ميآيد، پرداختند.
ايشان در توضيح نکات فوق، به شرح مسائلي پرداختند که هر چند در خطبه هاي گذشته نيز ميشد نشاني يافت.، ليکن صراحت گفتار در اين خطبه و دعوتي که ايشان جهت «پخته شدن مطلب» از عموم کردهاند موجب شد تا اندک تأملي داشته باشيم بر موضوع اساسي مورد نظر جناب آقاي رئيس جمهور.
در قسمتي از خطبه اول امام جمعه موقت تهران چنين آمده است:
«در صدر اسلام دو طرز فکر غلط پيدا شده که اين اصل (سنت الهي و عمل انسان) را مخدوش کرده و مسلمانان را به وادي ديگري انداخته است. در دوران خود ما هم يک تحرک استعماري ميبينيم که باز دنباله همان تحرکات صدر اسلام است که اين عصر را در فکر مسلمانان مخدوش کنند و ذهن مسلمانان را از حاکميت علل و اسباب و نظام حاکميت عمل در نتايج دور کنند و اينها را وادار کنند که چشمشان را به جاي ديگري ببندند و انتظار اصلاح را از جاي ديگر داشته باشند. يکي مسئله جبريه است و يکي مسئله صوفيه. صوفيه و تصوف آن زهدفروشي دروغ و مضرات که من يکي دو بار در خطبههاي قبليام به آن تعرض کردم و گفتم آنها چه خسراني زدند که مردم را از زندگيشان دلسرد کردند و مردم را در محيطي انداختند که ميدان را براي دشمنان باز کنند، دلسردي ايجاد کنند، مردم را به دنيا، به زندگي و به استفاده از نعم الهي بي علاقه کنند. اين کاري بود که در تاريخ اسلام انجام شده است و ما متأسفانه براي بيرون آمدن از اين وضع احتياج به کار زيادي داريم.»
رياست جمهوري پس از توضيحاتي پيرامون قدريّه، چنين ميافزايند که:
«البته چون اين بر خلاف فطرت انساني است، انسانها فطرتاً بوسيله علل واسباب توجه دارند و عمل ميکنند. اشکال اينست که اين گونه فرهنگها کاربرد فطرت را ضعيف ميکند و دائماً مانع، ايجاد ميکند. اين طرز تفکري است که اينها خلق کردند، که ما ميبينيم پيغمبر، ائمه و بزرگان ما هميشه هوشيار بودند که مسلمانها در اين چاله چولهها نيفتند... اين طرز تفکر عبادت را مصادق (يا مساوق) تقوي ميدانند و کار نکردن را هم، کار را به عهده خدا گذاشتن ميدانند که يک نوع توکل بر خداست... پيغمبر (ص) با هوشياري و با حضوري که داشتند نگذاشتند در زمان خودشان اين بلا به جان مردم بيفتد. اما در قرن اول کم کم ديگر مدرسهها شروع شد و فلسفه بافها و عرفان بافها افتادن به جان مردم و شروع کردند به فلسفه بافي و عرفان بافي کردن. کم کم جبر را به صورت يک مکتب به مردم تحميل کردند که عدهاي از مردم فکر کردند همه چيز را خدا تقدير کرده و خودش هم انجام ميشود. پس ما چه کار داريم... مجموعه امور زندگي مسلمانان متأسفانه تابع اين انحراف است، اين نکتهاي است که مرا آتش ميزند وقتي که تصور ميکنم که اين فکر تصوف از يک جهت که مردم را از استفاده از نعمتهاي الهي مأيوس و دلسرد ميکنند، و فکر جبريه و قدريه به اينکه هر چيزي در موقع خودش به سمت خدا انجام ميشود. اگر هم ما در زندگي فرديمان عمل نميکنيم، اما جامعه ما مبتلا به اين فکر است. امور عمومي امت اسلامي گرفتار اين انحراف است... اشکال جامعه اسلامي ما و شايد بسياري از اديان الهي که به انحراف کشيده شدهاند، در شرايط ظلم و ستم به انزوا افتادهاند و براي اينکه خودشان را توجيه کنند و براي اينکه در وجدانشان جوابي براي تنبلي خودشان داشته باشند به اين مسائل چسبيدهاند که جواب خدا را در نفس خودشان يک چيزي بدهند و خودشان را قانع کنند... بايد فکر کنيم که براي هر چيزي عامل خودش را پيدا کنيم و برويم آن عامل را اصلاح کنيم تا نتيجه اصلاح شود. علت را اصلاح کنيم تا معلول اصلاح بشود... اگر روي گسل زلزله خانه ساختيم، آنجا چه امامزاده و چه مسجد باشد و چه شرابخانه باشد، زلزله که آمد آنجا را خراب ميکند. اگر خيال کنيم که با دعا، با عبادت و تفکر و با مقدس مآبي اين مسائل اصلاح ميشود، نميشود...»[1]
در سخنان آقاي رئيس جمهور نکات اساسي و عمده اي وجود دارد که پرداختن به همه آنها در اين مجال ميسور نيست و فرصت موسعي را ميطلبد، اما براي خالي نبودن عريضه و روشن ساختن مقدماتي ذهن خوانندگان گرامي به ذکر چند نکته اکتفا ميکنيم.
پرداختن به ويژگيها و اصول نحله تفکري که در طي قرون و اعصار (با پروراندن انديشمندان فرزانهاي که هر کدام براي خود عمودهاي محکمي براي حفظ تعادل تفکر بشريت بودهاند)، توانست در هدايت کاروان بشريت به سوي حقيقت يکي از اصليترين نقشها را به عهده گيرد، به همان اندازه آسان است که با احساس حرارت بي جان نور خورشيد در چله زمستان گمان کنيم که به حقيقت حرارت خورشيد دست يافتهايم!؟
ديگر اينکه، سطحي نگري که بعضي از عوام دچار آن هستند مبني براينکه الا و بلا فلان عامل در فلان سالها موجب شده که وضعيت فلان جا، فلان طور شود درديست که در کنار دردهاي ديگر پيکر انديشه سالم را ميآزارد، چه رسد به اينکه اين روش دامن دانايان را نيز بگيرد!
بيچاره عرفان از زمانيکه توانست خود را در جامعه بشريت بشناساند تاکنون از طرق مختلفي مورد هجمه قرار گرفته که در جاي خود قابل تأمل است و چه بسا که بعضي از علل دروني خودش نيز موجب اين هجوم شده باشد. اما همواره آناني که طعن جفا را بر پيکر عرفان زدهاند همه را به يک چوب نراندهاند و سعي کردهاند نقطه اتکايي را براي بعضي ها باقي گذارند.
در اين سالها که در انقلاب اسلامي با رهبري حضرت امام امت (ره) بوقوع پيوست گاه گداري ديده ميشد که توسط گروههاي مختلف به مسئله عرفان و تصوف توجه شده و آنرا مورد نقد و بررسي قرار ميدادهاند. و خود حضرت امام ... آنجا که از عرفان حقيقي و عرفان راستين سخن به ميان ميآوردند از تعابيري استفاده ميکردهاند که حتي در کتب اهل عرفان نيز نظير آنها کمتر ديده شده است. اين نکته که «محيي الدين ابن عربي» از عرفاي طراز اولي است که به تدوين عرفان نظري پرداخته، ديگر بر همگان روشن است و نياز به دليل و استدلال ندارد. حضرت امام امت – رضوان الله تعالي عليه – در پيامي که براي آقاي گورباچف، صدر هئيت رئيسه اتحاد جماهير شوروي فرستاده و طي آن به گوشهاي از فرهنگ غني اسلام اشاره فرمودهاند پس از ارجاع دانايان آن ديار به آثار فارابي و ابن سينا و سهروردي چنين ميافزايند:
«ديگر شما را خسته نميکنم و از کتب عرفا، بخصوص محيي الدين ابن عربي نام نميبرم، که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در اينگونه مباحث قوياً دست دارند راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توکل به خدا، از عمق لطيف باريکتر از موي منازل معرفت آگاه کردند، که بدون اين سفر آگاهي از آن امکان ندارد.»[2]
هر چند در اين قسمت از پيام حضرت امام (ره) اهم مسئله مورد اشاره قرار گرفته اما بيمناسبت نيست اگر به نامهاي از حضرت ايشان که به «ره عشق» موسوم گشت نگاهي بيفکنيم تا ضمن روشنتر ساختن ديدگاه آن حضرت در رابطه با موضوع مورد بحث، بتوانيم براي توضيحات ديگري که ضروريست، به برهان قاطعي دست يابيم.
ايشان خطاب به خانم طباطبايي چنين ميفرمايند:
«دخترم سعي کن اگر اهلش نيستي و نشدي، انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري، بسياري از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کريم بطور رمز و سربسته، و در ادعيه و مناجات اهل بيت عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محروميم و با آن به معارضه برخاستيم. گويند صدرالمتألهين ديد در جوار حضرت معصومه سلام الله عليها شخصي او را لعن ميکند؟ جواب داد او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت پس او را لعن کن. اين امر اگر قصه هم باشد حکايت از يک واقعيت دارد. واقعيت دردناکي که من خود قصههايي را ديده يا شنيدهام که در زمان ما بوده است. من نميخواهم تطهير مدعيان را بکنم که: «اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». ميخواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني، همان معنويتي که کتاب و سنت نيز از آن ياد کردهاند و مخالفان آن يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداختهاند و من به تو توصيه ميکنم که اول قدم بيرون آمدن از حجاب ضخيم «انکار» است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. اين قدم کمال نيست، ليکن راه گشاي به سوي کمال است. چنانچه «يقظه» را که در منازل سالکان اول است محسوب شده است، از منازل نتوان شمرد، بلکه مقدمه و راهگشاي منازل سالکين است. در هر صورت با روح «انکار» نتوان راهي به سوي معرفت يافت. آنانکه انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهي و خودبينيشان خدشه وارد نشود (مادر بتها بت نفس شماست) تا اينجا بت بزرگ و شيطان قوي از ميان برداشته نشود، راهي به سوي او جل و علا نيست و هيهات که اين بت شکسته و اين شيطان رام گردد.»[3]
بروشني پيداست که اين سخنان تا چه حد از مسايل و مبهمات را روشن ميسازد و حق جويان را در رسيدن به مقصود ياري ميکند.
آقاي رئيس جمهور همانگونه که خود اشاره داشتهاند در گذشته هم يکي دو بار به اين موضوع «تعرض» کردهاند و اينبار نيز، همچنين. خوب است مروري داشته باشيم بر نظريات ايشان، ارکان مباحث ايشان عبارتند از:
1- پايبندي به اصل عليت و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي.
2- بدست آمدن نتايج با عمل انسان، طبق سنت الهي.
3- مخدوش شدن دو اصل فوق با پيدايش دو طرز تفکر غلط (جبريه و صوفيه) در صدر اسلام.
4- صوفيه با دلسرد کردن مردم از زندگيشان به آنها «خسران زدند».
5- صوفيه و تصوف مردم را در محيطي انداختند که ميدان را براي دشمنان اسلام باز کنند.
6- صوفيه و تصوف مردم را به دنيا و استفاده از نعم الهي بي علاقه کردند.
7- پيغمبر و ائمه و بزرگان ما هوشيار بودند که مسلمانها در اين چاله چولهها نيفتند.
8- اين طرز تفکر عبادت را مساوي و مساوق تقوي ميداند و کار نکردن را هم، کار را به عهده خدا گذاشتن ميدانند که يک نوع توکل به خداست.
9- در قرون اول مدارس باز شد و فلسفه بافها و عرفان بافها افتادند به جان مردم و شروع کردند به فلسفه بافي و عرفان بافي کردن.
10- مجموعه امور زندگي مسلمانان تابع اين انحراف است.
11- اگر روي گسل زلزله خانه ساختيم، خراب ميشود، و اگر خيال کنيم که با دعا، با عبادت و تفکر و با مقدس مآبي اين مسائل اصلاح ميشود، نميشود.
آقاي رئيس جمهور!
در کدام منبع يافته و در چه مرجعي خواندهايد که عارفي حقيقي (و حتي غيرحقيقي!) پايبند به اصل عليت نبوده و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي را نفي کرده باشد. ايضاً، در کدام کتاب يافتهايد که عارفي منکر بدست آمدن نتايج با عمل انسان باشد و سنت الهي را غير اين بداند. در کجاي عرفان اسلامي ديدهايد که مردم را به «انتحار» دعوت کرده باشند با «دلسردکردن آنها از زندگيشان». آيا شهادتهاي تاريخ در ايستادگي پيران عارف در مقابل هجوم «دشمنان اسلام» و قيامهايي که با تعاليم عرفاني به وقوع پيوسته نميتواند عاملي باشد جهت پرهيز از «جزم انديشي». ما نميدانيم از کي «دنيا» و «نعم الهي» هم طراز هم قرار گرفتهاند و روکردن به «دنيا» مساوي با بهرهوري از «نعم الهي» و دوري از «دنيا» به معني محروم ماندن از «نعم الهي» شده است. مگر در تعاليم اسلامي دنيا خوارکننده نيست که «الدنيا تسلمُ». مگر دنيا ذليل کننده، گمراه کننده، زيان رساننده، خسران، فاني: سايهاي از بين رونده، مزرعه (که خود موضوعيت ندارد)، دارمحنت، که کمالي (اولاً و بالذات) در آن نيست به ما معرفي نشده است. مگر نيامده است که «الفرح بالدنيا حمق» و «الدنيا محل الافات» مگر حضرت امام علي عليه السلام نفرموده که: «المواصل للدنيا مقطوع» و «دنيا جاي افتادن و لغزيدن عقلهاست»؟ و مگر متون اصيل اسلامي پر نيست از احاديثي که در مذمت دنيا آمده و مگر فقط در کتاب شريف «غرر و درر» بيش از سيصد حديث در نفي دنيا و تأکيد و توجه به آخرت نيامده است؟ کدام بسيجي را سراغ داريد که در طول جنگ تحميلي صد بار شعار شيرين «حب الدنيا رأس کل خطيئه» را با آهنگ حماسي و پرخروش بر زبان جاري نکرده باشد؟ آيا اين است شيوه برخورد با موضوعات اساسي و مهمي که توانسته خيمه حيات تفکر ديني را با عبور از تمام ناملايمات سراپا نگهدارد؟
آيا بدون تحليل تفاوتهاي تفکر شرقي و غربي انتظاراتي که هر دو بستر از انسان دارند، ميتوان براي پيشرفت جامعه طرحي درانداخت و از جامعه شرقي همان انتظار را داشت که تفکر غربي، جامعه غربي را به آنجا رسانده!؟ البته اين اول بار نيست که عدم پيشرفت جامعه اسلامي به دينداري مسلمين نسبت داده شده است (گذشته از نوع تلقي خاصي که از دينداري مورد استناد قرار گيرد.)
حضرت امام (ره) در کتاب «کشف الاسرار» در پاسخ به آناني که «عقب افتادن شرق را از غرب به گردن دينداري» مياندازند، ضمن رد اين نظر توجه دادن افکار جامعه به دلايل ديگر، اينگونه ميفرمايند که: «... معلوم شد که پيشرفت مسلمانان دوره اول، در اثر دينداري بوده نه لجام گسيختگي...»[4]
نکته جالب توجه ديگري که در اين نوشته حضرت امام است همان تأکيد بر «مسلمانان دوره اول» است که رياست محترم مجهوري، انحراف مسلمين را در همان دوره سراغ دادهاند.
آيا ميتوان پذيرفت که جبريه و اهل عرفان و تصوف اسلامي يکسان فکر ميکنند و در صحنه عمل ظاهر ميشوند مراجعه به فرهنگ مردم مينماياند که به هنگام برخورد با آن شيوه عملي که مورد اشاره شما واقع شده و توکل را، گذاشتن کار به عهده خدا و ارضاي تنبلي خود ميدانند اولين مثلي که زده ميشود اين بيت زيباي ملاي رومي است که ميفرمايد:
گفت پيغمبر به آواز بلند با توکل زانوي اشتر ببند
پس چگونه ميتوان پذيرفت که عرفان اصيل اسلامي با چنين تعابيري تبيين شود؟ آيا شايسته است عرفاني که توان جا دادن مردم در منازل والاي معرفت و مبارزه با هرگونه جهل و و خرافه را دارد، مساوي با کار ابلهاني قرار گيرد: «بر روي گسل زلزله خانه ميسازند و با دعا خواهان سلامت آن هستند»؟ آيا موضوع جبر و اختيار و امر بينالامرين که در قرون متمادي از بحثهاي عمده حوزههاي تفکر اسلامي بوده را ميتوان به اين آساني مورد تحليل قرار داد. در اينجا به هيچگونه قصد تأييد جبريه نيست، چرا که عاقلان خوب ميدانند که آنان در چه وادي سير ميکنند، اما مرتبط ساختن آنان با عرفان جز اينکه از بي اطلاعي قايلان به آن حکايت کند چيز ديگري نميگويد.
با نيم نگاهي به آثار عرفاني، ميتوان به خوبي دريافت که «بسياري از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کريم بطور رمز و سربسته و در ادعيه و مناجات اهل بيت عصمت بازتر، آمده است». و علت «معارضه» با آن هم «جهل» و «محروميت» از آنهاست وگرنه کيست که به کلي رداي تطهير بر پيکر يک جريان فکري با قدمت هزاران ساله بپوشاند. البته شايد عمل زدگي و فرو رفتن در ميدان مهلک مسائل اجرائي از عواملي باشد که خواه، ناخواه انسان را به چنين مواضعي بکشاند، اما شايسته است براي حفظ اصول نظري و ديدگاههاي بنيادي حضرت امام امت – سلام الله عليه – قدري در اظهار نظرياتي که موجب تضعيف آن اصول ميشود تأمل کنيم و در روزگاري که به انحاء مختلف سعي ميشود تفکر آن حضرت در هالهاي از ابهام فرو رود و با طرح و زير سئوال بردن غيرمستقيم انديشه و فتاوي ايشان مقدمات حذف کلي بينش انقلابي آسان فراهم گردد، ما نيز اگر ادعاي حضور در مسير امام (ره) را داريم ضروريست وجوه افتراق با مخالفين ديدگاههاي ايشان را بارزتر سازيم و بدانيم با طرح اين قبيل مسائل نه تنها مشکلي حل نخواهد شد بلکه راه براي متحجرين و آناني را که توان ديدن خورشيد حقيقت را ندارند، هموار ميگردد، هر چند خورشيد حقيقت خواهد تابيد حتي اگر خفاشان را تاريکي خوش آيد.
موضوع مورد بحث از جمله موضوعاتي است که توجه انديشمندان را براي تشريح و تبيين ميطلبد و به سادگي نميتوان از آن چشم پوشيد. و «بيان» نيز - انشاءالله - درحد امکان به اين مسئله خواهد پرداخت. ولي الله المصير.
<< Home