چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

در آمدي بر شناخت عرفان و تصوف-1

ماهنامه سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي بيان

ديماه 1370 شماره 15 صفحات 41-38و43

 

... درياي «عرفان و تصوف» قلزم ژرفي است که هر تازه غواص نابلدي را توان غوص در آن نيست و بر راه سيب زنخدان اين شاهد هر جايي! آنچنان چاه مخوفي است که نودولتان دنياخواه را دخلي در وصول به آن نبوده و نمي‌توان از «اهل کام و ناز» در اين کوي، نشاني يافت...

 

تأثير عميقي که «عرفان و تصوف» بر «ادب و هنر» اين سرزمين گذاشته توانسته آنرا در تمامي گيتي و از همه ملل ممتاز نمايد و در پناه اين نحوه نگرش به هستي، شاهد خلق آثاري هستيم که هرکدامشان به تنهايي در اشباع فرهنگي انسان اين دوره، کافي است.

موضوع عرفان و تصوف از جمله موضوعات سهل و ممتنعي است که توجه به آن نيازمند تمهيداتي مي‌باشد که دستيابي بدانها به آساني مقدور نيست.

... عرفان اسلامي با توجه به نسبتي که در عنوان آن مي‌بينيم از صدر اسلام  در تحت تعليمات پيغمبر اکرم ص و قرآن کريم و حضرت امام علي (ع) و صحابه ارجمند حيات خود را آغازيد و توانست با آثاري که در قرون اوليه آفريد، بعنوان حافظ اسرار ناب دين اسلام به بهترين نحو عمل نمايد. و همانگونه که در تعاليم اساسي اسلام، پويايي و تعالي حرف اول را مي‌زند بايد از عرفان و تصوف اسلامي نيز جز اين انتظار نرود.

... تاکنون مکرراٌ از لفظ «عرفان و تصوف» استفاده کرده‌ايم، اما واقعيت اينست که براي مطالعه عرفان اسلامي به ناچار ميبايست به طور همه جانبه با تصوف اسلامي نيز آشنا شد. چرا که تصوف عرصه عمل عرفان اسلامي است و اساساٌ همانگونه که چندي پيش يادآوري شد، عرفان مشربي عام است که به نوعي معرفت خاص اطلاق مي‌شود و بين اقوامي چند محصور نمي‌گردد. با عنايت به آثاري که از فرهنگ و انديشه ملل مختلف بدست ما رسيده، همواره نگاه عرفاني به جهان هستي وجود داشته است. اما تصوف بعنوان شيوه عملي تفکر عرفاني، آنگونه که خود عرفان عموميت دارد، در همه اقوام ديده نمي‌شود.

اگر به تمامي جنبه‌هاي تفکر بشري در دوره‌هاي مختلف آگاهي مي‌داشتيم شايد مي‌شد از تصوف تحليل شايسته‌تري ارائه داد. اما به هر حال در تبيين عرفان اسلامي شناخت از تصوف به اندازه‌اي که در معرفي عرفان عملي مفيد واقع شود، ضروريست، چرا که در دوره اسلامي آنچنان تلفيقي بين عرفان و تصوف واقع شده که تفکيک آن دو از هم در قرون متمادي امکان پذير نيست. در اينجا قبل از اينکه توجه خوانندگان محترم را جهت شناخت تصوف واقع شده که تفکيک آن دو از هم در قرون متمادي امکان پذير نيست.

در اينجا قبل از اينکه توجه خوانندگان محترم را جهت شناخت تصوف اسلامي به شماره‌هاي آينده موکول نمائيم، مناسب است نکته‌اي در اين خصوص آورده شود که در عقايد مانويه، مزدکي، مسيحي و زرتشتي و بودائي و تعليمات حکماي ايراني و هندي بي‌شک نوعي تصوف وجود دارد، اما مسلکي که در دنيا به نام تصوف خوانده مي‌شود بي شبهه مولود تعليمات قرآن کريم و پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي بن ابيطالب عليه السلام و ساير صحابه گرانقدر است. هرچند بعضي از مستشرقين و جمعي از تعليم يافتگان آنان در اين خصوص تشکيک کرده و سعي داشته‌اند تصوف را «عکس العمل ذهن آريايي عليه غلبه دين نژاد سامي و يا اساساٌ محصول فکر ايران و هندي»‌ معرفي نمايند! اما در بين همين مستشرقين نيز اختلاف نظر عمده‌ای در ‌اين خصوص وجود دارد که انشاءالله در فرصت مناسب به آن خواهيم پرداخت.

                                                *        *         *

براي شناخت عرفان اسلامي، ابتدا شايسته است اندکي از نوع معرفت عرفاني سخني به ميان آيد تا در سايه آن به شناخت اصولي از عرفان دست يابيم. اساساٌ سرچشمه تفکر عرفاني را بايد در نحوه نگرش به هستي يا نوع معرفت قائلان به آن جستجو کرد. اينکه دريابيم عارف از چه منظري به عالم نگاه مي‌کند و چگونه براي ساختن دستگاهي مناسب- براي تفکر- از اجزاي آن استفاده مي‌نمايد. شايد در اول بار طعن هوشمندان طريقت را متوجه خود نماييم از اينکه براي معرفي اصلي که برهاني نيست، به برهان تمسک جستم و با عيان نمودن درويشي، به پاي استدلالش کشانده‌ام. اما به گفته پير هرات: « درويشي پنهان بايد، چون پيدا شد، برهان بايد.» آنچه که متأسفانه در ذهن عوام- البته اين لفظ شامل خيلي‌ها مي‌شود و شايد مکتب رفته‌ها را بيشتر از ديگران!- جا گرفته، پرهيز اهل عرفان و تصوف است از علم جويي و کسب معرفت. خامان هوادار نيز براي سرپوش نهادن بر جهل خود، پرهيز از دانايي را به شکل بسيار مسخره‌اي در سرلوحه نشانه‌هاي خود قرار داده‌اند. اما آيا في الواقع چنين است؟ آيا مي‌توان از يکي از بزرگترين نحله‌هاي تفکر که دامنه نفوذش شرق و غرب عالم را پوشانيده، ‌پذيرفت که به شناخت و آگاهي يا علم و معرفت توجهي نداشته باشد؟ اگر کمي از آسان‌گيري و آسان‌نگري فراتر رويم، در اولين قدم جستجو، درخواهيم يافت که علم و معرفت همواره در متون بازمانده از گذشته پربار عرفان و تصوف جايگاه ويژه‌اي داشته است، يعني نمي‌توان به اثري اشاره کرد که در آن به فصلي گسترده از آنچه که در باب علم و معرفت آمده، دست نيافت. اما آنچه که موجب اين درازگويي شده، توجه ذهن خوانندگان گرامي است به عمده‌ترين مبحثي که عرفان و تصوف را از ديگر بسترهاي تفکر جدا مي‌سازد،‌ يعني مبحث معرفت و نوع شناخت عرفاني. البته بديهي است که تاکنون به انحاي مختلف به اين موضوع پرداخته شده، اما از آنجا که هدف از اين مقالات شناخت کلي عرفان و تصوف اسلامي است ناگزير بايد در حد کفايت به آن توجه نمود.

معرفت: هرچند به اقتضاي نظام مبحث، موضوع معرفت در ابتداي کار قرار گرفت اما دانايان مي‌دانند که هدف از سير و سلوک و راه پيمايي هولناک و تحمل مشقاتي که از درازي ره مقصد، به نوسفران رومي‌آورد،‌ تمامي براي دست يافتن به «معرفت الله» است. و خود اين موضوع نيز موجب اختلافاتي ميان متشرعين و متکلمين و عرفا شده است. چرا که با استناد به حديث شريف «ماعرفناک حق معرفتک»، وقتي آن قافله سالار طريق کشف شهود و آن سرسلسله کشتگان معبود، از عدم شناخت حقيقت حق سخن گويد، درماندگان کم همت و واماندگان نودولت را لاف معرفت حق نمي‌زيبد.

معرفت به معناي عام يعني شناخت و شناسايي اما در تعريف خاص آن گفته‌اند: «معرفت عبارت از ادراک امر جزئي يا بسيط است و علم عبارت از ادراک کلي يا مرکب است... چون مدرک چيزي را ادراک کند اثر آن در نفس او منحفظ ماند آنگاه دوم بار ادراک کند و ادراک کند با آن که اوست که اول ادراک کرده، آن را معرفت خوانند.»[1]

«در کتب لغت عربي، عرفان و معرفت را به معني علم و دانش تفسير مي‌کنند. اما از نظر فقه اللغة، ‌مابين علم و معرفت، چند فرق هست:

يکي اينکه معرفت را در مورد ادراک امر کلي مرکب استعمال مي‌کنند. از اين جهت است که اگر بگويي، «عرفت الله» صحيح است، اما «علمت الله» صحيح نيست. براي اينکه ذات خداوند نه مفهوم کلي است نه مرکب. فرق ديگر اينست که معرفت، علم بعد از جهل و ياد کرد پس از فراموشي است، از اين جهت خداوند را «عالم» خوانيم اما «عارف» نمي‌گوييم، زيرا علم واجب الوجود، علم ازلي است که مسبوق به جهل و نسيان نيست.»[2]

در اينجا با توجه به اقبال غالب محققين به تعريفي که عزالدين محمود کاشاني صاحب کتاب ارزشمند مصباح الهدايه از معرفت داشته، ‌قسمتهايي از آن را درج مي‌کنيم:

«معرفت عبارت است از بازشناختن معلوم مجمل در صور تفاصيل، چنانکه در علم نحو مثلاً بداند که هر يک از عوامل لفظي و معنوي چه عمل مي‌کند. اينچنين دانستن بر سبيل اجمال، علم نحو بود. و باز شناختن هر عاملي از آن علي التفصيل در وقت خواندن سواد عربيت بي‌توقفي و رويتي و استعمال آن در محل خود، معرفت نحو. و باز شناختن به فكر و رؤيت، تعرّف نحو. و غافل بودن از آن با وجود علم، سهو و خطا. پس معرفت ربوبيت که مشروط و مربوط است به معرفت نفس، چنانک در حديث آمده است من عرف نفسه فقد عرف ربه عبارت بود از بازشناختن ذات و صفات الهي در صور تفاصيل افعال و حوادث و نوازل، بعد از آنک بر سبيل اجمال معلوم شده باشد که موجود و حقيقي و فاعل مطلق اوست سبحانه، و تا صورت توحيد مجمل علمي، مفصل عيني نشود، چنانک صاحب علم توحيد، در صور تفاصيل وقايع و احوال متجدده و متضاده، از ضرّ و نفع و منع و عطا و قبض و بسط، ضارّ و نافع و مانع و معطي و قابض و باسط، حق را بيند و شناسد بي توقفي و رويتي (تفکر و تأملي)، او را عارف نخوانند. و اگر به اول وهلت از آن غافل بود، عنقريب حاضر گردد، و فاعل مطلق را در صور تصرفات مختلفه بازشناسد، او را متصرف خوانند نه عارف. و اگر با وجود علم، حق مطلق را، از صور وسايط و روابط، بازنشناسد و تأثير احوال را حوالت با وسايط کند، او را ساهي (فراموشکار) و لاهي و مشرک خفي خوانند. مثلاً اگر در معني توحيد تقريري کند، و خود را مستغرق بحر توحيد نمايد، و ديگري بر سبيل انکار آن را بدو بازگرداند و گويد اين سخن نه از سر حال بل نتيجه فکر و رؤيت است، در حال برنجد و بر او خشم گيرد، و نداند که اين رنجش او عين مصداق قول منکر است و الا فاعل مطلق را در صورت اين انکار بازشناختي و بر او خشم نگرفتي. و همچنين در معرفت هر صفت ناپسنديده که به علم اجمالي معلوم شود، وقتي که آنرا به اول وهلت که پديد آيد در نفس به تفصيل و تعيين باز شناسد و از آن حذر کند، او را عارف خوانند، و الا متعرف بود يا غافل... وظيفه عارف رضا به قضاست، و وظيفه متعرف صبر بر آن، و وظيفه غافل، کراهت و اضطراب.»[3]

شيخ محمد لاهيجي، عارف بلندمرتبه قرن نهم هجري، ‌در شرح شريف گلشن راز (که هم اصل منظومه گلشن راز و هم شرح ياد شده از منابع طراز اول عرفان اسلامي است)، در شرح و تفسير بيتي که از معرفت سئوال مي‌کند مي‌فرمايد:

«نزد اهل تحقيق مقرر است که اول چيزي که بر بنده مکلف واجب است معرفت الله است که اصل جميع معارف يقيني و عقايد ديني است و وجوب تمام واجبات شرعيه متفرع بر اين اصل مي‌گردد و طريق معرفت اگرچه از روي جزويت لاينحصر است که «الطرق الي الله بعدد انفاس الخلايق» [راه به سوي خدا به شماره مخلوقات است که هر يک از راهي او را مي‌شناسند]، فاما از روي کليت چنانچه گذشت منحصر بر دو قسم است، استدلالي و کشفي. استدلالي طلب دليل است از مصنوع به صانع، و کشف، رفع حجاب مصنوعست از جمال صانع و اين هر دو طريق معبر به فکر است، چه سير است از ظاهر به باطن و از صورت به معني...»[4]   

براي پايان دادن به اين مبحث و ورود به موضوع قابل تأمل معرفت شهودي، که ما را در رسيدن به طرح مطلوب نهايي ياري خواهد کرد. بي مناسبت نيست اگر به يکي از تقسيمات مشهور «معرفت» نظري بيفکنيم. با توجه به اهميتي که موضوع معرفت در ديدگاه عرفا متفکرين صوفيه داشته، همواره از جهات مختلف مورد تدقيق و تحليل قرار گرفته است. و اين توجه ويژه موجب شده تا همراه با لطايف و ظرايفي، تقسيمات متعددي پديدار گردد. عناويني از قبيل معرفت عام و معرفت خاص، معرفت استدلالي، شهودي، علمي و حالي، و همچنين معرفت عقلي و نظري و شهودي. با عنايت به اينکه در تقسيم اخير،‌ تقريباٌ ‌اهم مسائل مربوط به تقسيمات ياد شده نهفته شده است، به توضيح آن مي‌پردازيم.

در فصل دوم از باب سوم اين کتاب گرانسنگ «مرصادالعباد» نوشته «شيخ نجم الدين رازي» از امهات کتب انديشه عرفاني است، در ذيل عنوان «در بيان حکمت تعلق روح به قالب و فوايد آن» به تفسير آيه شريفه «وما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون» (من جن و انس را نيافريدم مگر براي اينکه مرا به يکتايي پرستش کنند) (56- الذاريات) مي‌پردازد و ضمن آن همراه با بيان ويژگيهاي معرفت،‌ تقسيم بندي يادشده را ارائه مي‌نمايد.

صاحب مرصاد العباد پس از اينکه «دنيا و آخرت و هشت بهشت و هفت دوزخ و آنچه در ميان اينهاست» همه را عواملي مي‌داند جهت حصول ثمره «معرفت»، و با استناد به قسمتي از حديث کنت کنزاً‌ که مي‌فرمايد «فاحببت ان اعرف»، معرفت حقيقي را معرفت ذات و صفات خداوندي مي‌شمارد، ‌در تقسيم آن مي‌گويد: «معرفت بر سه نوع است: معرفت عقلي، معرفت نظري، و معرفت شهودي.»

اما معرفت عقلي: عوام خلق راست و در آن کافر و مسلمان و جهود و ترسا و گبر و ملحد و فلسفي و طبايعي و دهري را شرکت است، زيرا که اينها در عقل با يکديگر شريک‌اند، و جمله بر وجود الهي اتفاق دارند، ‌و خلافي که هست در صفات الوهيت اسن نه در ذات. و ميان اهل اسلام نيز در صفات خلاف هست و لكن به ذات الوهيت جمله اتفاق دارند.... و اين نوع معرفت موجب نجات نيست الا آنها را که نظر عقل ايشان مؤيد باشد به نور ايمان، تا به نبوت اقرار کنند، و به اوامر و نواهي شرع قيام نمايند که تربيت تخم روح در آنست تا تخم برومند شود.

و در معرفت عقلي به مدرکات حواس ظاهري و قواي باطني و نظر عقل حاجت است، تا به حواس ظاهري به عالم محسوسات درنگرد و به قواي باطني نظر عقل استعمال کند. عقل در حال حکم کند که اين مصنوع را صانعي ببايد، و چون بتدريج در هر نوع از موجودات نظر مي‌کند، خرده کاري قدرت و خوب کرداري صنعت باز مي‌بيند، استدلال مي‌کند که چنين فعل بايد که از قادري حيي حکيمي عالمي سميعي بصيري متکلمي باقيي مريدي صادر شود، پس هر که را نظر راست تر و عقل صافي تر و حجب کمتر و رياضت و فکر بيشتر، استدلالات او از انواع مصنوعات بر اثبات صانع زيادت تر، و دلايل و براهين او بر وحدانيت واضح تر...

 و اما معرفت نظري: خواص خلق راست. و آن چنان باشد که چون تخم روح در زمين بشريت،‌ بر قانون شريعت پرورش طريقت يابد چون شجره انساني به مقام مثمري رسد و در ثمره، آن خاصيت که در تخم بود- باز آيد اضعاف آن و چيزهاي ديگر که در تخم يافته نشدي با خود بياورد. بر مثال تخم زردآلو که بکارند از آن سبزه و درخت و شاخ و برگ و شکوفه و اخکوک و زردآلوي رسيده پديد آيد. يک تخم کشته باشند هزار تخم از آن جنس  به عينه باز آيد، و پوست زردآلو و برگ و شاخ و درخت و بيخ که تخم در اول نداشت با خود افزوني بيارد و در هر يک از اينها خاصيتي (بود) که در مغز نبود. و اول، از آن تخم دهان را حظي بود و بس، ‌اکنون از آن ثمره و شجره هم دهان را حظي است بيش از آنکه بود، ‌و هم چشم را از سبزه آن حظي است که «الخضرة تزيد في البصر» هم شمّ را از شكوفة آن حظّي است كه بوي خوش دارد. و هم دست را حظي است كه از شاخ آن عصا سازد، و هم پاي را حظي است که از آن نعلين سازند. و بسيار خواص و فوايد و منافع و مصالح ديگر در آن هست که در تخم نبود اگرچه در تخم تعبيه بود. پس همچنين در تخم روح شجره تن پديد آمد و شاخهاي نفس و صفات نفس پديد آمد... و بيخهاي قواي باطني پديد آمد... و زردآلوي معرفت ظاهر شد.

پس روح را در مقام ثمرگي آلات و ادوات متنوع پديد آمد، که نبود، ‌از مدرکات ظاهري و باطني. ظاهري چون حاسة بصر و سمع و شّم و ذوق و لمس که جملگي عالم شهادت که آن را ملک مي‌خوانيم با کثرت اعداد آن بدين پنج حاسّه ادراک توان کرد. و آنچه اين پنج حاسه ادراک آن نکند ملکوت مي‌خوانيم و آن عالم غيب است با کثرات مراتب و مدارج آن، و آن را پنج مدرک باطني ادراک کند، چون: عقل و دل و سّر و روح و خفي. و چنانکه حواس پنجگانه ظاهري هر يک در مدرکات ديگري تصرف نتواند کرد چون سمع در مبصرات و بصر در مسموعات، ‌حواس پنجگانه باطني نيز هر يک در مدرکات ديگري تصرف نتواند کرد چون عقل در مرئيات دل، و دل در معقولات عقل، يعني بدان خاصيت که نظر عقل راست، باقي هم برين قياس. پس طايفه‌اي که در معقولات به نظر عقل جولان کردند و از مرئيات دل و ديگر مراتب خبر نداشتند، خواستند تا عقل با عقال را در عالم دل و سر و روح و خفي جولان فرمايند، لاجرم عقل را در عقليه فلسفه و زندقه انداختند.

..... و اما معرفت شهودي: معرفت خاص الخاص است، که خلاصه موجودات و زبده کائنات‌اند، کونين و خافقين تبع وجود ايشان است و به حقيقت نقطه دايره ازل و ابد، بود ايشان است. فايده تعلق روح به قالب، حقيقت اين معرفت بود، زيرا که ارواح بشري را چون ملائکه از صفات ربوبيت برخورداري مي‌بود، و لکن از پس تتق عزت چندين هزار حجاب نوراني واسطه بود، که اگر رفع يک حجاب مي‌کردند جملگي ارواح چون جبرئيل که روح القدس بود، فرياد برآوردندي که «لود نوت انملة لاحترقت». اين هنوز از خاصيت پرتو انوار حجب است، آنجا که حقيقت تجلي صفات الوهيت پديد آيد که معرفت شهودي نتيجه آن شهود است،‌ وجود مجازي ارواح با حقيقت آن شهود که «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاٌ» برخواند، برخورداري معرفت که را تواند بود؟»»[5]      

تا اينجاي گفتار، تا حدودي توانسته‌ايم «معرفت» را بشناسيم و دريابيم که هرچند باحت و مفلسف هم آنچه از طريق برهان و دليل در توجيه و شناخت دين مي‌گويند، آنرا معرفت مي‌خوانند، اما معرفت في الواقع چه معنايي را با خود به همراه آورده و چه شأني دارد. نظر به اينکه «معرفت شهودي» اساس و بنيان نگرش عرفاني است، انشاءالله در ادامه بحث، موضوع معرفت شهودي را پي خواهيم گرفت.          «ادامه دارد»          


 

[1]  - فرهنگ معارف اسلامي ص 4845

[2]  - شرح بر مقامات اربعين ص 1

[3]  - مصباح الهدايه ص 80

[4]  - مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز ص 49