سيري بر حقانيت تصوّف از نگاه علماء اعلام كثرالله امثالهم
قوُلوُا لا اِلهَ
اِلّا الله تُفْلِحوُا[1]
قُلْ يٰا اَهْلَ
الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا
اِليٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ[2]
سيري بر حقانيت تصوّف از نگاه علماء اعلام كثرالله امثالهم
در حاشيه تهاجم به حسينيه شريعت قم
آيتالله
خميني:
«و
من تو را اي برادر عزيز سفارش ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان كه از
شيعيان خالص علي بن ابي طالب و اولاد معصوم او عليهم السّلام هستند و
در راه آنان قدم برميدارند و به ولايت و دوستي آنان متمسّكند گمان بد
مبر و مبادا كه درباره آنان سخن ناپسندي بزني و يا به آنچه دربارة آنان
گفته شده گوش فرا دهي كه ميافتي به آنجا كه بايد بيفتي.»[3]
استاد
مطهري:
«سخن
در اين نيست كه عرفاي مسلمين از اين سرمايهها چگونه استفاده كردهاند،
سخن درباره اظهار نظرهاي مغرضانه، گروهي غربي و غربزده است كه
ميخواهند اسلام را از نظر معنويت، بيمحتوا معرفي نمايند. سخن دربارة
سرمايه عظيمي در متن اسلام است كه ميتوانسته الهام بخش خوبي در جهان
اسلام باشد.»[4]
واقعة تخريب حسينيه
قم باعث تعجّب و تأسّف و تأثّر شد از اين كه عاملان آن بدون اطلاع و آگاهي از عرفان
اسلامي و بدون مطالعة كتب عرفا و با عدم آگاهي از سير و سلوك الي الله بر اثر اغواء
و تحريك نادانان و مغرضان و معاندين عرفان و خدا ناشناسان از حقيقت بيخبر نه تنها
به مسلمانان بلكه به مراجع تقليد اهانت روا داشتند. در حالي فرقة دراويش را ضالّه
خطاب نمودند كه حضرت ختمي مرتبت (ص) اَلْفَقْرُ فَخْري وَ اَنَا اَفْتَخَرُ بِهِ عَليٰ
سٰائِرِ
الْأَنْبيٰاءِ[5]
فرمودند[6]
كه در كتاب غوالي اللّئالي ابن جمهور اين حديث مستند درج است[7].
همچنين آيتالله خميني به هيئتي از مسوؤلين
مملكتي خود را درويش معرفي نمودند و گفتند:
”من
هم افتخار ميكنم كه درويشم“.
هر كسي كه بالفعل به مقام درويشي[8]
كه به حكم آية يٰا اَيُّهَا ٱلنّٰاسُ اَنْتُمُ ٱلْفُقَرٰاءُ اِلَي ٱللهِ[9]
كه فطرت انساني است برسد به كمال انسانيّت رسيده است و عارف شيراز، حافظ دربارة
چنين كساني لب به سخن ميگشايد[10].
علّامة شهيد استاد مطهري اين درويش را در صفحة 77 كتاب تماشاگه راز چنين معرفي
ميكند: «شعر حافظ نمونة كوچكي از قرآن، نهج البلاغه، دعاهاي كميل و ابوحمزة ثمالي
و صحيفة سجّاديّه است» و در صفحة 98 همان كتاب مينويسد: «حافظي كه افتخار ايران
است» و در صفحة 123 ميگويد: «حافظ گلي است از يك بوستان، و آن بوستان معارف اسلامي
است. در صورتي كه بزرگترين اديب جهان هم بيايد نميتواند حافظ را شرح كند. حافظ را
عارفي بايد شرح كند كه اديب هم باشد. به همين دليل است اين بنده با تمام صراحت عرض
ميكنم كه هيچ مدعي شرح حافظ نيستم چون نه عارفم و نه اديب».
بلي اين دل سوختگان
و خداجويان كه پيوسته به اشك ديده و خون جگر وضو ميسازند و جز خدا چيزي نميخواهند
و جز بندگي او و اطاعت از انبياء و اولياء و اوصياء عليهم السّلام و علماي اعلام
عاملين بر آستان كسي سر فرود نميآورند را درويش و صوفي و عارف و فقير مينامند كه
استاد مطهري در اين مورد در كتاب كلام، عرفان و حكمت عملي[11]
خود بطور مبسوط بحث ميكنند.
اكنون در شناخت اين
فرقة ناجي بلكه منجي سيري در آثار آيتالله خميني ميكنيم تا بدانيد كه ايشان در
حقّ اين قوم چه سخنان ارزندهاي دارند. در صفحة 71 كتاب مصباح الهداية الي الخلافة
و الولاية[12]
دربارة چگونگي فهم و درك كلمات و سخنان عرفا و درك مقامات عرفاني ميگويند: «اين
كار بايد در نزد ولييي از اولياء خدا كه منصب ارشاد داشته باشد و تو را به مقصد و
مقصود آن بزرگان راهنمائي كند انجام گيرد» و در صفحة 73 همين كتاب مينويسند: «و من
تو را اي برادر عزيز سفارش ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان كه از شيعيان خالص علي
بن ابي طالب و اولاد معصوم او عليهم السّلام هستند و در راه آنان قدم برميدارند و
به ولايت و دوستي آنان متمسّكند گمان بد مبر و مبادا كه دربارة آنان سخن ناپسندي
بزني و يا به آنچه دربارة آنان گفته شده گوش فرا دهي كه ميافتي به آنجا كه بايد
بيفتي[13]
و تنها مطالعة كتابهاي آنان بدون آن كه به اهل اصطلاح مراجعه شود كافي نيست كه از
مقاصد آنان اطلاع حاصل شود زيرا هر قومي را زباني مخصوص و هر طريقهاي را بيان
ويژهاي است».
در صفحات 80 و 81
همان كتاب مينويسند: «اي خدائي كه مردگان را از گورها برانگيزي ... دلهاي ما را از
اين كهنه قبرستان برانگيزان و بار ما را از اين كوره ده سرزمين ستم بربند تا در
نشئة قلبي انوار معرفت را مشاهده كنيم و گوش دل ما سروشهاي پيامبرت را در آن نشئه
بشنود. باشد كه بهرة ما از نبوّت تنها آن نباشد كه با گفتن شهادت به زبان خون و مال
خود را محفوظ داشته و از عمل كردن به احكام او مقصود ما فقط اكتفا كردن در رابطه با
قواعد فقهي و موافقت داشتن برحسب صورت باشد و از خواندن قرآن كريم هدف ما زيبا
خواندن و فراگرفتن احكام تجويد و مخارج حروف باشد تا در نتيجة اين كوتاه نظري از
آنان باشيم كه خداي تعالي دربارهشان فرموده است: بر گوش و چشمهايشان پرده كشيده
شده است و نيز فرموده است: دلهاي آنان گرفتار بيماري است[14]».
در صفحة 91 اين
كتاب در مورد اين كه كلام عرفا راز است چنين مينويسند: «و پشت پردة اين سخن رازي
است كه توان اظهار آن نيست و سزاوارتر آن كه هم چنان در زير پردههايش نهان بماند».
در صفحات 209-208
ضمن شرح اسفار اربعة اهل سير و سلوك عرفاني مينويسند: «از اينجا است كه اهل سلوك
معتقدند كه سالك را چارهاي نيست از اين كه بايد معلّم و رهبري داشته باشد تا او را
به سلوك رهبري كند و آن رهبر بايد به كيفيات سلوك عارف باشد و از جادّة رياضات شرعي
خارج نشود كه راههاي سلوك باطني به شماره درنيايد و به عدد نفسهائي كه مردم ميكشند
راه براي سلوك الي الله هست،
قطع اين مرحله
بيهمرهي خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهي»
چه بزرگان صوفيه از
اين معلّم اخلاق و معنويات و رهبر سير و سلوك سالكين ميباشند كه در شريعت با آنكه
مجتهد ميباشند جهت وحدت اسلام و مسلمين از علما و مراجع جامع الشرايط نظير
آيتالله خميني امر به تقليد ميكنند يا عمل به احتياط ميفرمايند.
در صفحات 65-64
كتاب آداب الصّلوة[15]
ضمن شرح سير و سلوك مينويسند: «و پس از اين منزل، منازلي است كه از هفت شهر عشق
عطّار پس از آن نمونهاي حاصل؛ و آن قائل سالك[16]
در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجابهاي ضخيم واقعيم و آن شهرها و
شهريارها را جزء بافتهها گمان ميكنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم
ولي اصل مقامات را انكار نميكنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين
محبّت اميد فرج دارم، تو خود هر چه خواهي باش و با هر كه خواهي پيوند.
مدعي خواست كه آيد
به تماشاگه دوست
دست غيب آمد و بر سينة نامحرم زد
ولي در اخوّت
ايماني و خلّت روحاني با احبّاء عرفاني خيانت روا ندارم و از نصيحت كه از حقوق
مؤمنين است به يكديگر، خودداري ننمايم. بالاترين قذارات[17]
معنوي كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام عليهم السّلام را عاجز
نمود، قذارت جهل مركب است كه منشاء داء[18]
عضال[19]
انكار مقامات اهل الله و ارباب معرفت است و مبدأ سؤ ظن به اصحاب قلوب است. و تا
انسان به لوث اين قذارت آلوده است، قدمي به سوي معارف نخواهد برداشت؛ بلكه بسا باشد
كه اين كدورت نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق
عروج به مقامات است فرو نشاند و منتفي كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد».
اميد است تأمّل و دقّت شود كه چه ميكنند. قيام ناكثين و مارقين و قاسطين[20]
عليه حضرت موليu
دليل بر آن نيست و نبود كه پيغمبر اكرم (ص) ناقص يا بد تربيت كرد.
و در صفحة 183 اين
كتاب[21]
براي تذكّر به اهل فضل و دانش اينطور مينويسند: «افسوس كه ما از معارف الهيّه و از
مقامات معنويّه اهل الله و مدارج عالية اصحاب قلوب به كلّي محروميم. يك طايفه از ما
به كلّي مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسي كه ذكري از
آنها كند يا دعوتي به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب
دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از
خواب گران بيدار نمود- اِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ
[22].
وَ مٰا اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فيِ الْقُبوُرِ[23]…
وَ
مَنْ لَمْ يَجْعَلِ
ٱللهُ
لَهُ نوُراً فَمٰالَهُ مِنْ نوُرٍ[24]
اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهي و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر
آنها فروخوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند – آن همة
آيات لقاء و حبّ الله را به لقاء درختهاي بهشتي و زنهاي خوشگل توجيه نمايند.
نميدانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيّه چه ميكنند كه عرض ميكنند: اِلهٰي،
هَبْ لي كَمٰالَ الْاِنْقِطٰاعِ اِلَيْكَ، وَ أنِرْ اَبْصٰارَ قُلوُبِنٰا بِضيٰاءِ
نَظَرِهٰا اِلَيْكَ حَتّيٰ تَخْرِقَ اَبْصٰارُ ٱلْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ
اِليٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرواحُنٰا مُعُلَّقَةً بِعِزَّ قُدسِكَ.
اِلهٰي، وَاَجْعَلْني مِمَّنْ نٰادَيْتَهُ فَاَجٰابَكَ، وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ
لِجَلاٰلِك[25].
آيا اين
”حجب
نور“
چيست؟ آيا
”نظر
به حق“
مقصود گلابيهاي بهشت است؟ آيا
”معدن
عظمت“
قصرهاي بهشتي است؟ آيا
”تعلّق
ارواح به عزّ قدس“،
يعني تعلّق به دامن حور العين براي قضاي شهوت؟ آيا اين
”صعق
و محو از جلال“،
يعني محو در جمال زنهاي بهشتي است؟ آيا اين جذبهها و غشوهها كه براي رسول خدا (ص)
در نماز و معراج دست ميداده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده ميكرده
در آن محفلي كه اعظم ملائكة الله كه جبرئيل امينu
است محرم سرّ نبود و جرأت پيشرفت اَنْمُلهاي[26]
نداشت، جذبه براي يكي از زنهاي خيلي خوب بوده؟ يا انواري مثل نور شمس و قمر و
بالاتر از آن ميديد؟ ... مقصودي از اين كلام نيست جز آنكه براي برادران ايماني،
خصوصاً اهل علم، تنبّهي حاصل آيد و لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين كار
سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است.»
و در صفحة 167 اين
كتاب[27]
در اخطار به منكرين اهل عرفان و تصوّف و قانعين به شريعت مقدّس مينويسند: «و كساني
كه دعوت به صورت محض ميكنند و مردم را از آداب باطنيّه باز ميدارند و گويند شريعت
را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه
انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور
معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي ميكنند و حجابهاي تقليد و
جهالت و عادت و اوهام را به روي آن ميكشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به
درگاه او و وصول به جمال جميل او باز ميدارند و سدّ طريق معارف مينمايند، و قلوب
صافي بيآلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در
خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية
آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه ميكنند و از
روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف ميكنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را
مينمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات
حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه
تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور
فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا
حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله ميدهند
به توحيد و نبوّات نميدهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج ميدانند. و
اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و
ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري
نميكنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت ميدهند-
مِن حَيثُ لا يَشعرُون
–
كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر
سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نميرساند.»
و در صفحة 330 اين
كتاب[28]
در باب آن كه عرفان اسلامي از بطن قرآن است چنين مينويسند: «هركس رجوع كند به
معارفي كه در اديان عالم و نزد فلاسفة بزرگ هر دين رايج است و مقايسه كند در معارف
مبدأ و معاد با معارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاء شامخ
اين ملّت است درست تصديق ميكند كه اين معارف از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبيّ
ختمي و اهل بيت او عليهم السّلام است كه از سرچشمة نور قرآن استفاده و اصطلاء
نمودهاند. آن وقت ميفهمد كه حكمت و عرفان اسلامي از يونان و يونانييّن نيست، بلكه
اصلاً شباهت به آن ندارد.[29]»
در كتاب ولايت فقيه[30]
در مورد معلّم اخلاق و معنويات و عدم كفايت شريعت مقدّس به تنهائي مينويسند: «اگر
حوزهها همين طور از داشتن مربّي اخلاق و جلسات پند و اندرز خالي باشند محكوم به
فنا خواهند بود. چطور شد علم فقه و اصول به معلّم و مدرّس نياز دارد، درس و بحث
ميخواهد و براي هر علمي و صنعتي در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسي خودرو و
خودسر متخصص در رشتهاي نميگردد، فقيه و عالم نميشود لكن علوم معنوي و اخلاقي كه
هدف بعثت انبياء و از لطيفترين و دقيقترين علوم است به تعليم و تعلّم نيازي ندارد
و خودرو و بدون معلم باشد. كراراً شنيدهام كه سيّد جليلي معلّم اخلاق و معنويات
استاد فقه و اصول مرحوم شيخ (مرتضي) انصاري بوده است.»
و در همين كتاب[31]
نه تنها علوم رسمي تنها را براي ايمان كافي نميدانند بلكه برهان عقلي را هم كافي
ندانسته و مينويسند: «ولي همين برهان عقلي ممكن است حجاب قلب شده، نگذارد نور
ايمان بر قلب بتابد تا خداوند متعال او را از ظلمات تاريكيها به عالم نور و روشنائي
وارد سازد.»
و در صفحة 24 تفسير
سورة مباركة حمد[32]
پاي استدلاليون را در خداشناسي چوبين ميدانند و ميگويند: «پاي استدلاليان چوبين
بود مقصود همين است كه پاي چوبي است يعني پائي كه انسان را نميتواند راه ببرد،
پائي كه حقيقتاً انسان با آن ميتواند راه برود عبارت از آن پائي است كه انسان جلوة
خدا ببيند، عبارت از آن ايماني است كه در قلب ميشود و وجدان در پي است.»
و در تفسير سورة
مباركة علق (اقرأ) راه خداشناسي را منحصر در خودشناسي مينمايند: «تمام انبياء
موضوع بحثشان، موضوع تربيتشان، موضوع علمشان، انسان است (صفحه 46). انسان را به
معني حقيقي انسان به آن معنائي كه انسان است جزء ذات مقدس حق و آنهائي كه ملهمند به
الهام او كسي نميشناسند (صفحه 49). هر چه درس بخوانيد و به اسم رب نباشد از صراط
مستقيم دوريد و هر چه زيادتر درس بخوانيد دورتر ميشويد. اگر اعلم من في الارض
بشويد با اسم رب نباشد ابعد از خداي تبارك و تعالي هستيد و از صراط مستقيم بعيدتر
ميشويد. صراط مستقيم است كه يك سرش قعر جهنم است، يك طرفش طبيعت است و يك طرفش
بهشت. آخر مرتبة بهشت لقاء الله است (صفحة 51). گمان نكنيد كه درس خواندن بدون
اينكه قرائت به اسم رب باشد برايتان فايده دارد. گاهي ضرر دارد. گاهي علم غرور
ميآورد و گاهي علم انسان را از صراط مستقيم پرت ميكند. اينهايي كه دين ساز بودند
اكثراً اهل علم بودند (صفحة 52). چه بسا يك نفر آدم فيلسوف اعظم است به حسب نظر
مردم، فقيه اكرم است به حسب نظر مردم، همه چيز ميداند، انبار معلومات است، لكن
قرائت به اسم رب نبوده است از صراط مستقيم دور شده است و از همه دورتر است. هر چند
انبار زيادتر وزرش زيادتر و هرچه انبار بزرگتر وزر و ظلماتش بيشتر[33].
ظلمات بعضيها فوق بعضي، گاهي علم ظلمت است، نور نيست. آن علمي كه به اسم رب شروع
بشود آن نور هدايت دارد (صفحة 53).
و در صفحة 29 جلد
چهار و پنج ميگويند: تعبيرات عرفا مطابق قرآن و تعبيرات ائمة ما عليهم السّلام
است. و در صفحة 41 و 42 انا الحق گفتن بعضي عرفا را شرح ميدهند: «اينكه اينها
(عرفا) آمدهاند و اين تعبيرات را كردهاند، نه اينكه ميخواهند بگويند كه مثلاً
اينكه ميگويند كه فرضاً فلان چيز حق است نه اينكه اين معني را ميخواهند بگويند كه
مثلاً يك آدم ممكني كه عبا و عمّامه دارد اين حق تعالي است. هيچ عاقلي اين را
نميگويد.» سپس ادامه ميدهند: «قصدشان اين است كه جز خدا نيست.»
و در صفحة 202
كتاب مصباح الهداية به بدبينان به عرفاء نصيحت مينمايند: «و مبادا كه بدون فروشدن
در درياي اين معاني اينگونه سخنان را به ظاهرش حمل كني و بدون آن كه مقصد آنان را
دريابي چماق طعن به دست گيري همان گونه كه شيوة پارهاي از عالم نماها بر اين است و
ميزان درست نبودن هر مطلبي در نزد آنان همان است كه چيزي از آن مطلب ندانند و
نتوانند بفهمند»[34].
و در پايان اين كتاب به زمامداران امور و اهل فضل و دانش خطاب مينمايند: «پايان
كتاب و وصيّت به دوستان، اي دوست روحاني كه خدايت در دنيا و آخرت يار و ياور باد،
مبادا و مبادا اين اسرار را براي نااهل كشف كني و يا در غير محلّش بخل نورزي كه علم
باطن شريعت از نواميس الهي و رازهاي ربوبي است كه بايد از دسترس بيگانگان و
ديدگاهشان به دور نگه داشت كه انديشههاي روشن و افكار دقيقشان به آن نميرسد و
مبادا در مقام فهم مطالب اين اوراق برآيي پيش از آن كه در كلمات متألّهين اهل ذوق
بررسي كامل نموده و معارف را در نزد مشايخ بزرگ و عرفاء بزرگوار كه اهل معارفند فرا
گرفته باشي[35].
وگرنه تنها مراجعه كردن به اينگونه معارف بجز زيان چيزي نيفزايد و به غير از
محروميّت[36]
نتيجهاي نخواهد داشت.»[37]
پس اگر محققين كتب
بزرگان اين سلسلة جليله را با آثار آيتالله خميني مطابقت نمايند و تطبيق آن را
دريابند متوجّه خواهند شد كه نه تنها تفاوت ولو جزئي وجود ندارد بلكه گوئي از روي
آنها استنساخ شده است زيرا كلام اهل معرفت يكي است و اختلاف در ميان نيست بلكه عين
يكديگرند[38].
اين مشتي بود از خروارها. اكنون بايد انديشيد كه چه كسي را و چه كساني را فرقة
ضالّه خواندهاند. شايد گفته شود اينها عقايد عرفا و درويشان و صوفيان حقّه بوده
است. بايد عرض كرد كه اينها عقايد ماست و آيتالله خميني اوّلين بار كه برنامة
”قرآن
در صحنه“[39]
را آغاز نمودند با شجاعت و شهامت تمام سخنان خود را چنين شروع كردند: «تقاضا شده
بود كه من يكي، دو مرتبه راجع به تفسير بعضي آيات شريفة قرآن مطالبي عرض كنم. تفسير
قرآن يك مسئلهاي نيست كه امثال ما بتوانند از عهدة آن برآيند. بلكه علماي طراز
اوّل هم كه در طول تاريخ اسلام، چه از عامّه و چه از خاصّه، در اين باب كتابهاي
زياد نوشتهاند- البته مساعي آنها مشكور است- لكن هر كدام روي آن تخصص و فنّي كه
داشته است يك پردهاي از پردههاي قرآن كريم را تفسير كرده است، آن هم به طور كامل
ملموس بوده. مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمدهاند و تفسير كردهاند، نظير
محييالدّين[40]
در بعضي از كتابهايش، عبدالرّزاق كاشاني[41]
در تأويلات، ملاّ سلطانعلي[42]
در تفسير[43]،
اينهائي كه طريقهشان طريقة معارف بوده است، اينها تفسيرهائي نوشتند خوب.»
آيا ميدانيد اين
شخصيتهائي كه ايشان از آنها به عنوان علماي طراز اوّل از صدر اسلام تا كنون نام
ميبرند چه كساني هستند؟ محييالدّين و ملاّ عبدالرّزاق دو تن از مشايخ صوفية سلسلة
نعمتاللّهي سلطانعليشاهي گنابادي هستند و ملاّ سلطانعلي كه نام بردند قطب اين
سلسله و جدّ امجد حضرت آقاي دكتر تابنده ميباشند كه از آن عالم طراز اوّل مفترض
الطّاعة حضرت يداً به يد منصوص ميباشند. بلي رسول اكرم ص و همة انبياء عليهم
السّلام را مجنون و ساحر ميخواندند. حضرت مولي الكونين ابي عبدالله الحسينu
را جاسوس و خارجي خواندند و كردند آنچه را ننگ دامن بشريت شد. حضرت مولي المواليu
را كافر خواندند و سبّ و لعن حضرتش را واجب دانستند. و مصادر عصمت و طهارت را اذن
ندادند حتّي در يك مسجد كوچك محلّهاي اقامة جماعت كنند. آيا مخالفين تصوف و عرفان
آثار عرفاء كرام را خواندهاند؟ و از عقايد آنها آگاهي دارند؟ آيا بدعتي از ايشان
مشاهده كردهاند؟ و خود را ذيصلاح در بررسي اين امر خطير دانستهاند كه بندگان خاص
خدا و مؤمنين را ضالّه مينامند. آقاي آيتالله محمّدي گيلاني ميگفتند[44]:
كسي كه حافظ را نشناسد و اصطلاح عرفا را نداند و دربارة اين قوم اظهار نظر كند ملحد
و كافر است. و دستورالعملي در سمت حاكم شرع صادر مينمايند كه بسيار قابل توجه و در
ضميمه است، شايد مورد دقّت واقع شود[45].
اكنون سيري در آثار
مرحومين مجلسيين اعلي الله مقامهما ميكنيم تا بدانيد دربارة تصوّف حقّه چه نظري
اظهار ميدارند. باشد كه سبب بيداري شود. در رسالة تشويق السّالكين[46]
در اثبات تصوّف و عرفان در صفحة 5 چنين آغاز سخن ميكنند: «و اقرب طرق به معرفت
الله طريقة حقّة رضوية ذهبية (پاك و خالص) معروفية مرتضوي است كه طريق تصوّف و
حقيقتش نيز خوانند و آن عبارت است از تحصيل قرب معرفت ربّ العالمين به طريق زهد و
رياضت و انقطاع از خلق و مواظبت بر طاعت و عبادت. اكنون جمعي پيدا شدهاند كه ايشان
را از شريعت خبري و از طريقت اثري، نه و انكار اين طريقة حقّه مينمايند، بنا بر
قلّت تدبّر در آيات و اخبار ائمة اطهار
عليهم السّلام
و به متابعت نفس غدّار كه ثمرة او حسد و عناد و تعصّب است، اگر چه مشهور است:
شبپره گر وصل
آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد
امّا چون انكار
ايشان سبب محروميّت بعضي از عوام بود از اين نعمت عظمي، لهذا بعضي از احبّاء از اين
فقير، محمّد تقي التماس نمودند كه رسالة مختصري در حقيقت اين طريقه نوشته شود تا
شيعيان اميرالمؤمنينu
از اين سعادت بينصيب نباشند. پس ايجاباً لسؤالهم با آنكه كتاب مبسوطي موسوم به
مستند السّالكين در اين باب نوشته شده، مجملي از هر باب در اين رساله مذكور ميگردد
و بالله التّوفيق. امّا زبده و خلاصة بَراياء كه انبياءاند، همه اين طريق را
داشتند». و در صفحة 8 چنين مينويسند: «و همچنين هر يك از ائمه
عليهم السّلام
اين طريق را داشتهاند، چنانچه احوال و سير ايشان در كتب اخبار مذكور است و همچنين
اصحاب صُفّه كه فرقة اوّل درويشانند اين مسلك را داشتهاند، مثل سلمان و اباذر و
عمّار و غيرهم». و در صفحة 9 مينويسند: «و بالجمله اصحاب صُفّه محتاج به بيان نيست
و هر يك از ايشان را صفي ميگفتند، يعني منسوب به صُفّه، تا به كثرت استعمال صاد را
اشباع و فاء را مخفّف ساختهاند صوفي شد». در صفحة 10 مينويسند: «و همچنين اكابر
علماي شيعه از متقدمين و متأخرين جمعي كه واقف بودهاند بر طريقة اهل بيت و تتبّع
ايشان بيشتر بوده از علماي اين زمان همه اين مسلك را داشتهاند و در اين فن تصنيفات
نمودهاند»[47].
و در صفحة 11 و 12 مينويسند: «و همچنين سيّد حيدر آملي صاحب تفسير بحرالابحار
كتابي به قرب هفتاد هزار بيت از دلايل و احاديث اهل بيت عليهم السّلام تصنيف نموده
در بيان آنكه شيعهاي كه صوفي نباشد شيعه نيست و صوفي كه شيعه نباشد صوفي نيست.»[48]
ملاّ محمّد باقر مجلسي رحمت الله عليه در صفحة 29 همين كتاب در جواب مرحوم ملاّ
خليل قزويني در پاسخ سؤال از تصوّف چنين مينويسند: «و امّا مسئلة سيّم كه از حقيقت
و بطلان طريقة صوفيّه سؤال كرده بودند. بايد دانست كه راه دين يكي است، و حق تعالي
يك پيغمبر فرستاده و يك شريعت قرار داده، وليكن مردم در مراتب عمل و تقوي مختلف
ميباشند، و جمعي از مسلمانان كه عمل را به ظواهر شرع شريف نبوي (ص) كنند و به سنن
و مستحبّات عمل نمايند و ترك مكروهات و مشتهيّات كنند و متوجّه امور دنيا نگردند و
پيوسته اوقات خود را صرف عبادات و طاعات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ايشان موجب
تضييع عمر است كناره جويند، ايشان را مؤمن زاهد متّقي ميگويند و مسمّي به صوفيّه
ساختهاند. ... اين جماعت زبدة مردمند.» مرحوم مجلسي اوّل در صفحات 20-18
مينويسند: «پس اگر جمعي از نادانان كه در ميان عوام خود را به طالب علم شهرت
دادهاند مذمّت اين طريقه مينمايند، معلوم است كه از كمال ناداني يا محض حسد و
اغراض فاسدة نفساني خواهد بود و عاقل بايد كه فريب اين شياطين انس را نخورد و از
اين سعادت عظمي كه مقصد اقصي و طريقة انبياء و ائمة هدي و شيوة اولياء و مردان راه
خداست محروم نماند. هرچند اين كاري است دشوار و شربتي است بر اكثر طبايع ناگوار و
جهاد اكبر و ميدان ترك سر است و موقوف بر همّتي عالي است و تأييد ازلي. ... و حاصل
سخن آن كه بداني كه اصل تصوّف صافي نمودن باطن است از زنگ ماسوي و متخلّق شدن به
اخلاق الله و تحصيل كمالات روحاني و رسيدن به مقام قرب و معرفت عياني، نه چنان كه
نادانان گمان ميبرند كه تصوّف محض لهو ولعب است، بيهوده يا دكّاني است در بازار
هوي به زرق و ريا چيده، و طريقت مخالف شريعت مصطفوي (ص) و مباين طريقت مرتضويu
كه كَلّا اِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجوُبوُنَ
[49].
بلكه از مشايخ اين طايفه كساني بودهاند كه از علوم ظاهري نيز هر يك سرآمد زمان خود
بودند چنان كه از تصانيف ايشان معلوم است مثل مولاناي رومي و شيخ علاءالدّولة
سمناني و شيخ شهابالدّين سهروردي صاحب حكمت اشراق و شيخ محييالدّين عربي صاحب
فتوحات و شيخ عبدالرزّاق كاشاني صاحب تأويلات و شيخ ابوحامد غزّالي و شيخ روزبهان
صاحب تفسير عَرايس و شيخ عطّار و غيرهم. همه اتّفاق دارند كه علم شريعت به قدر واجب
شرط اوّل راه است و كمال در علم شريعت، شرط كاملان اين راه است. چون تواند بود كه
كاملان اين طريقه كه در علم ظاهر و باطن يگانه بودهاند يا آن كه مكروهات و بلكه
بعضي از مباحات را بر خود حرام داشتهاند و احتراز مينمايند، راضي به خلاف شريعت
مطهره شده، مرتكب حرام شوند، پس آنچه بعضي از جهّال بعضي از افعال جزئيّه و فرعيّة
اين جماعت را اعتراض ميكنند عين خطا خواهد بود.»
شيخ
بهاءالدّين عاملي زيد بهاء در كتاب كشكول جلد پنجم صفحة 490 دربارة اصل تصوّف و علم
تصوّف چنين مينويسند: «التّصوّف علم يبحث فيه عن الذّات الاحدية و اسمائه و صفاته
من حيث انَّها موُصلة لكلّ مظاهرها و مشعباتها الي الذّات الالهيّة فموضوعه الذّات
الاحدية و نعوتها الازليّة و صفاتها السّرمدية و مسائله كيفيّة صدور الكثرة عنها و
رجوعها اليها و بيان مظاهر الاسماء الالهيّة و التّصرف الرّبانية و كيفيّة رجوع اهل
الله تعالي اليه سبحانه و كيفية سلوكهم و مجاهدتهم و رياضاتهم و بيان نتيجة كل من
الاعمال و الاذكار في دار الدّنيا و الآخرة علي وجه ثابت في نفس الامر و مبادية
معرفة حدّه و غايته و اصطلاحات القوم فيه»[50].
شهيد اوّل رضوان
الله عليه در كتاب الدّروس در باب وقف نيز در شأن صوفيّه تمجيد شايان توجّه دارند[51].
در جلد دوم مجالس المؤمنين علّامة عاليقدر شيعه سيّد نورالله شوشتري آمده است كه
خلقت عالم بعد از وجود انبياء و اولياء به خاطر صوفيان صفوت نشان بوده است و در اين
كتاب به دلايل قويّه اثبات ميكند كه جميع مشايخ مشهور شيعه صوفي بودهاند و طريقة
ايشان طريقة اهل بيت عليهم السّلام است[52].
ابن ابي جمهور
الاحساوي در كتاب مجلي[53]
از حضرت عليu
نقل ميكنند كه فرمود «التَّصَوُّفُ اَرْبَعَةُ اَحْرُفٍ تٰاء وَ صٰاد وَ وٰاو وَ
فٰاء، التّٰاء تَرْكٌ وَ تَوُبَةٌ وَ تُقيٰ، وَ الصّٰاد صَبْرٌ وَ صِدْقٌ وَ صَفٰا
وَ الْوٰاو وِرْدٌ وَ وُدٌّ وَ وَفاء، الْفٰاء فَرْدٌ وَ فَقْرٌ وَ فَنٰاء»[54]
و بر اثر مساعي
شوراي عالي انقلاب فرهنگي كتب درسي ادبيات مشحون از مطالب تصوّف و عرفان شده[55].
و به حمد الله برنامههاي رسانههاي گروهي نيز ناشر معارف اسلامي و عقايد صوفيّه و
درويشان حقّه است ولي گروهي آن را فرقة ضالّه ناميدهاند. تهمت گمراهي زدن به اين
مسلمين و مؤمنين متعهّد و متهجّد و اهل طهارت دائم و صلوة پيوسته تهمت نابخشودني
است. استاد مطهري رضوان الله عليه در اين مورد در صفحة 18 كتاب تماشاگه راز چنين
ميگويند: «من حقيقتاً تعجّب ميكنم از يك عدّه به اصطلاح حافظ شناس! مثل اينكه
دستگاهي و دستهائي هست كه هر جور شده پاكاني چون حافظ و امثال حافظ را به يك شكلي
مسخ كنند و از اين راه به جاي اين كه فكر مردم را بالا ببرند و تكاني بدهند برعكس
سوي فساد و تباهي و انحراف سوق ميدهند»[56].
آيا اين گونه تهمت زدن ضدّ اسلام و ولايت محسوب نميشود؟ كساني را كه به ذكر دائم
مشغول و در اسحار ديدة گريان و دل بريان دارند و هر روز موظّفند حداقل حزبي از قرآن
قرائت و دائم در طهارت و بر ديگر مستحبّات مراقبت و از مكروهات دوري دارند، چگونه و
با چه جرأتي ميتوان ضالّه ناميد. اگر مخالفين نيز از درد خدا جوئي دو شب يا سه شب
نخوابند و به درگاه خدا بنالند و از پهلو به پهلو برگردند و ناله سردهند و خدا را
بخوانند خداوند متعال ميفرمايد وَ
ٱلَّذينَ
جٰاهَدُوا فينٰا لَنَهْدِيَنَّهُم سُبُلَنٰا[57].
و آداب آن در مقالة لقاء الله آيتالله خميني و رسالة لقاء الله علاّمه وحيد ميرزا
جواد ملكي تبريزي[58]
و رسالة سير و سلوك سيّد مهدي بحرالعلوم[59]
و آثار بزرگان عرفا و كتاب بحر المعارف عالم ربّاني مرحوم ملاّ عبدالصّمد همداني به
نحو مشروح درج است. ولي اصل كلام همان است كه علاّمه مطهري رضوان الله عليه گفتند.
اميدواريم دستگاه و دستهاي شيطاني كشف شود تا چهرة تابناك و مقدّس اهل عرفان از
هرگونه غباري كه معاندين اسلام بر آن ميريزند پاك گردد. بهتر از همه و مفيد تر از
هر چيز مطالعة دقيق آثار آيتالله خميني و مطابقت آن با آثار بزرگان اين سلسلة
جليله است. جائي كه پيغمبر اكرم (ص) به جنين سقط شده از امّت خود در روز قيامت
مباهات ميفرمايد، آيا سزاوار است كه اين گونه تهمت به پيروان مخلص آن حضرت و
شيعيان خاص خالص عليu
و آل اطهار او عليهم السّلام زده شود. اين همه كه آيتالله خميني در وحدت و اتّحاد
اسلام كوشيدند و تفرقه اندازان را منافق ميدانند، اين گونه تفرقه اندازي و تكه تكه
كردن اسلام را چه ميتوان تعبير كرد؟ و كساني را كه ايشان در آثار خود به آنها
متوسّل ميشود و در روز حشر به شفاعت آنان اميد فرج دارد، مورد اهانت قرار دادن آيا
ضديّت با ولايت كليّة ائمة هدي و ولايت فقيه نيست؟
بزرگان اهل عرفان
بالاخص اين سلسلة جليله تبليغي نداشته و ندارند و پي مريد هم نميگردند بلكه دل
شكسته و تن خسته ميخواهند كه پيدا نميشود يا لااقل كمياب است و كسي مرد اين راه
نيست. همان گونه كه اشاره شد تبليغ اينان به عمل و بندگي است زيرا اصول دين فقط
منوط به بيداري جان است كه آن را يقظه مينامند و تبليغ احكام شريعت مقدّس به عهدة
فقهاي كرام و علماي اعلام است و علم عرفان آموختني نيست.
علم عشق است اين نه
علم كسبي است
فيض
حق است اين نه درس رسمي است
اميد است
خوانندگان به ديدة انصاف ملاحظه و از تندي خامه درگذرند و تدارك مافوت نمايند. اميد
است همه حرمت وحدت كلمه و احترام قانون اساسي را كه متّخذ از قرآن است بر خود فرض
بدانيم و عمل همة ما به قواعد و قوانين مقدّس اسلام جاذب و جالب قلوب باشد كه صدور
اسلام و انقلاب اسلامي از اين طريق ميسّر است و آن آرزو و آرمان ديرينة مسلمين است.
[1]
بگوئيد لا اِلٰهَ
اِلاّ
الله رستگار شويد.
[2]
سورة آل عمران، آية 64. بگو اي اهل كتاب به سوي كلمة يكسان ميان ما و شما
بيائيد.
[3]
صفحة 73 مصباح الهداية الي الخلافة و الولاية.
[4]
صفحة 102، جلد 2، آشنايي با علوم اسلامي، كلام، عرفان، حكمت عملي.
[5]
سفينة البحار، جلد 2، صفحة 378. درويشي افتخار من است و من به آن بر ديگر
پيامبران افتخار ميكنم.
[6]
چنانكه حضرت موسيu
هم خطاب به خداوند خود را فقير دانسته و عرض كرد: رَبِّ اِنّي لِمٰا
اَنْزَلْتَ اِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ. سورة قصص،
آية 24،. پروردگارا
همانا منم به آنچه فرستادي به سويم از خوبي، درويش.
[7]
از حضرت رسول اكرم در كتاب مثنوي (دفتر اوّل) منقول است كه مَنْ اَرادَ
اَنْ يَجْلِسَ
مَعَ الله فَلْيَجْلِسْ
مَعَ اَهْلِ التَّصَوُّف (كسي كه اراده كند با خدا نشيند
بايد
با اهل تصوّف بنشيند)
اين حديث در كتاب بشارة المصطفي لشيعة المرتضي به عبارت
مَنْ
سَرَّهُ
اَنْ يَجْلِسَ
مَعَ الله فَلْيَجْلِسْ
مَعَ اَهْلِ التَّصَوُّف (كسي كه
از همنشيني
با خدا
خوشحال ميشود بايد
با اهل تصوّف
همنشيني كند)
آمده است. و يا
حديث قال رسول الله (ص) لا تَطْعَنوُا
اَهْلَ
التَّصَوُّفِ
وَ الْخِرَقِ
فَاِنَّ
اَخلاقَهُم
اَخلاقُ
الاَنْبيٰاء
وَ لباسَهُم
لباسُ
الانْبيٰاء،
(حضرت رسول (ص) فرمود طعن مكنيد و عيب منمائيد بر اهل صوفيه و خرقه پوشان
پس به درستي كه اخلاق ايشان اخلاق انبياء و لباس ايشان لباس انبياء است). و
نيز در همين كتاب مرويست كه قالَ
رَسول الله راغبوُا
في دعاء اهل التّصوّف و اصحاب الجوع و العطش فان الله ينظر اليهم و يسرع في
اجابتهم يعني حضرت رسول (ص) فرمود كه ميل نمائيد و دعا طلب كنيد از اهل
تصوّف و گرسنگان و تشنگان يعني روزه داران پس به درستي كه حق سبحانه و
تعالي نظر رحمت ميكند به سوي ايشان و زود اجابت مينمايد دعاي ايشان را.
غير از كتب عامّه، اين سه حديث در كتاب بشارة المصطفي لشيعة المرتضي تأليف
شيخ عمادالدّين محمّد بن ابي القاسم علي الطّبري نيز نقل شده است. ملاّ
محمّد باقر مجلسي در فهرست بحار الانوار اين كتاب را به وي منسوب ميداند.
در كتاب حلية الاولياء حافظ ابونعيم اصفهاني از امام جعفر صادقu
منقول است كه فرمود: مَنْ عاشَ في ظاهر الرّسوُل فَهُوَ سُنّي وَ مَنْ عاشَ
في باطن الرَسوُل فَهُوَ صوفي (كسي كه به ظاهر رسول زيست پس او سنّي است و
كسي كه به باطن رسول زيست پس او صوفي است). جلد 1 صفحة 20.
[8]
از اميرالمؤمنين عليu
در دعاي كميل رسيده: يٰا عَليماً بِذُلّي (بِضُرّي) و مَسْكنَتي يٰا
خَبيراً بِفَقْري وَ فٰاقَتي (اي آگاه از نزاري و ناداريم و اي با خبر از
درويشي و بيچارگيم). از حضرت حسينu
در دعاي عرفه آمده:
«اَنَا اَتَوَسَّل اِلَيْكَ بِفَقْري اِلَيك ... اَنْتَ اغني بِذاتِك ...
اِلٰهي اَنَا فَقيرُ في غِنايَ فَكَيْفَ لااَكوُنُ فَقيراً في فَقْري ...
الٰهي كَيْفَ لااَفْتَقِر وَ اَنْتَ الَّذي في الفُقَراءِ اَقَمْتَني اَم
كَيْفَ اَفْتَقِرُ وَ اَنْتَ اَلَّذي بِجودِكَ اَغْنَيْتَني» (من به سوي تو
به درويشي خويش توسّل ميجويم ... تو به ذات خود غني هستي ... خدايم من در
ثروتمنديم درويش هستم چگونه در درويشيم درويش تو نباشم ... خدايم چگونه
درويش نباشم كه تو مرا در درويشان جاي دادي و چگونه درويش باشم در حالي كه
تو به جود و بخشش خود مرا غني نمودي). در دعاي يستشير آمده است: «...
اَنْتَ الْغَنيُّ وَ اَنَا الْفَقير ...» (تو غني و من درويشم). و در دعاي
ديگر معصومu
ميفرمايد: «مولاي يا مولاي اَنْتَ الْغَنيُّ وَ اَنَا الْفَقير وَ هَل
يرحم الفقير الّا الغَني» (مولاي من اي مولاي من، تو غني و من درويشم و آيا
غير از غني به درويش رحم ميكند).
[9]
سورة فاطر، آية 15. اي مردم شما درويش به خدا هستيد.
[10]
غزل زير از خواجه حافظ
است:
روضة خلد برين
خلوت درويشان است
گنج عزلت كه طلسمات عجائب دارد
قصر فردوس كه رضوانش به درباني رفت
آنچه
زر ميشود از پرتو آن قلب سياه
و آنكه پيشش بنهد تاج تكبّر خورشيد
دولتي را كه نباشد غم از آسيب زوال
خسروان قبلة حاجات جهانند ولي
از كران تا به كران لشكر ظلم است ولي
روي مقصود كه شاهان به دعا ميطلبند
اي توانگر مفروش اين همه نخوت كه ترا
گنج قارون كه فرو ميرود از قهر هنوز
بندة آصف عهديم كه در سلطنتش
اي دل اينجا به ادب باش كه سلطاني و ملك
حــافـظ
ار آب حيـات
ابـدي
مـيخــواهــي
[11]
آشنائي با علوم اسلامي، جلد دوّم، كلام-عرفان-حكمت عملي، چاپ صدرا، 1375.
استاد مطهري در اين كتاب ضمن بحث مفصلي در عرفان و تصوّف مينويسند: «اهل
عرفان هرگاه با عنوان فرهنگي ياد شوند با عنوان عرفا و هرگاه با عنوان
اجتماعيشان ياد شوند غالباً با عنوان متصوّفه ياد ميشوند. عرفا و متصوّفه
يك انشعاب مذهبي در اسلام تلقي نميشوند و خود نيز مدعي چنين انشعابي
نيستند و در همة فرق و مذاهب اسلامي حضور دارند.»
[12]
ترجمة سيّد احمد فهري، 1360، چاپ پيام آزادي.
[13]
در نامهاي در تاريخ 8/2/1361 به حاج آقا احمد خميني (صفحة 81، وعدة ديدار)
مينويسند: «پسرم سعي كن اگر از اهل مقامات معنوي نيستي انكار مقامات
روحاني و عرفاني را نكني كه از بزرگترين حيلههاي شيطان و نفس امّاره كه
انسان را از تمام مدارج انساني و مقامات روحاني باز ميدارد واداري اوست به
انكار و احياناً به استهزاء سلوك الي الله كه منجر به خصومت و ضدّيّت با آن
شود و آنچه تمام انبياء عظام صلوات الله عليهم و اولياء كرام سلام الله
عليهم و كتب آسماني خصوصاً قرآن كريم كتاب جاويد انسان ساز براي آن بوجود
آمدهاند در نطفه خفه شود... آنچه اشاره كردم با آن كه خود هيچ و از هيچ
هيچتر براي آن است كه اگر به جائي نرسيدي انكار مقامات معنوي و معارف الهي
را نكني و از كساني باشي كه دوستدار صالحين و عارفين باشي هر چند از آنان
نيستي و با دشمني دوستان خداي متعال از اين جهان رخت نبندي». در صفحة 120
همين كتاب در نامهاي ديگر به ايشان وصيّت ميكنند: «پسرم آنچه در درجة اول
به تو وصيّت ميكنم آن است كه انكار مقامات اهل معرفت نكني كه اين شيوة
جهّال است و از معاشرت با منكرين مقامات اولياء بپرهيزي كه اينان قطّاع
طريق حق هستند».
[14]
اشاره به آيات 12-7 سورة بقره ميباشد: خَتَمَ ٱللهُ عَليٰ قُلوُبِهِمْ وَ
عَليٰ سَمْعِهِمْ وَ عَليٰ اَبْصارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ
عَظيمٌ وَ مِنَ ٱلنّٰاسِ مَنْ يَقوُلُ ٰامَنّٰا بِٱللهِ وَ بِٱلْيَوْمِ
ٱلْاٰخِرِ وَ مٰا هُم بِمُؤْمِنينَ يُخٰادِعوُنَ ٱللهَ وَ ٱلَّذينَ
ٰامَنوُا وَ مٰايَخْدَعوُنَ اِلاّٰ اَنْفُسَهُمْ وَ مٰايَشْعُروُنَ في
قُلوُبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ ٱللهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ اَليمٌ
بِمٰا كٰانوُا يَكْذِبوُنَ وَ اِذٰا قيلَ لَهُمْ لاتُفْسِدوُا فيِ ٱلْاَرضِ
قالوُا
اِنَّمٰا نَحْنُ مُصْلِحوُنَ اَلا اِنَّهُمْ هُمُ ٱلْمُفْسِدوُنَ وَ لٰكِنْ
لايَشْعُروُنَ. خدا مهر نهاد بر دلهاشان و بر گوششان و بر ديدگان ايشان
پردهاي و براي ايشان عذابي بزرگ است. و گروهي از مردمند كه گويند به خدا و
به روز آخر ايمان آورديم در حالي كه مؤمن نيستند، با خدا و كساني كه ايمان
آوردهاند نيرنگ ميبازند، در حالي كه جز خويشتن را فريب نميدهند و در
نمييابند. در دلهاي آنان مرضي است و خدا بيفزودشان مرضي و ايشان را عذابي
دردناك است به آنچه دروغگو بودند. و اگر به آنان گفته شود در زمين فساد
نكنيد، گويند ما جز اصلاح كنندگان نيستيم. همانا آنانند مفسدان وليكن
درنمييابند.
[15]
صفحة 58 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.
[16]
مولانا جلالالدّين محمّد رومي، مولوي.
[17]
جمع قَذِر به معني چركين و پليد.
[18]
درد، ناخوشي.
[19]
آلوده، زشت، بدخو.
[20]
در كتاب شريف عهد الهي از سخنرانيهاي حضرت محبوبعليشاه در مورد اين سه گروه
ميفرمايند: « ... عليu
ميزان طاعت بود و عبادات همه به ترازوي علي سنجيده ميشود و به همين دليل
ولايت عليu
شرط قبولي طاعات است.
آن را كه دوستي علي نيست
كافر است گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش
كساني كه از صراط
مستقيم عليu
منحرف شدند به سه عنوان معروف شدند: ناكثين و قاسطين و مارقين. اينها
مسلماناني بودند كه يا ميل به دنيا و يا عدم توجّه به حقيقت ولايت يا زهد
خشك از نوع عابدان تاجر مانع از آن شد كه در زمرة ابرار باشند. ناكثين،
بيعت خود را شكستند و بر علي شمشير كشيدند. حضرت عليu
عايشه و طلحه و زبير را ناكث خواند. اينها پيروان حضرت بودند كه عهد شكستند
و ناكث يعني پيمان شكن- البته عايشه بيعت نكرد، منتهي چون با طلحه و زبير و
غيرهما همراهي كرد، او را هم جزء ناكثين آوردهاند. ديگر، قاسطين بودند.
قاسط از ريشة قسط به معناي عدل و داد است ولي قاسط به معناي ظالم است. حضرت
عليu
معاويه و پيروانش را قاسطين ناميدند.
در جنگ صفين عمروعاص
كه به مكر و حيله معروف بود، زماني كه مشاهده كرد جنگ معاويه عليه عليu
در حال شكست خوردن است، به لشكريان دستور داد كه قرآنها را بر سر نيزه كنند
و عليu
كه اين مطلب را ديد و ميدانست حيلهاي بيش نيست و براي اين است كه آنها را
فريب بدهد، دستور داد كه توجّهي به بالا بردن قرآنها بر روي نيزه نكنند و
تا پيروزي كامل، به حمله ادامه بدهند. در اين هنگام در بين لشكريان عليu
همهمه افتاد كه به حرمت قرآن، جنگ متوقّف گردد. آن گروه لشكريان علي هم كه
فقط توجّه به ظاهر دين داشتند و متوجّه نبودند كه قرآن، صامت است و مبيّن
ميخواهد و قرآن ناطق عليu
است، گوش به نصايح علي ندادند و لذا به جنگ ادامه ندادند و كار به حكميّت
كشيد در حالي كه حقيقت قرآن، علي بود ...
بدين قرار عدّهاي از
ايشان سرپيچي كردند و قتلشان را واجب دانستند. عدّهاي از اصحاب خاص علي كه
بيعت ايماني با ايشان كرده بودند، در جريان حكميّت از ايشان جدا شدند و به
سبّ و لعن حضرت پرداختند و حضرت عليu
ايشان را مارق خواند يعني كسي كه از دين خروج كرده، از دين برگشته است.
خوارج جزو پيروان خاص حضرت بودند. اينها مردمي بودند زاهد شب زنده دار،
قاري قرآن و متشرّع. قائم اللّيل و صائم النّهار بودند ولي چون توجّه به
مقام ولايت عليu
نداشتند، از دين خارج گشتند هر چند ظاهراً مسلماناني عابد و زاهد بودند.
ولي چون اينها از ابتدا به دنبال ظلم نبودند و بيعت ايماني هم با حضرت بسته
بودند ولي بعداً منحرف شدند، حضرت پس از فريب خوردن دربارهشان فرمود: بعد
از من خوارج را نكشيد زيرا اينها برخلاف معاويه به دنبال حقيقت بودند ولي
به سبب ظاهربيني گمراه شدند ولي معاويه و عمروعاص از اوّل دنبال باطل بودند
و به مقصود خود رسيدند.
[21]
صفحات 168-166 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.
[22]
سورة قصص، آية 56. همانا تو هر كه را دوست داري هدايت نتواني كرد.
[23]
سورة فاطر، آية 22. و تو به كساني كه در گورهايند نميتواني بشنواني.
[24]
سورة نور، آية 40. كسي كه خدا براي او نوري قرار ندهد وي را نوري نخواهد
بود.
[25]
مناجات شعبانيّه، بحار الانوار، جلد 91، صفحة 99. بار الها، كمال بريدگي
(از تعلّقات) براي توجّه به خودت ارزانيم فرما، و چشم دلهايمان را به نور
نظر كردن به خودت روشن گردان تا ديدگان دل پردههاي نور را دريده به كان
عظمت و جلال برسد و جانهايمان به عزّت قدس آويخته گردد. بار الها، مرا از
آناني قرارده كه چون آوازشان دهي تو را اجابت مينمايند و چون به ديدار
رسند از جلال تو بيهوش ميشوند.
[26]
سر انگشت.
[27]
صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.
[28]
صفحة 304 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.
[29]
در ادامة همين بحث در همان صفحه مينويسند: «بالجمله، فلسفة امروز؛ حكماي
اسلام را و معارف جليلة اهل معرفت را به حكمت يونان نسبت دادن، از
بياطلاعي بر كتب قوم است… و نيز از بياطّلاعي به معارف صحيفة الهيّه و
احاديث معصومين سلام الله عليهم است.»
[30]
در صفحة 217 چاپهاي اوّليه اين كتاب اين عبارت درج شده ولي در چاپهاي بعدي
حذف گرديده است.
[31]
در صفحة 247 چاپهاي اوّليه اين كتاب اين عبارت درج شده ولي در چاپهاي بعدي
حذف گرديده است.
[32]
جلد اوّل و دوّم چاپ حزب جمهوري اسلامي. در چاپهاي گوناگون محرّرين و پياده
كنندگان نوارهاي قرآن در صحنه ويرايشهايي را نيز انجام دادهاند كه گاهي
منظور گوينده پوشيده يا نارسا شده است.
[33]
در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني،
1378، صفحات 344-340 مينويسند: «...به واسطة چندي مُزاولت در اصطلاحات، به
همة عالم و جميع علماء به نظر حقارت كه نظر ابليس است نگاه ميكند، و حكماء
را قشري ميخواند ... بيچاره! تو گمان ميكني اهل الله و اهل معارفي. اين
نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود كرده، و از خدا غافل
كرده، و به مشتي مفاهيم و الفاظِ سر و صورتدار دلخوش كرده.... پس واي به
حال تو اي بيچارة گرفتار مشتي مفاهيم و سرگرم به پارهاي اصطلاحات كه عمر
عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندي، و از حق به واسطة علوم و
معارف حقّه دور شدي. تو به معارف خيانت كردي. تو حق و علم حقّاني را وسيلة
عمل شيطاني كردي.... نظر كن ببين جز پارهاي اصطلاحاتِ بيمغز، چه در دست
داري!... گيرم در اين عالم كه كشف سراير نميشود، بتوان به بندگان خدا
تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا ميتوان در
قبر و قيامت هم باز با همين پاي چوبين رفت و از صراط هم ميتوان با اين پاي
چوبين گذشت؟ علم قرآن و حديث، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا
را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم ديني، به صفات شيطاني
تو را متّصف كند. به جان دوست قسم كه اگر علوم الهي و ديني، ما را هدايت به
راه راستي و درستي نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پستترين شغلها از
آن بهتر است؛ چه كه شغلهاي دنيوي نتيجههاي عاجلي دارند و مفاسد آنها كمتر
است، ولي علوم ديني اگر سرماية تعمير دنيا شود، دين فروشي است و وزر و
وبالش از همه چيز بالاتر است. حقيقتاً چقدر كم ظرفيّتي ميخواهد كه به
واسطه دو سه تا اصطلاح بي سر و پا كه ثمرات شيطاني نيز دارد، انسان به خود
ببالد و عُجْب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و بر مخلوق
خدا سركشي و سرافرازي كند و خود را عالِم و بزرگ بخواند و ديگران را جاهل و
بيمقدار محسوب كند. چقدر جهل ميخواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم
بيمغز خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پَرِ خود را زير پاي او
فرش كرده، و با اين خيالات توقّع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته، و
راه در كوچهها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند. اينها غرور
بيجا است. اينها جهالت و شيطنت است. اينها ارث ابليس است. اينها ظلمات فوق
ظلمات است.... طالب علم شدي و از آن تجاوز كردي عالم شدي، به مسند فقاهت و
فلسفه و حديث و مانند اينها نشستي و خود را اصلاح نكردي. پس بايد چه وقت يك
قدم براي خدا برداشت؟ اينها همه دنيا بود و تو را به دنيا نزديك كرد و از
خدا و آخرت دور كرد و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد... اينها
كه ذكر شد حال علماء است.»
[34]
در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني،
1378، صفحة 310 مينويسند: «اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و
راهنمايان انسانيّت و كتب آسماني و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و
نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تأثيري نكرده و
نميكند».
[35]
در صفحة 135 كتاب آداب الصّلوة مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني،
مينويسند: «در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معراج عرفاني تمسّك به
مقام روحانيّت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و
عاكفان علي الله اند حتم و لازم است؛ و اگر كسي با قدم انانيّت خود بي
تمسّك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند، سلوك او الي الشّيطان و
الهاوية است.»
[36]
در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني،
1378، صفحة 403 مينويسند: «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند.
چون طبيبي كامل يافت، در نسخههاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و
با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير
ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا
كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او
گذارد... و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة
مستقيم منحرف ميشويم و به هلاكت دائم ميرسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از
سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي
سلامت نميبيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته،
خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخههاي سير ملكوتي و
امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح
دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل
كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم.
[37]
استاد مطهري در يادداشتهاي دفتر 89 خود در كتاب جلوههاي معلّمي استاد
مطهري، صفحة 24، انتشارات مدرسه، 1369، مينويسند:
«به كوي عشق منه بيدليل
راه قدم كه گم شد آنكه در اين ره به رهبري نرسيد
يكي از علل عدم موفقيّت در
تزكيه نفس اين است كه تعليم اخلاقي در ميان ما به صورت تعليم و تدريس وجود
دارد نه به صورت سازندگي و درمانگري. به گفتة بزرگان احتياج به معلّم و
دليل راه را در زندگي حضرت موسيu
به خوبي ميبينيم. آن حضرت در ابتدا مأمور ميشود كه در خدمت شعيب پيامبر،
چند سالي را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادي ايمن قدم نهاده، شنواي
نداي جانبخش اِنّي اَنَا اللّه (آيه 14 سوره طه: همانا من الله هستم) حضرت
حق شود.
شبان وادي ايمن گهي رسيد
به مراد كه چند سال به جان خدمت شعيب كند
و در آخر كار كه مقتدا و
صاحب تورات ميشود مأموريت مييابد از حضرت خضرu
علم لدني فرا گيرد.
قطع اين مرحله بي همرهي
خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهي
احتياج به مرشد و مربّي،
براي درمان بيماريهاي جان و فكر و سازندگي انسان تنها در ميان متصوّفه
رسميت يافته كه در اين مورد ميتوان به رسالة
«ولايت نامه»
ملاّ سلطانعلي(حضرت سلطانعليشاه بيدختي گنابادي از اقطاب سلسلة نعمتاللّهي
سلطانعليشاهي گنابادي)
و «بستان
السّياحه»
ملاّ زينالعابدين
شيرواني (حضرت مستعليشاه از اقطاب سلسله)
كه به دو واسطه از مشايخ ملاّ سلطانعلي است رجوع كرد.
مولوي در دفتر اول مثنوي
ميگويد:
پير را بگزين
كه بي پير اين سفر
هست بس پر آفت
و خوف و خطر
و ديگري (حافظ) گويد:
من به سر منزل عنقا نه به
خود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم
امام سجّادu
در دعاي مكارم الاخلاق ميگويد وَفِّقني لِطاعَةِ مَنْ سَدَدَني وَ
مُتابِعة مَنْ اَرْشَدَني، خدايا مرا به فرمانبرداري آن كه به راه راستم
آورد و پيروي آن كه راهنمائيم كرد توفيق ده.»
[38]
در ديوان ايشان، اشعار زير ميدرخشد كه سرودهاند:
دست آن شيخ
ببوسيد كه تكفيرم كرد
محتسب را
بنوازيد كه زنجيرم كرد
و:
بر در ميكده
از روي نياز آمدهام
پيش اصحاب
طريقت به نماز آمدهام
و:
عهدي كه بسته
بودم با پير ميفروش
در سال قبل
تازه نمودم دوباره دوش
و:
افتاده به دام
شمع پروانة دل
حاشا كه رها
كند غمش خانة دل
و:
فرياد رس نالة
درويش تويي
آرام بخش اين
دل ريش تويي
و:
صوفي زره عشق
صفا بايد كرد
عهدي كه
نمودهاي وفا بايد كرد
اين گونه موارد در آثار
ايشان بسيار آمده است و براي جلوگيري از تطويل كلام از ذكر بيشتر آن
خودداري ميشود و فقط به پاسخ استفتاء از ايشان در مورد يكي از افسران
نيروي دريايي (آقاي محمّد حسن امين) اكتفا ميشود. دفاعيّات افسر مزبور
مبني بر اينكه من مسلمان و شيعة اثني عشري و منتظر ظهور امام زمان و مقلّد
امام خميني هستم و در امور طريقتي از حضرت آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي
پيروي ميكنم توسط كميسيون اداره عقيدتي سياسي نداجا (نيروي دريايي جمهوري
اسلامي) به استحضار فرماندة كل قوا (آيتالله خميني) ميرسد و ايشان نه
تنها اعتقادات و تعهد وي را تأكيد مينمايند بلكه پايبند بودن وي به موارد
فوق را شرط ابقاي او در سمتش دانستهاند. (نامة شمارة 3-526-6-51 مورخ
28/2/1365 ستاد مشترك ارتش).
[39]
جملات فوق با نوار سخنراني ايشان تطبيق كامل دارد. معذالك نگاه كنيد به
تفسير سورة حمد، آيتالله سيّد روحالله موسوي خميني، مؤسسة تنظيم و نشر
آثار امام خميني، چاپ دوم، 1375، صفحات 94-93 و تفسير سورة حمد، چاپ پيام
آزادي.
[40]
محمّد بن علي بن محمّد عربي معروف به
«ابن
عربي»،
«محييالدّين»
«شيخ اكبر»،
638-560 هجري قمري از مشايخ سلسله. همان گونه كه در كلية آثار آيتالله
خميني به وضوح مشهود است نميتوان اظهار ارادت و بندگي ايشان به عرفاي كامل
الهي را ناديده گرفت. براي مثال در پيغام به گورباچوف (انوار تابان ولايت،
مركز چاپ سپاه، 1370، صفحات 124-123) مينويسند: «ديگر شما را خسته نميكنم
و از كتب عرفا بخصوص محييالدّين بن عربي نام نميبرم كه اگر خواستيد از
مباحث اين بزرگ مرد مطّلع گرديد تني چند از خبرگان تيزهوش خود را كه در اين
گونه مسائل قوياً دست دارند راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توكّل به
خدا از عمق لطيف تاريكتر از موي منازل معرفت آگاه گردند.»
[41]
ملاّ عبدالرّزّاق بن جمال(جلال)الدّين كاشاني، مكنّي به ابوالغنائم و
ملقّب به كمالالدّين از مشايخ سلسله در قرن هشتم هجري ميباشد.
[42]
شرح حال حضرت سلطان العرفا و زين الحكما و رأس العلماء الزّهد الاتم و
الخلق الاعظم و باقر علوم اولاد آدم مولانا الحاج ملاّ سلطانمحمّد بيدختي
گنابادي سلطانعليشاه در كتاب
نابغة علم و عرفان نگارش حضرت
حاج سلطانحسين تابنده
آمده است.
[43]
چاپ دوم تفسير بيان السّعادة في مقامات العبادة در چهار مجلد
بزرگ به زبان عربي
در سال 1344 هجري شمسي در
چاپخانة دانشگاه تهران به
طبع
رسيده است. اين تفسير
توسط آقايان دكتر حشمت الله رياضي و محمّد آقا رضاخاني به فارسي ترجمه شده
است.
[44]
سخنراني كه در شب دهم رمضان 1408 از سيماي جمهوري اسلامي پخش شد.
[45]
دستورالعمل مورخ 5/8/1360 حاكم شرع و رئيس دادگاههاي انقلاب اسلامي مركز،
آيتالله محمّد محمّدي گيلاني به كلية برادران سپاه پاسدار و قواي انتظامي
و مأموران و ضابطين ارگانهاي قضائي.
[46]
تأليف ملاّ محمّد تقي مجلسي، به انضمام اجوبه تأليف ملاّ محمّد باقر مجلسي،
انتشارات نور فاطمه، چاپ سوّم، 1375.
[47]
و از قول اميرنورالله (شوشتري) مينويسند: «تصوّف طريقة شيعه است بلكه عين
تشيّع است و به تفصيل بيان ميكنند كه از علماي شيعه هيچ كس منكر اين طريقه
نبودهاند و بلكه همه صوفي بودهاند يا معتقد به صوفيان (صفحة 14)». و سپس
نتيجهگيري ميكنند: «پس غرض از اين همه تطويل آن است كه معلوم شود اكابر
علماي شيعه در هر عصري معتقد اين طايفه بودند و با وجود كمال و تبحّري كه
در علم اصول و فروع اسلام داشتهاند و با كمال تقدّس ذات».
[48]
و در سبب تصنيف كتاب گفته كه «چون ديدم منازعه در ميان جهّال طالبان علم
شيعه و ناقصان صوفيّه هست اين كتاب را نوشتم تا بدانند تصوّف طريقة مرتضوي
است و تصوّف و تشيّع يك معني دارد و اين مخالفت از عين ناداني و نقصان عقل
طرفين است.»
[49]
سورة مطفّفين، آية 15. حقّا كه ايشان در چنين روزي هرآينه از پروردگارشان
در حجاب شدگانند.
[50]
تصوّف علمي است كه در آن از ذات احديت و اسماء و صفات او از اين حيث كه
آنها رساننده به تمام مظاهر و راههاي به سوي ذات الهي هستند بحث ميكند. پس
موضوع آن ذات احديّت و صفات ازليّت و صفات سرمدي او ميباشد و مسائل آن
چگونگي صدور كثرت از او و بازگشت آن به سوي او و بيان مظاهر اسماء الهي و
تصرّف ربّاني و نحوة رجوع اهل الله به او سبحانه و تعالي و نحوة سلوك و
مجاهده و رياضات آنها و بيان نتيجة كل اين اعمال و اذكار در عالم دنيا و
آخرت آن طور كه در حقيقت امر است و پايههاي معرفت او و حدّ و نهايت او و
اصطلاحات اين طايفه در آن ميباشد.
[51]
ابي عبدالله محمّد بن مكّي مشهور به شهيد اوّل در كتاب الدّروس الشّرعية في
فقه الامامية چاپ سنگي سنة 1269 هجري قمري
در
باب وقف صوفيه را اين چنين
تعريف مينمايد: «اَلصّوفيةِ اَلْمُشْتَغِلوُنَ بِالْعِبٰادَةِ
اَلْمُعْرَضْوُنَ عَنِ الدُّنْيٰا». صوفيه كساني هستند كه به عبادت اشتغال
دارند و از دنيا روي گردانند. شهيد اوّل يكي از شقوق مصارف وقف را به اين
طايفه اختصاص ميدهد.
همچنين در كتاب كشف الغطاء شيخ جعفر كبير كاشف الغطاء در كتاب وقف
مينويسد: «وَلَوْ وَقَفَ عَلَي الصّوفيّه و كٰانَ عارِفاً نَزَلَ عَلَي
الْمُعْرِضينَ عَنِ الدُّنيٰا المَشغولينَ بالعِبٰادة» يعني اگر بر صوفيّه
وقف كند و عارف پرهيزگار باشد بر كساني كه از دنيا اعراض نموده و به عبادت
خدا مشغولتد، اطلاق ميشود و فرود ميآيد.
[52]
در كتاب مجالس المؤمنين، قاضي سيّد نورالله شوشتري، شهيد سنة 1019 هجري
قمري، جلد دوّم، كتابفروشي اسلاميّه، 1365، تهران، شرح مفصّلي در اين باب
در فصول مختلف دارد و خلاصهاي از مقدمة مجلس ششم آن در صفحات 2-1 به اين
شرح است: «در ذكر جمعي از صوفيّة صافي طويت كه نزد سالكان مسالك طريقت و
مؤسسان قواعد شريعت و حقيقت مقصود از ايجاد عالم و اختراع بني آدم بعد از
ايجاد جواهر زواهر انبياء و ائمة هدي عليهم صلوات الله الملك الاعلي وجود
فايض الجود اين طايفة گرام و اصفياي عظام كثر الله بين الانام است كه به
ميامين توفيق از ادني مراتب خاك به اعلي مدارج افلاك ترقّي نمودهاند و از
حضيض خمول بشريه به اوج قبول ملكيه ترقّي فرموده. از پرتو سراج وهّاج و عكس
شعاع لمّاع – يَهْدِي الله لِنوُرِهِ مَنْ يَشٰاءُ (سورة نور، آية 35.
هدايت كند به نور خودش هر كه را خواهد) – با ساكنان ملاء اعلي و مطمئنان
عالم بالا در سلك انتظام منخرط (خراطي شده) گشته و به مرتبهاي رسيده كه
عواقب امور قبل از ظهور مشاهده نمودهاند و خواتيم اشياء پيش از بروز وجود
مطالعه فرموده، دعايم (پايههاي تخت و ستونهاي عمارت) دين و دولت به ميامين
همّت ايشان قائم و قوايم (ستونها، پايهها) ملك و ملّت به روابط وجود ايشان
منتظم. پاكبازان بساط مردي و صدرنشينان صفّة دردمندي، بحرآشامان تشنه جگر،
دستافشانان بي پا و سر، گمگشتگان جادة سلامت و منزويان كنج ملامت،
زندهپيلان ژندهپوش و زندهدلان صاحب هوش، خرقهپوشان خانقاه قدس و
بادهنوشان بزمگاه انس، شاهان بيكلاه و اميران بيسپاه؛
قومي ملوك طبع
كه از روي سلطنت
گوئي كز
احترام سلاطين كشورند
[53]
و همچنين در غوالي اللّئالي
تأليف محمّد بن علي بن
ابراهيم بن ابي جمهور احساوي (از علماي بزرگ شيعه در قرن نهم هجري)
جلد 4، صفحة 105
(
ملّا محمّد باقر مجلسي در فهرست بحار الانوار نسبت اين كتاب را به ابي
جمهور داده)، آمده
است. در مجالس
المؤمنين لحسا با لام و در رجال مامقاني حسا و لقب ابن ابي جمهور را
الحساوي به فتح ”حاء“ در باب القاب ذكر كرده است. ولي همة اينها يكي است و
اختلاف در تلفّظ به واسطة لهجهها است و احساء با ”الف“ در اوّل و همزه در
آخر قسمتي است در ساحل خليج فارس از جنوب كويت تا حدود قطر و عمّان.
[54]
تصوّف
چهار حرف ت و صاد و واو و ف است. ت ترك است و توبه و تقوا. صاد صبر است و
صدق و صفا. واو ورد است و ودّ
(دوستي) و وفا. و فا فرد است و فقر و فنا.
[55]
كتاب تاريخ ادبيات سال دوّم فرهنگ و ادب دبيرستانها تصوّف را به وجه مطلوبي
شرح ميدهد. نگاه كنيد بالاخص به صفحات 89-88.
[56]
استاد مطهري در كتاب آشنايي با علوم اسلامي، جلد 2، كلام- عرفان- حكمت
علمي، صفحة 93، مينويسند: «مسئلة ضديت عرفا با اسلام از طرف افرادي طرح
شده كه غرض خاص داشتهاند يا با عرفان و يا اسلام» و نهايتاً در صفحة 102
نتيجهگيري مينمايند: «همچنان كه اشاره شد سخن در اين نيست كه عرفاي
مسلمين از اين سرمايهها چگونه استفاده كردند. سخن دربارة اظهار نظرهاي
مغرضانه گروهي غربي و غرب زده هست كه ميخواهند اسلام را از نظر معنويت بي
محتوا معرفي نمايند. سخن دربارة سرماية عظيمي در متن اسلام است كه
ميتوانسته الهام بخش خوبي در جهان اسلام باشد».
[57]
سورة عنكبوت، آية آخر. و آنان كه در راه ما مجاهده كنند حتماً و حتماً آنها
را به سبل خويش هدايت مي كنيم.
[58]
رسالة لقاء الله تأليف آقا ميرزا جواد ملكي تبريزي به ضميمة مقالة لقاءالله
آيتالله خميني، مؤسسه تحقيقاتي و انتشاراتي فيض كاشاني، 1372.
[59]
رسالة في السّير و السّلوك، سيّد محمّد مهدي طباطبائي بروجردي بحرالعلوم،
انتشارات امير كبير، 1376.
بسم الله
الرحمن الرحيم
كساني كه گمان
ميكنند تصوّف و عرفان پديدهاي متفاوت از اسلام است و با راه انداختن غائله و فتنه
و سروصدا و آشوب حسينيه صوفيه را به آتش ميكشند و تخريب ميكنند لازم است از جهت
اعتلاي اسلام و ايجاد وحدت و اتّحاد مسلمين بدانند كه سلسلة جليلة عرفاي مرتضوي
رضوي نعمتاللّهي گنابادي كه شيعة اثني عشري و منتظران ظهور حضرت حجّت امام دوازدهم
عجّل الله فرجه و در شريعت مقلد آيتالله خميني و ساير مراجع جامع الشّرايط
ميباشند و با طهارت و به ياد خدا موظّفند و بسياري از آنها از تَهَجُّد غفلت
ندارند و علاوه بر عمل به واجبات و مستحبّات و ترك محرّمات از مكروهات نيز پرهيز
دارند. شاهد اين مدعا صفحة 221 كتاب شريف ولايتنامه اثر خامة سلطان العارفين و
برهان الواصلين آخوند ملّا سلطانمحمّد گنابادي ملقّب به سلطانعليشاه طاب ثراه
ميباشد كه آيتالله خميني در تفسير سورة حمد خود از ايشان به عنوان عالم طراز اوّل
از صدر اسلام تا كنون نام ميبرد (كه معروض خواهد شد) چنين ميفرمايند: «پس سالك
بايد مراقب حال خود باشد كه دقيقهاي از محرّمات و مكروهات را مرتكب نشود و اگر از
دارالعلم انسانيّت تنزّل كرد و به دار الجهل نفسانيّت افتاد و به اقتضاي شيطنت يا
سبعيّت يا بهيميّت به خطا يا نسيان مرتكب حرام يا مكروهي شد به زودي تدارك كند به
توبه و استغفار».
ماية محتشمي
خدمت درويشان است
فتح آن در نظر همّت درويشان است
منظري از چمن نزهت درويشان اسـت
كيميائيست كه در صحبت درويشان است
كبريائيست كه در حشمت درويشان است
بي تكلّف بشنو دولت درويشان است
سببش بندگي حضرت درويشان است
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است
مظهرش آينة طلعت درويشان است
سيم و زر در كنف همّت درويشان است
خوانده باشي كه هم از غيرت درويشان است
صورت خواجگي و سيرت درويشان است
موجب بندگي حضرت درويشان است
منبـعش
خــاك در خـانـة درويشــان
اســت
هر كه او بي مرشدي در راه شد
گر نباشــد سـايـة
پيـر
اي فضـول
او ز غولان گمره و در چاه شد
بس تو را سرگشته دارد بانگ غول
دل درويش به دست آر كه از سرّ الست
پــرده
بـرداشتـه آگاه ز تقـديرم كـرد
از نهـانخانة اسـرار ندارم خبــري
به در پير مغـان صاحــب
راز آمـدهام
از قيل و قال مدرسهام حـاصلي نشد
دستــي
بـه دامــن
بـت مـه طلعـتي
زدم
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پـوش
مطرود شود ز جرگـة درويشان
ديوانه وشي كه نيست ديـوانة دل
طوفان فزاينده مـرا غـرق
نـمود
يادآور راه كشتي خويش تويي
تا با خويشتني به وصل جانان نرسي
خود را به ره دوست فنا بايد كرد
شاهان دلق پوش كه گاه حمايتي
امروز از نعيم جهان چشم دوختند
منگر به چشم خوار در اين پا برهنگان
آدم بهشت را به دو گنـدم اگر فروخت
زير گليمشان جم و خاقان و قيصرند
فردا خود از كرشمه به فردوس ننگرند
نزد خرد عزيزتر از ديدة سرند
حقّا كه اين گروه به يك جو نميخرند
<< Home