جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵

ديدگاه هاي امام خميني(ره) درباره تصوف

دست از طلب ندارم

روزنامه همشهري 1 مهر 1385

علي تاجديني

 

http://www2.hamshahri.net/hamnews/1385/850701/world/idea.htm

 

امام خميني(ره) در مصرع يكي از غزل هاي خود ميگويد:

ما زاده عشقيم و پسرخوانده جاميم

درمستي و جانبازي دلدار تماميم.

به كار بردن چنين لحن و بياني از سوي برخي فقيهان و عالمان دين البته در فرهنگ اسلامي، بي سابقه نيست. اما مسأله اين است كه اين بار اين شيوه سخن از سوي كسي به كار گرفته مي شود كه سياستمدار و رهبر يك حكومت است. اين جامع اضداد بودن ويژگي رهبران كاريزما يي است. جامعيت ايشان حتي در رسمي ترين اظهار نظرهاي فقهي ايشان نمودار است؛ براي نمونه مي توان گفت كه نظريه ايشان در باب ولايت فقيه ـ به جز استنادات فقهي ـ مبنا و درونمايه اي كلامي نيز دارد و همين امر ايشان را از فقيهان ديگر ممتاز مي كند. يكي از نمود هاي جامعيت ايشان، برخورداري از بينش فلسفي و عرفاني است .اين مقاله با محور قراردادن اين بينش امام، اشاره اي دارد به آراي ايشان در باب تصوف.


واژه «صوفي» جزء آن دسته از لغات است كه سرنوشت ناگواري داشته است. بخشي از سوءتفاهمات در موضوع تصوف نيز ناشي از روشن نبودن تعريف صوفي و تصوف در ميان شيعيان است. بسياري از عالمان شيعي و بويژه فقهاء با شنيدن واژه صوفي و تصوف، مفاهيمي همچون درويشي، قلندري، چله نشيني، خانقاه نشيني، سماع و رقص، كشكول و تبر زين، خرقه پوشي در ذهنشان متبادر مي شود. آنگاه با مقايسه اين مفاهيم با روايات معصومين(ع) به انكار صوفيه حكم مي دهند. طبيعي است اگر مراد از صوفي و تصوف اين مفاهيم باشد، بسياري از بزرگان صوفيه نظير ابن عربي و عطار و مولانا، شمس تبريزي و حافظ چنين تصويري از صوفي و تصوف را پيشاپيش طرد كرده اند. با اين وجود در تاريخ از اين بزرگان به صوفي و مكتبي كه متعلق به آن بوده اند به «تصوف» ياد شده است. از اين رو بايد به دقت از كسي كه اين واژه را به كار مي برد، پرسيده شود كه غرض وي از صوفي و تصوف چيست؟


در تاريخ اسلام صوفي ما به ازاء گوناگوني داشته است. از اين رو تعريف تصوف و صوفي عرض عريضي پيدا كرده است. لذا عارف نامداري همچون سيدحيدر آملي در قرن ششم بحث وحدت «تصوف و تشيع» را مطرح مي كند و در جهت نزديكي صوفي و شيعه جهد بليغي مي ورزد. در مقاله حاضر مراد نگارنده از تصوف، مكتبي است كه به صورت يك روش فكري و عملي در دامان اسلام رشد كرد و داراي مباني نظري و عملي است. اين روش منحصراً بر تصفيه نفس براساس سلوك الي الله و تقرب به حقيقت تا مرحله وصول به حقيقت تكيه دارد و عنايتي به استدلال عقلي ندارد. پاي استدلاليان را چوبين مي داند و معتقد است كشف حقيقت غايت حقيقي نيست بلكه رسيدن به حقيقت را غايت تصوف مي شناسد.


بنابراين تصوف به صورت جريان مهمي كه ريشه در اسلام داشته و از دل فرهنگ اسلامي برآمده و بوي دلاويز آن در سرتاسر تاريخ اسلام به مشام مي رسد، مكتبي است داراي تئوري و عمل و به لحاظ نظري شبيه فلسفه است و در آثار ابن عربي و پس از وي تا زمان حاضر در انديشه بزرگاني نظير امام خميني(ره) پديدار گشته است. از نظر عملي، تصوف شبيه اخلاق است اما بسيار عميق تر و پيچيده تر از اخلاق.


سلوك الي الله تحت نظر خضر و مرشد صورت گرفته و منازل طي مي شود. منازل سلوك گاهي به دو منزل، گاهي سه، هفت، صد و تا هزار منزل اعتبار شده است. كتابهاي مفصلي نيز با عنوان «منازل السائرين» نگاشته شده است. جريان صوفيه همانند فقه و فلسفه و كلام، به لحاظ سلسله هايي كه پشت سر يكديگر پديد آمده و نحله هايي كه هر يك از اساتيد و مشايخ و شاگردان روش سلوكي مشخص دارد، تاريخ روشني دارد.


سلسله هاي صوفيه به عنوان مكتب عملي در ميان اهل تسنن تاريخ مشخصي دارد اما مكاتب عرفاني شيعه، سلسله ها و اصول فكري و روش سلوكي شان داراي ابهام زيادي است. به عنوان مثال مرحوم علامه طباطبايي آنگاه كه اساتيد عرفاني شان را ذكر مي كنند تا مرحوم ميرزا حسينقلي همداني را نام برده و تحول روحي ميرزا حسينقلي را به مردم مجهول النسب با لقب جولا (پنبه زن) مي رساند اما قبل از او را شناسايي نمي كند. در ميان شيعيان كتابي در تصوف عملي كه متكي به سيره ائمه معصومين (ع) باشد و در عين حال شاخص باشد، يافت نمي شود.


واقعيت تاريخي حاكي از آن است كه عارفان شيعه بعد نظري و تصوف را از ابن عربي و عطار و مولانا گرفته و كتابهاي عميقي به شيوه عرفان فلسفي نگاشته اند اما نسبت به جنبه عملي تصوف مرسوم بي توجه بوده اند. از آنجا كه تصوف در بعد نظري، تفاوت چنداني با فلسفه ندارد و در حقيقت منظري هستي شناسانه و معرفت شناسانه است، مكتب تصوف تأثير عميقي بر فلسفه هاي شيعي گذاشته است. عارفان و فيلسوفاني عارف مشرب نظير سيدحيدر آملي، ملاصدرا و اتباع ملاصدرا تا زمان حاضر بيش از هر مكتب فكري، از عرفان و تصوف نظري متأثر بوده اند. آراء مهم ملاصدرا در وجودشناسي، و وحدت بيش از آن كه وامدار ابن سينا و شيخ اشراق باشد، وامدار ابن عربي و عارفان پس از وي است. با تحليل فوق، نسبت امام خميني(ره) با تصوف روشن مي شود. وي به شهادت آثاري كه پديد آورده و مشي عملي اش، وابسته به مكتب عرفاني است. امام در نامه اي كه به گورباچف نوشته است، اهميت مكتب ابن عربي را به وضوح تصريح كرده است.


امام و دفاع از صوفيان

در آثار امام خميني(ره) به صورت پراكنده از شخصيت هاي عرفاني و مشاهير صوفيه ياد شده است. امام خميني(ره) در تلويزيون جمهوري اسلامي در تفسير سوره حمد كه شب هاي جمعه بانام «قران در صحنه» پخش مي شد مي گفتند تفاسيري كه بر قرآن نوشته شده است نوعاً راهي به دهي نمي برد و جالب است كه امام از تفاسير شيعي كه نسبت به ديگران بهتر است از مجمع البيان طبرسي و تفسير بيان السعاده ملا سلطانعلي گنابادي رئيس فرقه گنابادي به عنوان تفسير نسبتاً خوب ياد مي كنند. اين بيانات امام تا حد زيادي برخي را برآشفته ساخت و آنها را وادار به سخنان صريح و گوشه و كنايه كشاند و موجب شد امام رأساً تفسيرش را تعطيل كند و حال آن كه تفسير امام اگر ادامه مي يافت معارفي عميق در سطح جامعه نشر پيدا مي كرد. امام صريحاً از ابن عربي با عنوان «شيخ اكبر »ياد كرده و فهم آثار وي را در نهايت صعوبت دانسته است. درباره مولانا تعابيري همچون عارف معنوي، عارف مشهور، عارف رومي به كار مي برد. امام با مثنوي مأنوس بوده است. بارها از حلاج در اشعار خويش به خوبي ياد كرده و هفت شهر عطار را ستوده است.

امام در تفسير سوره حمد كه با استقبال بي نظيري مواجه شد و متأسفانه به تعطيلي كشانده شد، تمثيلي از مولوي را مطرح مي كند كه سه نفر ترك و عرب و فارس، درباره مطلوب واحدي _ انگور _ نزاع مي كردند و نتيجه مي گيرد:

« اينكه من مي خواهم مصالحه و صلح بدهم بين اين طوايف و بگويم اينها همه يك چيز مي گويند نه اين است كه مي خواهم همه فلاسفه را تنزيه كنم يا همه عرفا را يا همه فقها را مسئله اين نيست. اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد! مقصودم اين است كه در بين همه طوايف اشخاص زياد منزهي بودند و اختلافي كه حاصل شده است در مدرسه حاصل شده است.»

 

امام اولين حجاب و مهمترين حجاب سلوك راه خدا را حجاب  انكار مي دانند و بارها بر اين نكته تأكيد كرده اند كه اگر آدمي سخني از عارف شوريده يا صوفي و حكيمي شنيد، بايد سعي كند اولاً انكار نكند و ثانياً در صدد فهم مسئله برآيد.


امام در عين دفاع از صوفيه حقيقي، به مدعيان ارشاد، سخت مي تازد. جهله صوفيه را قطاع الطريق طريق انسانيت مي شناسد. امام در شرح حديث چهارم كه درباره تكبر است، كبري كه در مدعيان ارشاد صوفيه پديد مي آيد كه خود را برتر از فقها و فلاسفه مي دانند، مصداق كبر دانسته و مي گويد:
« و در مدعي هاي ارشاد و تصوف و تهذيب باطن، گاهي شخصي پيدا مي شود كه با تكبر با مردم رفتار كند و بدبين به علما و فقها و تابعين آنها گردد و به حكما و علما طعنه ها زند و غير خود و سرسپردگان به خود را اهل هلاك داند و چون دستش از علوم، تهي است علوم را خار طريق خواند و اهل آن را شيطان راه سلوك شمارد؛ با آنكه آنچه در مقام دعوي مقام خود گويد، اقتضاي خلاف اينها نمايد و هادي خلايق و مرشد گمراهان، بايد خود از مهلكات و موبقات مبرا باشد و از دنيا گذشته و محو جمال حق شده، بايد به بندگان خدا تكبر نكند و بدبين به آنها نباشد».(
۱)


امام و دفاع از تفكر صوفيه

عرفان به معني شناخت عام، شامل همه حوزه هاي معرفتي مي گردد اما به عنوان علم خاص، از فلسفه، فقه و كلام، به لحاظ موضوع و روش جداست. بنابراين زبان عرفاني از زبان ساير طوايف مجزاست. علم عرفان به مانند علوم رسمي حاصل كسب و مطالعه نيست؛ حاصل مكاشفات و مشاهدات اهل الله است. علوم عرفاني «وهبي» و «ارثي» است، نه كسبي و رسمي.
«علم در اصل لغت مخصوص به كليات است و معرفت، مخصوص به جزئيات و شخصيات. گويند عارف بالله كسي است كه حق را به مشاهده حضوريه بشناسد و عالم بالله كسي كه به براهين فلسفيه، علم به حق پيدا كند. بعضي گويند علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند؛ يكي از جهت متعلق و ديگر در معرفت سابقه فراموشي و نسيان مأخوذ است. پس چيزي را كه ابتدا ادراك به آن متعلق شد، گويند علم به او حاصل شد و چيزي را كه معلوم بوده و نسيان شد و ثانياً  مورد ادراك شد، گويند معرفت به آن حاصل شد و عارف را از آن جهت عارف گويند كه متذكر اكوان سالفه و نشات سابقه بر كون ملكي و نشآت طبيعي خود شود».(
۲)


عرفا در اثر رياضات شرعي و تفكر و تعمق در قرآن و كلمات نوراني ائمه دين(ع) و صافي ضمير،  معارفي از آسمان معنا بر قلبشان سرازير مي گردد و اخلاص، چشمه هايي از درون و زمين وجودشان بر سراسر قلبشان مي جوشاند، چنانچه در قرآن شريف بدان اشارت گرديده است. از نظر حضرت امام(ره) مكتب عرفاني و زبان عرفاني در مقايسه با ساير طوايف علمي،  نزديك ترين مكتب به قرآن و ائمه اطهار(ع) است. دلايل اين امر متعدد است:


۱- بهترين دليل بر گرايش عرفاني امام در مقايسه با ساير طوايف، آثار مكتوب ايشان است كه عمدتاً  در حوزه معارف، كتاب هايي عرفاني است و برخي از آنها مانند كتاب «مصباح الهدايه الي الخلافه و الولايه» به اعتراف اهل فن- نظير استاد سيد جلال آشتياني(ره)- در ميان تأليفات عرفاني بي نظير است.


۲- امام صراحتاً  در مواضع متعددي از مكتب عرفاني دفاع كرده اند. در ديوان شعري كه از امام راحل(ره) به چاپ رسيده است، ابيات زيادي وجود دارد كه عشق بر عقل ترجيح يافته و عقل و فلسفه مورد ذم واقع شده اند گرچه نقدهاي امام بر جهله صوفيه نيز قابل تأمل فراوان است.
در آثار مكتوب امام، صريحاً  تأييداتي در مكتب عرفاني يافت مي شود. چنانكه در تعليقه بر شرح فصوص، پس از بررسي «مسلك حكيم» و «ذوق عارف» مي فرمايند: «و ذكرنا سر الاختلاف بينها في بعض الرسائل الا ان مسلكهم ادق و احلي و لكن بشرط سلامه الفطره و عدم اعوجاج السليقه» .


۳- امام(ره) در مواضع گوناگوني ميان زبان عرفاني و زبان قرآن و روايات و ادعيه، مقايسه اي تطبيقي كرده اند و زبان عرفا را به پيروي از معارف آنان، نزديك ترين زبان و گاهي عين زبان بزرگان دين دانسته اند. امام(ره) در شرح مناجات شعبانيه مي فرمايند: «الهي اجعلني ممن ناديته فصعق لجلالك» اين صعق جلال چيست؟ اين غير از آن فناست كه آنها مي گويند. اين همان معناست كه آنها مي گويند. يك نفر آدم كه اطراف قضيه را توجه كرده، نمي تواند بگويد: علت و معلول است. ضيق تعبير است. خالق و مخلوق هم يك بيان روي مذاق عامه است. بهتر از اين تعبير است.
لكن «تجلي ربه للجبل» تجلي بهتر است، لكن باز هم نزديك تر به آن معنايي است كه هيچ نمي شود از آن تعبير كرد.»


در كتاب سرالصلاه هم كه مقايسه اي ميان زبان عرفاني و زبان روايات ائمه(ع) صورت گرفته است، امام اصطلاحات عرفاني را مطابق معاني مقصوده در روايات دانسته اند:

«تفكر كن در اين حديث شريف كه از حضرت صادق درباره قلب سليم وارد شده، ببين آيا غير از فناي ذاتي و ترك خودي و خوديت و انيت و انانيت كه در لسان اهل معرفت است، به چيز ديگر قابل حمل است؟ آيا مقصود از تجليات كه در دعاي عظيم الشأن«سمات » وارد است، غير از تجليات و مشاهدات در لسان آنهاست؟»


در كتاب مصباح الهدايه نيز در تأييد زبان عرفاني، به برادران ايماني توصيه مي كنند كه بدون اطلاع از اصطلاحات عرفاني، عقايد آنان را رمي  به بطلان نكنند و سپس مي فرمايند: «اگر نبود اينكه مي ترسم سخن به درازا بكشد و از منظور اصلي بيرون روم، آنقدر از گفتار آنان براي تو مي گفتم كه بر آنچه ادعا كرديم يقين كرده و به آنچه بر تو خوانديم، اطمينان حاصل كني».


امام و دفاع از اصطلاحات صوفيه

امام در هر رشته علمي كه وارد شده اند، تحت تأثير مكتب عرفاني بوده اند. به عبارت ديگر، شاكله تفكر امام را انديشه هاي عرفاني ساخته است و لذا منظر امام به جهان، به انسان، به علوم، به فقه، به اقتصاد، سياست و هنر، منظر عرفاني است. اين مسأله اگرچه با تصريحات امام و آثار به جا مانده از ايشان، مطلب روشني است و داراي ابهام نيست،  اما توجه به نوشته هاي امام، بهترين گواه بر اين مطلب است. اساساً  چون نگاه امام به انسان و جامعه و تاريخ و از جمله به سياست، نگاهي عرفاني بوده است، در وضع اصطلاحات نيز تحت تأثير مشرب عرفاني هستند.

 

در آثار امام خميني، گرايش به زبان تمثيلي به پيروي از مكتب عرفاني كه ايشان به آن معتقد بوده است، بسيار به چشم مي خورد. امام در ساختن تعابير و الفاظ، غالباً  به وجه تأويلي يا روح و حقيقت اشياء و انسان ها و وقايع توجه كرده اند و شايد بي وجه نباشد كه تركيبات و واژه هاي به كار رفته در مكتوبات امام(ره) را «استعارات تأويلي»بناميم.

ديدگاه علامه سيدحيدر آملي و امام خميني و ساير علماء در باره:

طريقت (شاهراه دين)

 

علي محمد صابري

 

 

مقدمه:

در تاريخ مذهب شيعه خصوصاً از اواخر دورة صفويه متاسفانه معمولاً چنان رسم شده كه طريقت را از شريعت جدا و يا مقابل و معاندآن قرار مي‌دهند. اين راي عموماً نتيجه اين بود كه شيعه صرفاً يك مذهب فقهي و كلامي يا سياسي تعريف شده است و عاري از ابعاد عرفاني است. پس هر آنكس كه اهل طريقت است (صوفي) شيعه نيست و يا دشمن شيعه است. مطابق اين رأي تصوف و عرفان امري زائد بر اسلام است چون طريقت امري است زائد، و ربطي به تعاليم پيامبر ص و ائمه ع ندارد.

زيان كسان از پي سود خويش                 بجويند ودين اندر آرند پيش

البته اين جدائي بعد از رحلت پيامبر اكرم ص رخ داد. ماجراي سقيفه بني ساعده پيامش اين بود كه يك جمعيت فقهي، سياسي خود خليفه مسلمين را تعيين كرده و كساني را كه مولاي خود را پيرو  و جانشين بر حق پيامبر ص مي‌دانستند رافضي[1] خواندند.

اگر به كتاب تاريخ فلسفه در جهان اسلام نوشته حناالفاخوري نظري بيفكنيم اولين فقها و مفتيهاي صدر اسلام را (به معناي سياسي و كلامي) بعد از پيامبر ص، بزرگان خوارج و نهروان معرفي مي‌نمايد[2].

حتي در صحاح سته اهل سنت مي‌بينينم: كه چون معاويه از نمازهاي علي به جماعت در كوفه مطلع شد خود در مسجد شام اينكار را مي‌كرد و چون هر دو خليفه مسلمين هستند پس شايسته تكريمند.

معيار اين التقاط چيست؟ چرا حنا الفاخوري اولين فقهاي اسلام بعد از پيامبر را سران خوارج معرفي مي‌نمايد؟ تنها دليل اين مي‌توانست باشد كه: اجتهاد اينها نياز به سلوك ديني ندارد و به معناي كتاب سنت و اجماع و عقل مي‌باشد. يعني نفي طريقت از همان ابتدا باعث اين تقسيم بندي شد.

الان هم چنين طرز تفكري حاكم است، يعني شيعه صرفاً يك جمعيت و فرقه كلامي فقهي و سياسي در كنار ساير مذاهب است. پس چرا علامه محمد تقي مجلسي در كتاب تشويق السالكين مي‌فرمايد: كسي كه صوفي نيست شيعه نيست و كسي كه شيعه نيست صوفي نيست؟ همينطور علامه سيد حيدر آملي اين مطالب را در جامع الاسرار دارد؟

چه اتفاقي افتاده است؟ چرا ما در اصول كافي ميزان احاديث طريقتي و عرفاني را نسبت به احاديث فقهي و شريعتي بيشتر مي‌بينيم؟ و حال همه چيز معناي فقهي و كلامي يافته است. چون در شيعه علوي، طريقت شاهراه دين بوده و هست. اگر شيعه صرفاً يك فرقه فقهي بوده، هيچ مزيتي بر ديگر مذاهب نداشت. به چه دليل شيعه خود را از لحاظ فكري جدا از اهل سنت مي‌داند؟ به دليل فقهش؟ خير همان اجماع، عقل و كتاب و سنت جزو منابع اهل سنت مي‌باشد. تازه همه پيشوايان اهل سنت شاگردان امام جعفر صادق ع بوده‌اند. تنها برهان، لطيفه ولايت، و جنبه الي الحقي پيامبران و اولياء است كه در ظرف زمان و تاريخ خطي نمي‌گنجد.

امر ولايت با امامت ظهور يافت، هرچند حقيقت هر دو امر موقوف و موكول به زمان انفسي و قدسي وجود همه پيامبران ع بوده است، اما پس از ختم دور نبوت در روز سوم مبارك غدير خم دوران ولايت كه جنبه طريقتي والي الحقي دين مبين اسلام بود آغاز شد و الا تمام جوانب كلامي و دستورات فقهي و شريعتي اسلام با پيامبر ص كامل شده بود.

مي‌بينيم كه لطيفه معنوي شيعه محدود به جهات ظاهري شريعت، يعني فقه و كلام نمي‌شود و شيعه به اينها افتخار نمي‌كند چون تمام فرق اهل سنت و حتي اديان ديگر خود شريعت جامعي دارند.

طريقت شيعه در مسير ولايت كه جنبه تكاملي دين مبين اسلام براي رسيدن به حقيقت است، افتخار و نشان اوست. چرا كه ائمه ع فرموده‌اند: امرنا صعب و مستصعب‌ لا يحتمل الا ملك مقرب او نبي مرسل او مومن امتحن قلبه با الايمان.[3] امر دين سخت و پيچيده است كه نبي مرسل و ملك مقرب و مومني كه امتحان الهي را آزموده و خداوند بر قلب او مهر ايمان زده باشد مي‌تواند آنرا با خود حمل كند.

شيعيان حقيقي همان كساني بودند كه بيش از همه به بعد ولايتي يا ولوي و عرفاني ائمه اطهار و جنبه طريقتي آنها در طول تاريخ توجه داشته‌اند و در اشاعه آن مجاهد نموده‌اند. اينها طايفه‌اي بودند به نام صوفيه.

- صوفي كسي است كه دل خود را براي خدا صاف كرده باشد بطوريكه آماده پذيرش اسرار الهي و نور ايمان باشد.

صوفي همان شيعيان نخستين پيامبر ص و ائمه اطهار ع بودند. همان اصحاب سرّ آنها كه كميل به هنگام پرسش از حقيقت از حضرت مولي ع مي‌پرسد آيا من صاحب سرّ تو نيستم؟ البته اين سِرّ در اين اصحاب ذومراتب است. بطوريكه مــرتبه‌اي از آن سرّ كه در دل سلمان بود، اگر ابوذر مي‌دانست، يا كافر مي‌شد يا او را مي‌كشت.[4]

اين سِرّ هماني است كه امام سجاد ع درباره‌اش فرمود: من جواهري از علم را در سينه پنهان دارم كه اگر فاش كنم مرا بت پرست مي‌خوانند و ريختن خونم را حلال مي‌شمارند.

سلمان كميل-اويس قرني- سعيد بن جبير جزو اصحاب سّر اين بزرگان بودند و مي‌بينيم آنها جزو اصحاب ظاهري و فقهي نبودند و حتي نامشان در كتب روايي شيعه مشهور نيست. اما بتدريج اين نظريه كه جنبه طريقتي اسلام بواسطه طايفه صوفيه از ‌مصدر ‌ائمه ع جاري مي‌شود، توسط عالم نمايان دين و مسلمانان ظاهري مورد ترديد قرار گرفت.

مخالفتها با طريقت و تصوف از اواخر دوره صفويه در ايران هم شدت يافت. با اينكه شيعه بواسطه همت بلند صوفيان صفوي همچون شاه اسماعيل بعنوان يك مذهب رسمي شناخته شد و مردم ايران خبري از تشيع و طريقت تشيع نداشتند، اما اين مرجعيت و رسميت مذهب شيعه - بدليل سياسي و انگيزه حاكمان و ارتباطشان با عالم نمايان- اين تصور را كه صوفيه غير از شيعه مي‌باشند در ايران بوجود آورد.

- همان تصوري كه با مرجعيّت كليسا در غرب در مورد مسيحي راستين (مسيحي كه دنبال مسيح زمان خود بود) بوجود آمد، امّا انگار مسيحي راستين بيرون از كليسا نبود، و كشيشان هم خود را نماينده اين مسيح راستين مي‌دانستند. پس با اين اوصاف اواخر دوره صفويه دوره دوري از حقيقت عرفاني شيعه شد، و آرام آرام شيعه سياسي جايگزين شيعه ناب علوي گرديد. در تفكر شيعه علوي شيعه همان صوفي است كه در طريقت است و منتسب به مقام وَلايت مي‌باشد. اما در تفكر شيعه سياسي، شيعه كسي است كه صوفي در طريقت نباشد و به اموري ظاهري از دين كه حوزه هاي تبليغ صفويه هم بود بعنوان شريعت مشغول باشد.

در چنين اوضاعي صوفيان و عرفاي حقه شيعه از ابن ابي جمهور احسائي تا سيد حيدر آملي و ملا محسن فيض كاشاني و در ايام اخير مولانا حاج ملا‌سلطانمحمد گنابادي (سلطانعليشاه) و فرزند برومندشان كه همچون اقطاب هدايت بودند، جهد كردند كه وحدت تصوف و تشيع را نشان دهند.

 

نظر سيد حيدر آملي در باب طريقت صوفيه يا (شيعه)

سيدحيدر معتقد است: ائمه ع فضيلتشان منحصر به علوم ظاهري نيست و عده‌اي به معارف و مقامات باطني ائمه ع توجه نكردند: «در حاليكه در اينجا هيچ علمي نيست مگر اينكه آنها سرچشمه آنند و هيچ سرّي نيست جز آنكه آنان معدن آن هستند اينها بزرگان ارباب شريعتند و پيشوايان اهل طريقت و اقطاب ستونهاي حقيقت خليفه خداوندند در زمين و آسمانش و مظاهر كبريا و جلالش در ملك و ملكوتش[5]»

كل عالم قائم به حقيقت انسان كامل است و افلاك به انفاس وي مي‌گردد و در اشاره به همين مقام باطني است كه حضرت علي ع به وجه علويتش و وَلوَيّش در خطبه افتخاريه مي‌فرمايد: من آيت جبارم. من حقيقت اسرارم. من راهنماي آسمانها هستم، من قرآن ناطقم من اول و آخر هستم و ظاهر و باطن[6].

يا در خطبه البيان مي‌فرمايند: من خالق آسمانها و زمين هستم. همه چيز حتي افلاك بواسطه من آفريده شده. من نمازم، من زكاتم، من روزه‌ام، من حجم[7].

بقول شاه نعمت الله ولي:

ما خاك راه را به نظر كيميا كنيم

صد درد را به گوشه چشمي دوا كنيم

*          *          *

اثبات ادعاي سيد حيدر: او بناي كار را در تقسيم دين به اعتبارات سه گانه شريعت و طريقت و حقيقت مي‌نهد.[8]

او مي‌نويسد: اين مقامات و جهات سه گانه دائر مدار مذهب تشيع هستند، پس اهلش را بايد شناخت تا به توفيق ميان تشيع و تصوف رسيد. نااهلان را نبايد به حريم اين اسرار راه داد.[9]

اين اسرار، اسرار الهي و ولوي حقيقت معنوي اسلام هستند، كه در قلوب اولياي الهي به امانت حفظ شده‌اند اين اسرار امانتي‌اند كه بايد به اهلش سپرده شود همانگونه كه قرآن مي‌فرمايد: ان الله يامركم ان تودوالامانات الي اهلها (نساء 58). خدا امر مي‌كند به شما كه امانت را به اهلش بسپاريد. و حضرت پيامبر مي‌فرمايد: الشريعه اقوالي و الطريقه افعالي و الحقيقه احوالي[10]. شريعت، گفتارهاي من، و طريقت اعمال من و حقيقت حالات من است. و يا حضرت مولي اميرالمومنين مي‌فرمايد: الشريعه نهر و الحقيقه بحر فالفقها حول النهر يطوفون و الحكماء في البحر علي الدريغوصون و العارفون علي سفن النجاه يسيرون[11]. شريعت، رودخانه و حقيقت درياست پس فقيهان، دور رودخانه طواف مي‌كنند و حكيمان بدنبال دُر در دريا فرو مي‌روند و عارفان بر كشتي نجات سير مي‌كنند.

حال مخالفاني كه انكار طريقت مي‌كنند و فتوا بر ردّ رهروان طريق الي الله مي‌دهند و آنان را تكفير مي‌كنند، كافي است قدري در احايث بالا تعمق كنند. و به اين آيه قرآن هم توجه كنند: و من لم يحكم بما انزل الله و اولئك هم الظالمون. (سوره مائده). هركس حكمي غير از حكم الهي صادر كند جزو ظالمان است. يا وقتي اميرالمومنين مي‌فرمايد: از رسول خدا هزار باب علم آموختم و خداوند متعال از هر بابي هزار باب بر من گشود[12] اين چه علمي است كه سرّ است و ما از آن خبري نداريم؟

حالا آيا چيزي را كه درك نكرده‌ايم بايد ترك كنيم و فتوا بر ردّش دهيم؟

وقتي حضرت در ادامه مي‌فرمايد: در علمي فرو رفتم كه آنرا اگر آشكار سازم چنان به لرزه بيافتيد كه ريسمانهاي دلو در عمق چاه به لرزش درآيد. اين علمي كه از آن سخن به ميان مي‌آيد مختص كيست؟ پس از نبي و ولي و وصي مرتبه‌اي از اين علم به شيعه علي ع رسيده است. در ميان مسلمانان يكي از اختصاصات شيعه و مومن حقيقي همين علم است. البته چنانچه او صاحب سرّ شد و به شــرافت اهل بيتي درآمد يعني از اهل بيت توحيد و معرفت و حكمت و ايمان شد، نه از خانواده قومي و فرزند نسبــي پيــامبر ص، مــاننـد سلمان كه پيامبر ص در باره‌اش مي‌فرمايد: سلمانٌ منا اهل بيت[13] با اينكه او نسبت فاميلي با پيامبر ص نداشت.

يا در حق اويس قرني مي‌فرمايد: اني اشم رايحة الرحمان من جانب اليمن. مــن رايحــه رحمــان را از جانب يمن استشمام مي‌كنم.

اينها اصحاب خاص ائمه ع همان مومنان مي‌باشند كه سر در قدم او گذاشته‌اند و صاحب سرّ او شده‌اند.

*         *         *

يك جدولي از آنچه سيدحيدر آملي در تقسيم دين به اعتبارات سه گانه شريعت و طريقت و حقيقت بنا نهاده است بدست داده‌ايم كه قابل توجه است:

 

شريعت                          طريقت                          حقيقت

رسالت(قول)                    نبوت   (فعل)(انباء)            ولايت (حال)

وحي                             الهام                             كشف

اسلام                             ايمان                             ايقان

(مسلمان)                       مومن                             عالم رباني

(هَمَج)                           (ممتحن)                        (سابقون)

 

 

    در اين نمودار به حديث حضرت علي ع هم بايد التفاتي كرد. در پاسخ به سوال كميل كه مي‌پرسد حقيقت چيست؟ و مي‌فرمايد تو را با حقيقت چه كار؟ بعد او را كه صاحب سِرّ خود كرد فرمود: «ازحقيقت سخن نمي‌توان گفت شمع را خاموش كن كه سپيده صبح دميد» و آن (حقيقت) فقط در مقام كشف است.

زيرا كه اي كميل مردم سه دسته اند[14]: 1- عالم رباني 2- متعلم: در راه نجات كه همان مومن ممتحن آزموده شده مي‌باشد و قلب او منور به نور ايمان است 3- هَمَج: فرومايگاني كه پس هر بانگي گيرند و با هر بادي به سويي خزند. اينها دين براي سود دنيائيشان هست و مومن غيرممتحن يا مسلماني هستند كه فقط به ظاهر دين يا شريعت عمل مي‌كند اما شريعت آنها مغز ندارد .و عالمان اهل طريقت (يا عالم رباني) كه صاحب اين سِرّ هستند و دست به افشاي آن نمي‌زنند.

دل نگه داريد اي بي‌حاصلان

در حضور حضرت صاحب دلان

و ايــن عالمان حقيقي راه تقيه را بــه مصـــداق حديث حضرت امام جعفر صادق ع كه مي‌فرمايند: التقيه في ديني و دين آبائي[15] پيش مي‌گيرند: پنهان خوريد باده كه تكفير مي‌كنند.

دليل آن را هم امام سجاد ع مي‌فرمايند: من گوهرهاي علم را پنهان مي‌دارم تا نادانان آن را نبينند و فتنه انگيزي نكنند زيرا جدتان اين كار را كرد.

علامه سيدحيدرآملي صوفي را مومن ممتحن و اهل طريقت مي‌داند و مي‌فرمايد: صوفي كسي است كه ظاهرش مخالف احكام شريعت نيست و بدان عمل مي‌كند و باطنش در طلب حقيقت است[16]. يا در جاي ديگري مي‌فرمايد: پس مي‌گوييم كه جماعت صوفيه، شيعه حقيقي و مومن آزموده شده مي‌باشند[17].

 

ديدگاههاي علماي عامل دين درباره صوفيه حقه اهل طريقت:

1- نظر ابن ابي الحديد (وفات 656):

ايشان در شرح نهج البلاغه مي‌فرمايند: ديگر از علوم، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است و دانستني كه ارباب اين فن در جميع بــلاد اســلام به وي مي‌رسند و نزد وي «حضرت علي ع» پايگاه دارند. به اين مطلب شبلي، جنيد و سري سقطي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي و ديگران تصريح كرده‌اند و خرقه‌اي را كه تا امروز شعار آنان بوده دليل كافي براي توست و مورد قبول است، چرا كه آنان، اين خرقه را به وي «حضرت علي ع» نسبت مي‌دهند[18]

2- ابن ميثم بحراني (وفات 679):

« و اما علماي صوفيه و ارباب عرفان، نسبتشان به حضرت علي ع در تصفيه باطن و كيفيت سلوك الي الله تعالي ظاهر است[19].

3- علامه حلي، كه مي‌فرمايد:

«اما علم طريقت هم همين طور است زيرا جميع صوفيه و ارباب اشارات و حقيقت خرقه خويش را به حضرت علي ع نسبت مي‌دهند[20]». البته در تمام تاريخ اسلام طريقه فكري بنام عرفان وجود ندارد ما طريقه معنوي اسلام را با مبناي خودش تصوف ناميده‌ايم (چه در شيعه و چه در سني). عبدالرزاق لاهيجي در گوهر المراد بعنوان يكي از بزرگترين متكلمان شيعه و از شارحان كتاب التجريد الاعتقاد خواجه نصير معتقد است انديشمندان مسلمان چند گروهند: 1- گروه متكلم و حكيم 2- گروه صوفيّه كه طريق تصوف دارند و اشاره مي‌كند كه دو گروه قبل اهل راه ظاهر هستند و حقيقت تصوف نيست مگر سلوك راه باطن و غايت آن حصول علم است و قالب اين علم رسيدن به عين اليقين است. [21]

همچنين پاسخ علامه مجلسي دوم است در جواب سوال فردي بنام ملا خليل قزويني كه خودش از طبقه علما بوده و سؤال مي‌كند طــريق فكري شما چيست؟ مجلسي صاحب بحار الانوار در پاسخ مي‌فرمايد: طرايق فكري ما به سه دسته تقسيم مي‌شود: 1- طريقه حكما 2- طريقه مجتهدين و اخباريين 3- طريقه صوفيه: كه شرح مي‌دهد: صوفيه حقه (كه همان صوفيه شيعه) هستند و صوفيه باطل.

در مورد صوفيّه مي‌گويد: اين جماعت زبده مردم هستند ولي چون در هر سلسله جمعي داخل مي‌شوند كه آنها را ضايع مي‌كنند و در هر فرقه از شيعه و سني و زيدي و صاحبان مذاهب باطله هستند. بعد ذكر مي‌كنند صوفيه حقيقي كه الا و لابد شيعه هستند. علم و عمل و ظاهر و باطن را با همديگر جمع كرده و طريقه صوفيان عظام كه حاميان دين مبين بودند در ذكر و فكر و رياضت و ارشاد، مباين است با طريقه صوفياني كه به مشايخ اهل سنت منتسب هستند[22]. نيز علامه محمد تقي مجلسي مي‌فرمايند بر شما ظاهر باشد كه اين سلسله علّيه را كه مروجان دين مبين و هاديان مسالك يقين است، اينها صوفيه حقه‌اند و اصل شيعه.

نمونه ديگري بخواهيم ذكر كنيم از قاضي طباطبايي است در جواب معاندين و كورچشماني كه قدرت و تحمل و تابش نور حقيقت را نداشتند، و صوفي را ملحد و بدون اعتقاد مي‌دانند با صداي بلند مي‌فرمايند: « نعم رجل ان يكون فقيهاً صوفياً» يعني چه نيك مردي است آن كسي كه فقيه صوفي باشد[23].

يا علامه شعراني كه معتقد بودند: نكوهشهايي كه در بعضي از روايات از صوفيان مي‌بينيم مانند نكوهشهايي است كه از علما و فقها و متكلمان شده است كه اشاره به عالمان فاسد دارد، نه همه علما. غرض از آنچه در مذمّت صوفيان وارد شده نيز صوفيان حقيقي نيستند بلكه صوفي‌نماها هستند[24]. مي‌بينيم كه همه اين فقها تصوف حقيقي را از مصدر ولايت اولياء و انبياء الهي مي‌دانند.

به همين دليل است كه شهيد اول در كتابي به نام الدروس الشرعيه في فقه الاماميه[25] در قسمت وقف مي‌فرمايد: الصوفيّون المشتغلون بالعباده و المعرضون عن الدنيا. صوفيه كساني هستند كه مشغول عبادت هستند و از دنيا روي گردانند. و وقف براي اين قوم را از اهم عبادات دانستند. همينطور مرحوم آيت الله كاشف الغطاء در كتاب كشف الغطاء تصريح مي‌كند:

«وَلَوْ وَقَفَ عَلَي الصّوفيّه و كٰانَ عارِفاً نَزَلَ عَلَي الْمُعْرِضينَ عَنِ الدُّنيٰا المَشغولينَ بالعِبٰادة»

 اگر كسي بر صوفيّه وقف كند و اين صوفيه عارف باشند، وقف بر كساني مي‌كند كه از دنيا رويگردان باشند و به عبادت مشغول باشند[26].

 

ديدگاه امام خميني (ره) در مورد طريقت صوفيّه

اهل تحقيق خود بهتر از هركس مي‌داند كه مرحوم امام خميني نظرشان راجع به تصوف و عرفان چه بوده است و حتي اگر جايي به صراحت هم بيان نكرده باشند، لااقل آثارشان چه آثار عرفاني اوليه و چه تفسير سوره حمد و چه اشعار ايشان و نيز رويه زندگي، حكايت از ديدگاهشان مي‌كند و حتي منقول است كه در مورد ايشان كساني در حوزه علميه بودند كه اين نوع سلوك و مشرب علمي را خوش نمي‌داشتند و با آن مخالفت مي‌كردند.

دست آن شيخ ببوسيد كه تكفيرم كرد
محتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد

دل درويش به دست آر كه از سر الست
پـرده بـرداشته آگاه ز تقديرم كرد

ايشان در مجموعه تقريرات فلسفي شان، در جلد دوم، بحثي دارند دربارة فرق ميان تصوف و عرفان، آنجا مي‌گويند: «عرفان به علمي گفته مي‌شود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات بگونه‌اي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته و هركسي كه اين علم را بداند به او عارف مي‌گويند. كسي كه اين علم را عملي كرده و آن را از مرتبه عقل به مرتبه قلب آورده و در قلب داخل كرده است، به او صوفي مي‌گويند[27].

صوفي زره عشق صفا بايد كرد
عهدي كه نموده‌اي وفا بايد كرد

ايشان مي‌فرمايند: كسي كه اين علم را عملي كرده و آنرا از مرتبة عقل به قلب آورده و در قلب وارد كرده به او صوفي مي‌گويند. به عبارت ديگر در نظر ايشان تصوف طريق تحقق عملي آنچيزيست كه در متون تحت عنوان عرفان نظري خوانده شده است. يعني «صوفي كسي است كه در مقام تحقق اين مراتب برآمده است، يعني در سير و سلوك معنوي، معارف از عقلش به قلبش رسيده است[28]» اين مرتبه، همان مرتبه عين اليقين است كه از علم اليقين بسيار بالاتر است.

مرحوم امام در اينجا لزوم هادي را هم مطرح مي‌كنند و مي‌نويسند: «در علوم معنوي كسي خودرو به جايي نمي‌رسد. كراراً شنيده‌ام حتي سيد جليل القدري راهنما و معلم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول شيخ مرتضي انصاري بوده است[29]». همانگونه كه علامة همتايش سيد بحرالعلوم خطاب به طالبان سير و سلوك فرموده بود «طالب را چاره‌اي جز از رجوع به راهنما كه تعبير به شيخ مي‌شود، نيست اين استاد روحاني و فقيه واقعي را شيخش مي‌نامند. [30])

حال سوال اين است كه آيا مرحوم امام و علامه بحرالعلوم بعنوان يك صوفي و يك فقيه جامع الشرايط واقف به حقيقت راه (يعني طريقت) كه در جنب شريعت بايد در آن گام برداشت نبودند؟ آيا آنها و آيا علامه طباطبايي فيلسوف كه مي‌فرمايد «كه با مشروطيت درويش كشي خوشبختانه در ايران منسوخ شد والا قبلاً سالكين راه خدا را به دار مي‌آويختند[31]» به روايات وارد نبودند؟ و احاديث ساختگي از طرف امامان معصوم ع بر عليه صوفيه را نمي‌ديدند؟ روايات ضعيفي كه توجه ندارند اول به صحت آن فكر كنند و بعد ببينند كه اگر اين رواياتي كه به حضرات معصومين ع منتسب است و دربارة تصوف است، آيا ناظر به يك گروه خاص صوفي‌نما نيست؟ آيا آيت الله قاضي كه مي‌فرمايد: اگر طالب سالك نصف عمر خود را در جستجوي استاد و پير مراد صرف كند ارزش دارد[32] اين روايات را نديده است؟

در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
 از گوشه اي برون آي، اي كوكب هدايت

مرحوم امام خميني (ره) وقتي مي‌فرمايد «انسان بايد بكوشد طبيب حاذق پيدا كند و حتي چون و چرا نكند و اين طبيب خود هادي طريق است[33]» اگر در قيد حيات بودند خطاب به منكران طــريقت و كســاني كه فتوا در رد صوفيه اهل طريقت ميدهند، چه مي‌فرمود؟ آيا آنها را همچنان كه در كتاب «آداب الصلوه[34]» فرموده قاطع طريق و رهزنان راه طريقت و شياطين زمان نمي‌ناميد؟ «اينها شياطيني هستند اِنسي كه ضررشان از ابليس لعين كمتر نيست، اينان غاصبان منزلگاه حقند و مخرب كعبه حقيقي[35]»

در جاي ديگر مي‌فرمايند:[36] «... به واسطة چندي مُزاولت در اصطلاحات، به همة عالم و جميع علماء به نظر حقارت كه نظر ابليس است نگاه مي‌كند، و حكماء را قشري مي‌خواند ... بيچاره! تو گمان مي‌كني اهل الله و اهل معارفي. اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود كرده، و از خدا غافل كرده، و به مشتي مفاهيم و الفاظِ سر و صورت‌دار دلخوش كرده.... پس واي به حال تو اي بيچارة گرفتار مشتي مفاهيم و سرگرم به پاره‌اي اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندي، و از حق به واسطة علوم و معارف حقّه دور شدي. تو به معارف خيانت كردي. تو حق و علم حقّاني را وسيلة عمل شيطاني كردي.... نظر كن ببين جز پاره‌اي اصطلاحاتِ بي‌مغز، چه در دست داري!... گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمي‌شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مي‌توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاي چوبين رفت و از صراط هم مي‌توان با اين پاي چوبين گذشت؟ علم قرآن و حديث، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم ديني، به صفات شيطاني تو را متّصف كند. به جان دوست قسم كه اگر علوم الهي و ديني، ما را هدايت به راه راستي و درستي نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پست‌ترين شغلها از آن بهتر است؛ چه كه شغلهاي دنيوي نتيجه‌هاي عاجلي دارند و مفاسد آنها كمتر است، ولي علوم ديني اگر سرماية تعمير دنيا شود، دين فروشي است و وزر و وبالش از همه چيز بالاتر است. حقيقتاً چقدر كم ظرفيّتي مي‌خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بي سر و پا كه ثمرات شيطاني نيز دارد، انسان به خود ببالد و عُجْب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و بر مخلوق خدا سركشي و سرافرازي كند و خود را عالِم و بزرگ بخواند و ديگران را جاهل و بي‌مقدار محسوب كند. چقدر جهل مي‌خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بي‌مغز خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پَرِ خود را زير پاي او فرش كرده، و با اين خيالات توقّع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه در كوچه‌ها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند. اينها غرور بي‌جا است. اينها جهالت و شيطنت است. اينها ارث ابليس است. اينها ظلمات فوق ظلمات است.... طالب علم شدي و از آن تجاوز كردي عالم شدي، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستي و خود را اصلاح نكردي. پس بايد چه وقت يك قدم براي خدا برداشت؟ اينها همه دنيا بود و تو را به دنيا نزديك كرد و از خدا و آخرت دور كرد و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد... اينها كه ذكر شد حال علماء است.»

و در اخطار به منكرين اهل عرفان و تصوّف و قانعين به شريعت مقدّس مي‌نويسند: [37] «و كساني كه دعوت به صورت محض مي‌كنند و مردم را از آداب باطنيّه باز مي‌دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي مي‌كنند و حجابهاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن مي‌كشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز مي‌دارند و سدّ طريق معارف مي‌نمايند، و قلوب صافي بي‌آلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه مي‌كنند و از روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف مي‌كنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را مي‌نمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله مي‌دهند به توحيد و نبوّات نمي‌دهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج مي‌دانند. و اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري نمي‌كنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت مي‌دهند- مِن حَيثُ لا يَشعرُون كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نمي‌رساند.»

اينجور ظالمانه مخالفت با طريقت معنوي به نام «تصوف» البته جديد نيست و هميشه بوده اما شدت و ضعف داشته است. متاسفانه عوام مسلمانان كه خود را شيعه هم مي‌نامند بر عليه شيعيان حقيقي و خاص ائمه همواره شوريده‌اند كه اين فقط ناشي از جهل مركب و عوامگرايي آنهاست. اينها هيچ گاه نمي‌پرسند طريقه فكري صوفيه چيست؟ چرا اين طريقه كه هيچ تعارضي هم با شريعت ندارد و همه دستورات شرع مطهر را هم مو به مو اجراء مي‌كنند توسط يك عده عالم‌نما بايد انكار شود؟ آيا آنها عالمتر و محدثترند يا امام خميني و بقيه مجتهدين هم طراز ايشان مانند شيخ بهايي كه مي‌فرمايد: «التّصوّف علم يبحث فيه عن الذّات الاحدية و اسمائه و صفاته من حيث انَّها موُصلة لكلّ مظاهرها و مشعباتها الي الذّات الالهيّة فموضوعه الذّات الاحدية و نعوتها الازليّة و صفاتها السّرمدية و مسائله كيفيّة صدور الكثرة عنها و رجوعها اليها و بيان مظاهر الاسماء الالهيّة و التّصرف الرّبانية و كيفيّة رجوع اهل الله تعالي اليه سبحانه و كيفية سلوكهم و مجاهدتهم و رياضاتهم و بيان نتيجة كل من الاعمال و الاذكار في دار الدّنيا و الآخرة علي وجه ثابت في نفس الامر و مبادية معرفة حدّه و غايته و اصطلاحات القوم فيه»[38].

و امام (ره) مي‌فرمايد «كلام همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسماني و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تاثيري نكرده و نمي‌كند[39]». منظورش از پيران طريقت چيست؟ پير طريقت همان پير عقل است. پير عقل كسي است كه تمام مراحل سير و سلوك را طي كرده، و به قرب حق نائل شده. در واقع پير از سر هستي خود برخاسته و از تمام اوصاف جسماني‌اش رسته. بطوريكه هيچ فاصله‌اي بين او و حق نيست، و از اينرو او هرچه از خدا خواهد همان خواهد كه خدا خواهد.

كان دعاي شيخ نه چون هر دعاست
فاني است و گفت او گفت خداست

چون خدا از خود سوال و كدّ كند
پس دعاي خويش را چون رد كند

او (پير طريق)، طيب روح است، چون جويهــاي نفــس و جسـم را از آلودكي پاك مي‌دارد و همچون طبيبي بر زخم تيرگيهاي وجود بر هم مي‌نهد و دل اين پير به عالم غيب پيوسته است پس جانبخش و جان افزاست.

آنكه جان بخشيد اگر بكشد رواست
نايب است و دست او دست خداست

همچنين مقربتر از اين پير طريق به حق وجود ندارد و مي‌توان او را عاشق حقيقي هم ناميد. چون عشق به حق دارد و همين موجب نزديكي او شده است.

در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل مي‌نويسند:[40] «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبي كامل يافت، در نسخه‌هاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او گذارد... و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة مستقيم منحرف مي‌شويم و به هلاكت دائم مي‌رسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي سلامت نمي‌بيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخه‌هاي سير ملكوتي و امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم.

*           *           *

به چه كسي امام (ره) مي‌فرمايند؟

من به خال لبت اي دوست گرفتارشدم
چشم بيمار تورا ديدم و بيمار شدم

فارغ از خود شدم و كوس انا الحق بزدم
هــمچو منصور خريدار سر دار شدم

به همان عقل كل يعني نخستين مخلوق خداوند كه ديگر موجودات همه از او خلق شده‌اند او صورت دهنده همه عالم است و حكم پدري دارد كه اگر كسي با او به ستيزه آيد و كفرانش كند، كل عالم پيش او و در نظر او چون سگي مي‌نمايد. به همين دليل امام (ره) به ما مي‌گويد:

بر در ميكده از روي نياز آمده‌ام
پيش اصحاب طريقت به نياز آمده‌ام

از نهانخانة اسرار، ندارم خبــري
به در پيــر مغان صاحب راز آمده‌ام

پير مغان همان عبدالله است كه هادي طريقت است و بلد راه. كسي است كه در نهايت فقر و فناست و در نهايت عبوديت بوده است كه خرقه ربوبي برتنش كرده‌اند. او صاحب سِرّ است، او صاحب خبر است و ما بيخبران دست نياز بسوي او دراز مي‌كنيم تا شايد نظري و عنايتي به حال ما گم گشتگان بكند. انشاءالله


 

[1] - رافضي = مرتد يا خارج از دين را مي‌گويند.

[2] - تاريخ فلسفه در جهان اسلام.حنا الفاخوري ـ بخش خوارج.

[3] - بحار جلد 2 ص 71 ـ 183 ـ 184.

[4] - حديث پيامبر اكرم ص مي‌باشد. نقل از جلوه دلدار سيد حيدر آملي بخش احاديث.

[5] - تقريباً در تمام قسمتهاي جامع الاسرار اشاره فرموده‌اند به عنوان مثال ص آخر 511 660 661 695.

[6] -  جامع الاسرار و اسرار شريعه ص 477 285.

[7] - جامع الاسرار  و اسرار شريعه ص 285.

[8] - جامع الاسرار، 477-460-478-466.

 -[9] جامع الاسرار ص 44-45.

 -[10] عوالي اللناس ص 125 ج 4.

 -[11] جلوه دلدار (جامع الاسرار) ص 477.

 -[12] جامع الاسرار ص 25.

 -[13] سفينه البحار حرف س كلمه سلمان.

 -[14] جامع الاسرار ص 49.

 -[15] همان ص 54.

 -[16] جامع الاسرار (جلوه دلدار) ص 59-58.

 -[17] همان ص 59.

 -[18] شرح نهج البلاغه تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم جلد 1 ص 19 به نقل از مجله عرفان ايران.

 -[19] شرح نهج البلاغه كمال الدين ميثم بحراني ج اول ص 79 نقل از عرفان ايران.

 -[20] كشف اليقين ص 93 ترجمه حميد آژير نقل از عرفان ايران.

 -[21] مصاحبه دكتر شهرام پازوكي با روزنامه شرق 3/6/85 و گزيده گوهر المراد عبد الرزاق لاهيجي  محمد موحد ص 15.

 -[22] تشويق السالكين. انتشارات نور فاطمه ص 27 تا 36.

 -[23] آيه الحق شرح احوال حاج سيدعلي آقا قاضي نگارش حاج محمدحسن قاضي انتشارات حكمت تهران ص 5 و مصاحبه دكتر پازوكي.

 -[24] زندگي نامه ابوالحسن شعراني ص 163 164 و در مصاحبه دكتر پازوكي با روزنامه شرق.

 -[25] الدروس، شهيد اول ص 274 ج 2 و مصاحبه دكتر پازوكي/ همان).

 -[26] كشف الغطاء شيخ جعفر كاشف الغطاء ج 2 ص 372.

 -[27] تقريرات فلسفي امام خميني، تدوين سيد عبدالغني اردبيلي ج 2، شرح منظومه الهيات ص 156.

 -[28] گفتگوي دكتر پازوكي با روزنامه شرق تحت عنوان تصوف ميراث معنوي اسلام 3و4/2/85.

 -[29] جهاد اكبر امام خميني.

 -[30] رساله سير و سلوك علامه بحر العلوم ص 168.

 -[31] روح مجرد محمدحسين حسيني تهراني ص 363.

 -[32] آيه الحق ص 6-5 انتشارات حكمت.

 -[33] شرح جنود عقل و جهل ص 403.

 -[34] آداب الصلاه ص 166-168-169.

  [35] همان ص 169.

[36] در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحات 344-340.

[37] آداب الصواه، صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[38] كشكول جلد پنجم صفحة 490، تصوّف علمي است كه در آن از ذات احديت و اسماء و صفات او از اين حيث كه آنها رساننده به تمام مظاهر و راههاي به سوي ذات الهي هستند بحث مي‌كند. پس موضوع آن ذات احديّت و صفات ازليّت و صفات سرمدي او مي‌باشد و مسائل آن چگونگي صدور كثرت از او و بازگشت آن به سوي او و بيان مظاهر اسماء الهي و تصرّف ربّاني و نحوة رجوع اهل الله به او سبحانه و تعالي و نحوة سلوك و مجاهده و رياضات آنها و بيان نتيجة كل اين اعمال و اذكار در عالم دنيا و آخرت آن طور كه در حقيقت امر است و پايه‌هاي معرفت او و حدّ و نهايت او و اصطلاحات اين طايفه در آن مي‌باشد.

 -[39] شرح جنود عقل و جهل ص 310.

[40] ، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 403.

پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

اخباری که در ذم تصوف از معصومین علیهم السلام روایت شده چگونه است؟

رساله رفع شبهات، تالیف حضرت حاج سلطانحسین تابنده گنابادی رضاعلیشاه. تهران: انتشارات حقیقت، ۱۳۷۷ / شوال ۱۱

http://soltanalishahi.blogspot.com/2006/04/blog-post_06.html

اخبار در ذم تصوف زیاد ذکر شده، از قبیل حدیثی که منسوب است به حضرت رضا (ع) که فرمودند: «من ذکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسنه و قلبه فلیس منا و من انکرهم فکانما جاهد الکفار بین یدی رسول الله - صلی الله علیه و آله». (۱) و حدیث منسوب به حضرت صادق (ع) که در حقیقه الشیعه ذکر شده که خدمت حضرت عرض شد: «قد ظهر فی هذا الزمان قوم یقال لهم الصوفیه فما تقول فیهم ؟ فاجاب - علیه السلام - انهم اعدائنا فمن مال الیهم منهم و یحشر معهم تا آخر». (۲)
و حدیث منسوب به ابی ذر از پیغمبر اکرم
(ص) که فرموده: «یا اباذر یکون فی آخرالزمان قوم یلبسون الصوف فی صیفهم و شتائهم یرون الفضل بذلک علی غیرهم اولئک یلعنهم ملئکه السموات و الارض». (۳) و امثال اینها که در بعض کتب مذکور است.
ولی در اینجا خوب است کسی که حقیقتاً در صدد فهم مطلب و جستجوی حقیقت است کنجکاوی بیشتری کند و غور در اطراف این مطالب بنماید که در شبهه یا خطا واقع نشود، چون برای فهم اخبار و پی بردن به صحت و سقم آنها لازم است:

اولاً) محیط و زمان و منظور و مقصود را باید در نظر گرفت؛

ثانیاً) جستجو کرد که اگر اخباری معارض آنها باشد، اگر بتوان بین آنها جمع نموده بدان رفتار کرد وگرنه به ادله تعادل و تراجیح که در اصول مفصلا مذکور است رجوع شود و هر کدام مورد ترجیح قرار گیرد بدان عمل شود؛

ثالثاً) در این قبیل موارد که مربوط به کفر و ایمان است، احتیاط را باید رعایت کرد و بزودی حکم به کفر یا فسق یک دسته ننمود، چنانکه حدود نیز به شبهه مرتفع می‌شود. و در این قبیل اخبار برخلاف اخبار ادله سنن که در آن تسامح می‌شود باید دقت کامل کرد و تا یقین بدان پیدا نشود یا عملی که دلیل قاطع بر ذم صاحب آن باشد دیده نشود، نباید حکم به کفر یا فسق نمود.

رابعاً) باید تحقیق کرد و صفاتی را که در اخبار مورد ذم قرار گرفته ملاک قرار داد که در هر جا وجود داشت صاحب آنرا ذم نمود.

بنابراین به اخباری هم که بر خلاف اخبار مذکوره بالا در مدح تصوف رسیده و بزرگانی از علما مانند ابن ابی جمهور احساوی و غیره آنرا نقل نموده اند باید مراجعه نمود و روش احتیاط یا قانون تعادل و تراجیح را بکار بست؛ مانند حدیث منسوب به حضرت رسول (ص) که فرمودند: «من سره ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف» (۴) و حدیث: «لا تطعنوا اهل التصوف و الخرق فان اخلاقهم اخلاق الانبیاء و لباسهم لباس الانبیاء» (۵) و حدیث منسوب به حضرت امیرالمومنین (ع): «التصوف اربعه احرف، تاء و صاد و واو و فاء. التاء: ترک و توبه و تقی؛ الصاد: صبر و صدق و صفا؛ والواو: ورد و ود و وفا؛ و الفاء: فرد و فقر و فناء» (۶) و غیر اینها از اخبار که در کتب مجلی و غوالی اللئالی تألیف عالم جلیل محمد بن علی بن ابراهیم بن ابی جمهور احساوی (۷) از علمای بزرگ شیعه در قرن نهم هجری مفصلا مذکور است و جای تعجب است که یکی از مغرضین نوشته که احادیث مدح صوفیه در سند بعض آنها ضعف است، ولی اخبار ذم را قطعی می‌داند؛ در صورتی که بر فرض صحت مربوط به کسانی از اهل سنت است که خود را صوفی نامیده اند ولی ایشان تعمیم به صوفیه شیعه داده و خیالات خود را قطعی گرفته اند و این مانند این است که اخباری که از ائمه اطهار - علیهم السلام - در ذم علمای سنی ذکر شده ما به شیعه هم تعمیم دهیم؛ در صورتی که خلاف است و علمای حقیقی شیعه مورد مدح ائمه - علیهم السلام - بوده اند و آنچه ذمی از ائمه هدی - علیهم السلام - درباره علما و صوفیه رسیده مربوط به اهل سنت است.

و شهید اول در کتاب وقف دروس می‌فرماید: «الصوفیون المشتغلون بالعباده و المعرضون عن الدنیا» (۸) و در کتاب کشف الغطاء تألیف مرحوم شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء در کتاب وقف می‌نویسد: «و لو وقف علی الصوفیه و کان عارفا ورعا نزل علی المعرضین عن الدنیا المشغولین بالعباده». (۹)

عبارت این دو فقیه جلیل دلالت بر تأیید و تصحیح اصل تصوف دارد؛ زیرا اگر تصوف را جزء مذاهب فاسده و باطله می‌دانستند قائل به بطلان وقف بر آنها از غیر صاحبان آن مذهب می‌شدند. نهایت آنکه این قید را نموده اند تا دیگران که در حقیقت مشتبه بدانها هستند خارج شوند و حتی در کشف الغطاء بعدا می‌فرمایند: «و ربما یدخل بتعمیم العلماء فی هذا الایام اهل الطریقه الباطله » (۱۰)، که از عبارت به مفهوم وصف معلوم می‌شود که شیخ قائل به وجود طریقت حقه هم در اهل تصوف بوده است.

از مولانا مجلسی دوم نیز مکتوبی در جواب سؤال یکی از افاضل که درباره حکماء و فقهاء و اخباریين و صوفيه سؤال نموده نقل شده که در آن به صحت و حقانیت تصوف در شیعه تصریح شده و آن مکتوب در کتاب ریاض السیاحه تألیف مرحوم حاج میرزا زین العابدین شیروانی در حالات مرحوم مجلسی - اعلی الله مقامه - و در کتاب وقایع الایام فی تتمه محرم الحرام تألیف حاج ملا علی واعظ تبریزی ذکر شده است. اخبار دیگر نیز از ائمه معصومین - علیهم السلام - و عبارات دیگر از علماء از این قبیل زیاد است.

در این صورت که دو قسم اخبار معارض یکدیگر می‌بینیم بر فرض که عمل به احتیاط نکنیم باید جمع کنیم، به این طریق که اخبار مدح را درباره آن دسته از صوفيه که دارای مذهب اثنی عشری هستند و مقید به احکام شرع مطهر می‌باشند و از همه جهت به پیروی از ائمه اثنی عشر - علیهم السلام - افتخار می‌کنند بگوییم. و اخبار ذم را بر کسانی که دعوی تصوف نموده ولی در مذهب از ائمه - علیهم السلام - پیروی نمی کنند و دیگران را هم در ردیف آنان و دارای مقامات معنوی می‌دانند یا کسانی که مقید به آداب شرع مطهر نیستند حمل کنیم. و اگر این دو دسته اخبار از حیث صحت و ضعف در ردیف یکدیگر نیستند باید به قانون تعادل و تراجیح رجوع نموده و هر کدام صحیح تر به نظر رسید آنرا به کار بندیم؛ بلکه چون مربوط به امور اعتقادی است باید رعایت احتیاط نمود و تا یقین حاصل نگردد نباید حکم به کفر و به فسق کرد بلکه باید عمل به ظاهر نمود. و اگر عقیده یا عملی مخالف شرع مطهر و مذهب حقه جعفری مشاهده نمودیم صاحبش را به واسطه آن عقیده یا عمل ذم کنیم، نه به صرف داشتن نامی که به نظر ما خوش آیند نباشد. و به اضافه بر فرض صحت آن اخبار، واضح است مراد کسانی هستند که نام تصوف بر خود نهاده و دشمنی اهل بیت را هم دارند که تصریح به آنهم شده و یا اگر ادعای دوستی هم می‌کنند از نظر انتساب ظاهری اهل بیت به مقام رسالت است و آنها را برتر از صحابه یا سایر تابعین نمی دانند بلکه در ردیف آنها قرار داده و دیگران را هم در همان مرتبه آنها دوست دارند.
و در احکام نیز به فقه اهل بیت عمل نمی کنند و فقه دیگران را گرفته اند البته هر که ولایت اهل بیت و ائمه اثنی عشر - علیهم السلام - را دار نباشد، یا دیگران را در مقام معنویت و ولایت با آنها شریک بداند، اهل نجات نیست: گو زاهد زمانه و گو شیخ راه باش!

ولی کسانی که به حب و ولایت اهل بیت - علیهم السلام - افتخار نمایند از آن دسته محسوب نیستند، هر چند نام صوفی بر خود گذارند؛ زیرا تنها لفظ موجب فسق یا کفر نیست. چنانکه تنها لفظ شیعه یا مؤمن بدون عمل، باعث افتخار یا نجات نمی شود. «میم و واو و میم و نون تشریف نیست»، چنانکه لفظ مجتهد هم در زمان ائمه هدی - علیهم السلام - در شیعه نبوده و اختصاص به اهل سنت داشته و حتی علمای اهل سنت بواسطه دادن فتواهای مختلف مورد ایراد ائمه - علیهم السلام - بودند که در نهج البلاغه هم در خطبه‌ای در این باب مذکور است و ذم بسیاری برای آنها و همچنین برای عالم بی‌عمل رسیده. و البته کسانی که مورد ذم و ایراد ائمه - علیهم السلام - واقع شده‌اند علمای اهل سنت و مجتهدین آنها یا علمای بی‌عمل که باعث بدنامی و ننگ جامعه روحانيت می‌باشند بوده‌اند که بدون تمسک به اهل بیت به رأی و قیاس عمل می‌کردند و اجتهاد می‌نمودند، ولی علمای شیعه و فقهای مذهب جعفری که متمسک به حبل ولایت ائمه معصومین - علیهم السلام - بوده و می‌باشند و در اجتهاد خود رجوع به اخبار اهل بیت نموده و قوه قدسیه را نیز در فتوی مناط می‌دانند و به علم خویش عمل می‌کنند، مشمول اخبار ذم نیستند؛ چون سرمایه واقعی را که حب اهل بیت است دارا می‌باشند و به علم خود نیز عمل می‌کنند.

همچنین اخباری که در ذم تصوف رسیده مناط همان تصوفی است که در میان اهل سنت بوده و خود را در مقابل ائمه اطهار - علیهم السلام - و اهل بیت قرار می‌دادند، نه کسانی که اساس و راه رسیدن به کمالات روحی را دوستی و پیروی و ولایت ائمه اثنی عشر (ع) دانسته مراقبت کامل در اعمال شرع را لازم می‌دانند و طبق دستورات ائمه هدی (ع) عمل می‌کنند. و حدیث منقول از ابی ذر هم اصلا مربوط به تصوف نیست، بلکه درباره کسانی است که لباس پشم پوشیده و آنرا باعث بزرگی خود می‌دانند و بدان افتخار می‌کنند، وگرنه امروز پشم پوشیدن در میان همه طبقات حتی علما معمول است و لباس پشمی گرانتر از نخی است و بعضی هم بدان افتخار می‌کنند و آنرا دلیل برتری خود بر دیگران می‌دانند و این مربوط به امر مذهب نیست.
چون منظور تذکر و رفع شبهه است به همین قدر اکتفا و از تفصیل زیادتر خودداری می‌شود.
امید است همین که ذکر شد، برای اشخاص منصف و متدین و متدبر وسیله برای تحقیق و دقت واقع گردد.

پاورقی:

۱. کسی که از صوفيه نزد او نام برده شود و آنان را به زبان و دل انکار و رد نکند از ما نیست و هر که آنها را رد کند، مانند این است که با کفار بین دو دست پیغمبر خدا جهاد نموده است.

۲. در این زمان دسته ای پیدا شده که آنها را صوفیه می‌گویند. درباره آنها چه می‌فرمایید ؟ فرمودند: آنها دشمنان ما هستند، هر کس به طرف آنها میل کند از آنها است و با آنها حشر خواهد شد، الی آخر.

۳. ای ابوذر، در آخرالزمان جمعی پیدا خواهند شد که در تابستان و زمستان پشم بپوشند و آنرا سبب برتری خود بر دیگران دانند؛ آنانند که فرشتگان آسمان و زمین بر آنها لعنت می‌فرستند.

۴. در کتاب بشاره المصطفی لشیعه المرتضی ذکر شده است. یعنی: کسی که از همنشینی خدا خوشحال می‌شود باید با اهل تصوف همنشینی کند.

۵. بر اهل تصوف و صاحبان خرقه طعن نزنید که اخلاقشان اخلاق پیمبران و لباسشان لباس پیمبران است.

۶. تصوف چهار حرف است: تاء و صاد و واو و فاء. تاء: ترک دنیا و توبه و پرهیزکاری است؛ صاد: صبر و راستی و صفای دل است؛ و واو: دوستی و توجه به ورد و دعا و وفاء به عهد است؛ و فاء: تنها بودن از خلق و فقر الی الله و نیستی و فانی شدن از انانیت است.

۷. در مجالس المؤمنین لحسا با لام و در رجال مامقانی حسا و لقب ابن ابی جمهور را الحساوی به فتح حاء در باب القاب ذکر کرده است. ولی همه اینها یکی است و اختلاف در تلفظ به واسطه اختلاف لهجه ها است و احساء با الف در اول و همزه در آخر قسمتی است در ساحل خلیج فارس از جنوب کویت تا حدود قطر و عمان.

۸. صوفیان کسانی هستند که پیوسته به عبادت خدا مشغول و از دنیا روگردانند.

۹. اگر بر صوفیه وقف کند و عارف و پرهیزکار باشد برکسانی که از دنیا اعراض نموده و به عبادت خدا مشغولند، اطلاق می‌شود و فرود می‌آید.

۱۰. بسا هست که به واسطه تعمیم دادن علماء در این اوقات، اهل طریقت باطله هم داخل می‌شود.