چهارشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۵

«شیخ» در محضر «سید»

«در دفتر زندگی شیخ انصاری، برگهای ناخوانده‌ای وجود دارد، که یکی از آنها، سیر و سلوک معنوی شیخ، و ارتباطش با عارف بزرگ سید علی شوشتری است، این مقاله، سطر ناقصی است از این برگ»

 

ويژه‌نامه شيخ انصاري، به مناسبت دويستمين سالگرد تولد خاتم الفقها شيخ مرتضي انصاري، روزنامه جمهوري اسلامي، آذر 1373، صفحات 33-24

 

مقدمه

1-    «از» علوم رسمي، «به» علم حقيقي

عالمان حقیقت طلب، در محدوده تنگ «علوم رسمی»، توقف نکرده، و به دنبال معرفت دیگری بوده‌اند. آنها که نسلهای تشنه را از سرچشمۀ فقه، فلسفه و دیگر علوم خود، سیراب کرده‌اند، خود برای رفع عطش در پی رسیدن به چشمه سار دیگری بوده‌اند، آنان:

·    اگر در اوج قلّه اجتهاد و فقاهت قرار داشتند، هم چون شهید ثانی اکتفا به «علوم رسمیّه» و «دل خوش داشتن» به آن را «غرور عظیم» تلقی می‌کردند.[1] و از «سلسله علوم اسلامی» که با آموختن تجوید، ادبیات و منطق آغاز، و با فراگیری کلام و فقه و حدیث و در نتیجه، وصول به مرحله «اجتهاد و استنباط» ادامه می‌یابد، به «مقدمه» تعبیر کرده‌اند؛ که با  طی این مقدمات و توشه‌گیری از «حکمت اخلاق»، باید به «علوم حقیقی» روی آورد: «....... ثم ینتقل بعده الی العلوم الحقیقیّه و الفنون الخفّیه، فانها لباب هذه العلوم و نتیجه کل معلوم و بها یحصل الی درﺟﺔ المقربین و یحصل علی مقاصد الواصلین.»[2]

·    و اگر عمری را در بررسی اخبار و احادیث گذرانده و در متن و سند آنها، تحقیقات و موشکافیها کرده‌اند، هم چون ملامحمد تقی مجلسی سخنشان این است که برای «فتح ابواب معرفت» به « ذکر و مراقبت» باید روی آورد، و با داشتن «اربعین»ها، به مقام «فناء فی الله و بقاء بالله» رسید. تأسف آنان این است که چرا هزاران نفر فقه، حدیث و علوم دیگر را فرا می‌گیرند، امّا به «اقراب طریق الی الله» توجهّی ندارند. و البته خود سّر آن را بازگو می‌کنند که: چون علوم رسمی، غالباً با مال و ثروت، مقام و موقعیت همراه است، لذا هم جاذبه دارد، و هم شیاطین نه تنها مزاحم و مانع نیستند، بلکه مدد می‌کنند.[3]

·    و اگر جامع علوم عقلی و نقلی گشته، و در تسلط بر فنون گوناگون سرآمد دهر شده‌اند، هم چون شیخ بهائی، زبان حال و قالشان اینست که:

علم رسمی سر بسر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال

طبع را افسردگی بخشد مدام
مولوی باور ندارد این کلام

علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی

علم فقه و علم تفسير و حدیث
هست از تلبیس ابلیس خبیث

زان نگردد بر تو هرگز کشف راز
گر بود شاگرد تو صد فخر راز

هر که نبود مبتلای ماه رو
اسم او از لوح انسانی بشو[4]

2-    نیاز به «مربی»

بیان نورانی امیرالمومنین در نهج البلاغه چنین است که: «رحم الله امرء سمع حکما فوعی، و دعی الی رشاد فدنا،  و أخذ بحجزه هادٍ فنجاء»[5]

ابن ميثم بحراني در توضيح اين جمله، رحمت خدا بر آنكه بدنبال راهنمايي حركت كند و در نتيجه نجات يابد»، می‌نویسد: «یعنی در سلوک سبیل اله، به استادی راهنما و آگاه، اقتدا کند و برای رهایی از تنگناهای طریق و تاریکیهای مسیر، ملازم چنین مربی و استادی باشد.»

از این کلام حضرت فهمیده می‌شود که در سیر و سلوک، نیاز به مربی است، و شهادت «لسان العارفین» بر این نیاز و ضرورت، «کافی» است، علاوه بر آنکه روش است راه پیمودن با استاد و راهنما، کم خطرتر و در دستیابی به هدف سهل‌تر است.»[6]

پس برای «راه‌یابی» و «راه‌پیمائی» یافتن «راهنما» لازم است و پس از فقه جوارح، باید «فقه نفس» را که به مراتب پیچیده‌تر و دشوارتر است، از آشنایان به فن و راه پیمودگان فراگرفت. و برای «طهارت نفس» با ابواب دیگری، غیر از ابواب فقه، باید آشنا شد و در نزد اساتید دیگری باید شاگردی کرد، و به فرموده شهید ثانی:

«... هی تکلیفات لا توجد فی کتاب البیوع و الاجارات و غیرها من «کتب الفقه»، بل لابد من الرجوع فیها الی «علماء الحقیقه» العاملین و کتبهم المدوّنه فی ذلک...»[7]

و علامه بحرالعلوم، به مشتاقان ورود در وادی سیر و سلوک، چنین توصیه می‌کند:

«اول چیزی که لازم است، علم به احکام طب و روحانی است. که مصالح و مفاسد و فضائل و رذائل و دقایق و خفایا و حیل و مکاید نفس و سایر جنود ابلیس را بداند و این «فقه نفس» است چنانکه فروع احکام «فقه جوارح» است... و چون استنباط این مرحله و استخراج دقائق آن و شناختن امراض نفسانیه و مقدار دوای هر شخصی و ترتیب معالجه آن بخصوصه، امری بس خفی و دقیق است،... لهذا طالب را چاره‌ای جز از رجوع به راهنما و یا قائم مقام او که تعبیر از او به اوستاد یا شیخ، می‌شود نیست، و هم چنانکه برای اوستاد فقه جوارح شرایطی است، در فقه نفس نیز چنین است، و معرفت اوستاد در این فنّ اصعب و شرایط آن اکثر است. و فرقی دیگر هست میان اوستاد و فقه جسمانی که فقیهش خوانند و اوستاد فقه روحانی که شیخش گویند و آن اینستکه: راه فقه جوارح، جلیّ و ظاهر و راه  همه کس واحد، و دزدان راه خدا در آن قلیل و ظاهرند. پس اوستاد این فقه را نمودن راه و شناسانیدن فریبندگان کافی است، به خلاف راه فقه نفس که راه هرکس متفاوت و مرض هر شخصی مختلف و معرفت قدر مرض غیرمقدور و مقدار دوا غیرمضبوط و شناختن مرض هرکسی مشکل و عقبات راه بی‌حد، و دزدان پنهانی بی‌غایت و شناختن ایشان مستصعب»[8]

بر این اساس، حضرت امام خمینی، به حوزویان تأکید می‌کنند که در علوم معنوی- که از لطیف ترین علوم است- خودرو کسی به جایی نمی‌رسد:

« چطور شد علم فقه و اصول، به «مدّرس» نیاز دارد، و هر علم و صنعتی در دنیا استاد و مدرس لازم دارد و کسی خودرو در رشته‌ای «متخصص» نمی‌گردد، لکن علوم معنوی و اخلاقی که هدف بعثت انبیاء و «از لطیف ترین» و دقیق ترین علوم است، به «تعلیم و تعلم» نیازی ندارد و خودرو و بدون «معلّم» حاصل می‌گردد؟ کراراً شنیده‌ام سید جلیلی معلم اخلاق و معنویات استاد فقه و اصول، مرحوم شیخ انصاری، بوده است»[9]

در نظم ویژه ارباب معرفت، برد و نکته فراوان اصرار شده است: یکی: خطرات راه و آفات سلوک، و دیگری: داشتن مربی. مثلاً لسان الغیب می‌گوید:

« در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

طریق عشق طریقی عجب خطرناک است
نعوذبالله اگر راه به مقصدی نبری

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد

قطع این مر حله بی همرهی خضر مکن
ظلماتست بترس از خطر گمراهی

نقش استاد و مربی در این سفر، بدان پایه از اهمیت است که آیت الله قاضی می‌فرموده است: «اگر طالب سلوک «نصف عمر» را در جستجوی استاد، صرف کند، ارزش دارد.»

 

3-   جستجو از «فقیه»

عالمان و فقیهانی که شعاع دیدشان، از علوم رسمی به علوم حقیقی، نفوذ کرده، و طعم معارف وجدانی را چشیده بودند، در صدد پیدا کردن رادمردان الهی و پیران وادی سلوک بر‌آمده، تا در آن آستان فرود آیند و نفس خود را برای ترقی و تکامل در تحت تربیت آنان قرار دهند. این دانایان هوشیار می‌دانستند که با علم به احکام فرعیه، هر چند از ادّله تفصیّله، «فقه اصطلاحی» را فرا گرفته و «فقیه» شمرده می‌شوند، ولی از «فقه اکبر» که همان فقه نفس است. بی نیاز نمی‌باشند، و باید به «عالمان» دیگری که در «عرف روایات»، «فقیه» نامیده می‌شوند، مراجعه کرده و از آنها دستورالعمل بخواهند. لذا فقیه بزرگ قرن هشتم، «فاضل مقداد»، پس از معنای اصطلاحی فقه، تحت عنوان «ﻠﻄﻳﻔﺔ»، به بیان معنای دیگر فقه می‌پردازد و می‌گوید:

« قد یطلق الفقه ایضاً علی علم طریق الاخرﺓ و حصول ﻤﻠﻜﺔ یفید الاﺤاﻄﺔ بحقایق الامور الدنیویه، و ﻤﻌرﻔﺔ دقایق آفات النفوس، بحیث یستولی الخوف علیها، فتعرض عن الامور الفاﻧﻴﺔ و تقبل علی الامور الباﻘﻴﺔ»[10]

 سپس شواهدی از روایت، بر این معنا از فقه و فقیه ذکر می‌کند.

همچنین علامه مجلسی که انس خاصی با زبان رویات دارد، اطلاق غالب فقیه را در روایات بازگو می‌کند: «و یطلق الفقیه غالبا فی الاخبار علی العالم العامل الخبیر بعیوب النفس و آفاتها، التارک للدنیا، الراغب الی ما عنده لقالی من نعیمه و قربه و وصاله»[11]

از اینرو شیفتگان کمال و قرب و وصال، پس از وصول به درجات عالی در «علم به احکام فرعیه» به سراغ متخصصان این فقه می‌رفتند:

فقیه بزرگی چون میرزای قمی، با همه قوت و احاطه فقهی‌اش، به سراغ آقا محمد بیدآبادی می‌رود، تا روش سیر و سلوک را از او بیاموزد، و عارف جلیل القدر بیدآبادی، در پاسخ وی «رساله‌ای در سیر و سلوک» تدوین می‌کند، که آغاز آن چنین است.

«الحمدلله الذی خمر بیدی جلاله و جماله اربعین صباحاً طﻴﻧﺔ الانسان و اودع فیه اسرار الاسماء کلها...»[12]

فقیه و حکیم محققی چون حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی)، به سراغ عارف جلیل القدر، حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌رود، و از او دستورالعمل می‌طلبد.[13]

فقیه عظیم الشأن میرزا محمد حسن شیرازی، معلم بزرگ اخلاق، ملا فتحعلی سلطان آبادی را در کنار خود دارد و از مواعظ او بهره می‌گیرد.

آیت الله سید اسماعیل صدر، وقتی به عالم وارسته ای مثل شیخ محمد علی خراسانی (از شاگران سید مرتضی کشمیری) را می‌بیند از او تقاضای موعظه دارد و می‌گوید:« آقای شیخ قدری ما را موعظه کنید»[14]

و بزرگانی مانند استاد مطهری، پس از حدود چهل سال درس، بحث، تدریس و تألیف، احساس می‌کنند که باید خود را تحت تربیت روحی یک مربی اخلاقی و معنوی قرار دهند. استاد شهید، در سال 1350 به برخی از دوستان خود می‌نویسد:

«در حال حاضر تمایل شدیدی در من پیدا شده به اینکه به روح خود بپردازم و خودم را اصلاح کنم، و خودم را در تحت تربیت روحی بعضی از افرادی که به آنها اعتقاد دارم قرار داده‌ام»[15]

و بر همین اساس است که استاد بزرگ فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری، سید را به عنوان مربی معنوی خود انتخاب می‌کند، و....

سید علی شوشتری استاد اخلاق شیخ انصاری

از ویژگیهای حیات علمی شیخ انصاری آن است که در مهمترین حوزه‌های عصر خویش مانند کربلا، نجف، اصفهان و کاشان حضور یافته و از بزرگترین اساتید دوران خود، همانند: سيد محمد مجاهد، شريف العلما، شیخ موسی کاشف الغطاء، ﺤﺠﺔ الاسلام شفتی، ملا احمد نراقی و شیخ علي کاشف الغطاء، بهره گرفته است.

ولی رابطه شیخ با هر یک از این بزرگان، به «شاگردی در مباحث علمی» آنهم منحصراً «فقه» و «مقدمات آن» محدود می‌گردد، و هیچ یک از ترجمه نگاران به پیوندی فراتر از تلمذ علمی و استفاده فقهی، بین شیخ و آن اساتید، اشاره نکرده‌اند. البته محضر این اساتید فقه، از بهره‌های معنوی برای شیخ و دیگران خالی نبوده، چرا که آنان از رجال خود ساخته، و هر یک در تهذیب نفس، دارای قدم راسخ بوده‌اند. در عین حال شیخ، نه به عنوان «مربی و مراد» بلکه به عنوان «استاد و آموزگار» به ایشان می‌نگریسته. و بیشتر به ره آوردهای فکری آنها نظر داشته است. از اینرو برای اطلاع از افکار نو، نظریات بدیع و تحقیقات عمیق، به حوزه‌های مختلفی سرکشی‌کرده و اساتید گوناگونی را درک کرده است.

در این میان، شیخ با بزرگمردی از رجال معنوی معاصر خود، آشنا می‌شود که «بیشترین تاثیر روحی و معنوی» را از او می‌پذیرد، و این رابطه نه مانند ارتباط با دیگر اساتیدش، محدود به چند سال و یا چند ماه بوده، و نه در محدوده مسائل فکری و فقهی است، و نه مسعاع تاثیر آن، منحصر به صفحه اندیشه و ذهن شیخ است.

شیخ از زمانی که با «سید» آشنا شد، تا آخرین ساعات حیات خود، در تحت تاثیر عمیق او قرار داشت، و جان و و روحش از نفس سید گرمی می‌گرفت.

اگر «ره آورد» تلمذ شیخ در نزد دیگران، اطلاع وی از اندیشه‌های آنها و «کسب قدرت علمی» بود، ره آورد مصاحبت شیخ با «سید»، «کسب قوت روحی» و توفیق«سیر معنوی» بود، از اینرو شیخ، با دید دیگری به سید می‌نگریست و برای او ارزش خاصی قائل بود.

 

سید کیست؟

«سید علی شوشتری» عارفی بلند مرتبه و فقیهی محقق است که دانشمندان و ترجمه نگاران از مقامات علمي و عملي او با عظمت تمام یاد کرده‌اند:

مراغی می‌نویسد: «حاج سید علی شوشتری؛ عالم عامل و عارف کامل و فقیه فاضل بود، به زهد و ریاضات شرعیه و مخالفت نفس مشهور است، و در جرگه رؤسا مذهب از کسانی است که صیت علو مقامش تا همه جا رسیده»[16]

و میزرا مهدی کشمیری می‌گوید: «سید علی، به فقه و دقت نظر معروف و مشتهر می‌باشد و علماء او را مسلم می‌داشتند»[17]

فقاهت سید، چنان بود، که افاضلی مثل آخوند خراسانی، جذب حوزه فقه او شده بودند، چه اینکه در شرح حال آخوند نوشته‌اند: «ملا محمد کاظم در خدمت این مرد عارف سالی چند تلمذ کرد و از خرمن کمال و معرفت وی خوشه‌های گرانبهائی برچید، علاقه او به درس استاد تا بدانجا بود که مسائل و مشکلات درس او را قبل از طرح شدن مورد مطالعه قرار میداد و از جانب خود راه حلهائی برای فروغ فقهی و اصولی پیدا می‌کرد، آنها را می‌نوشت و سپس به درس استاد حاضر می‌شد، دومین استاد آخوند، حاج سید علی شوشتری بوده است»[18]

شیخ محمود عراقی که خود از شاگران شیخ انصاری است، و حوزه نجف را در دوران حیات سید درک کرده است، می‌نویسد:

«حاج سید علی شوشتری، از اولاد سید نعمت اله جزائری و از مجاورین نجف اشرف، و در ورع و زهد و تقوی، سلمان عصر و مقداد دهر خود بود... بر جنازه شيخ مرحوم، او اقامه نماز نمود، و بعد از وفات شيخ تا يكسال تقريباً كه زنده بود، امور خلق به او راجع بود، و اعتكاف مسجد سهله و كوفه را بسیار مواظبت می‌نمود، و مردم را در حق او چنان گمان بود که شرفیاب خدمت امام عصر (ع) می‌بود، و معروف به کرامات بوده...»[19]

علامه سید محسن امین، پس از آنکه از او به عنوان عالمی فقیه، عابد، و زاهد که عزلت انتخاب کرده بود، یاد می‌کند. اضافه می‌کند که:

«پس از شیخ مدت اندکی زندگی کرد، و تدریس برخی از شاگران شیخ را به عهده گرفت، او در مسائل گوناگونی از اصول فقه، دارای تحقیقاتی است. سید «کثیر الجود» بود، بگونه‌ای که اموال خود را به ضعیفان بخشید و تأمین زندگی آنها را بر خود مقدم می‌داشت. هنگامیکه پدرش «سید محمد» که از بزرگان شوشتر بود، از دنیا رفت، سی هزار تومان، به سید علی به ارث رسيد، ولي سيدعلي در آن ثروت فراوان تصرف نکرد، و همه آن را در نزد برادرش سید احمد قرار داد، و فقرا و مستحقین را به او ارجاع می‌داد، تا آنکه تمام آن مبلغ به مصرف آنها رسید، ولی سید بیش از مقدار ضرورت، برای خود بر نمی‌داشت و مصرف نمی‌کرد. او عمر خود را با زهد و قناعت و پرهیز از لذات دنیوی گذراند. قضایای شگفت آوری، درباره او بر زبان مردم خوزستان جاری است»[20]

و از علامه طباطبائی – که در سلسله شاگردان و پرورش یافتگان مکتب سید قرار دارد. نقل شده که فرمودند:

«مرحوم شوشتری به درجه و مقامی رسیده بود که قابل بیان و ذکر نیست»[21]

 

نقطه تحول:

آغاز تحول روحی مرحوم سید، و نقطه شروع سیر و سلوک او، داستان شگرفی دارد. نقل شده که مرحوم شوشتری- قبل از این تحول، عالم مبسوط الید شوشتر بود. یک وقت مرافعه‌ای درباره ملکی وقفی، پیش آمد، عده‌ای ادعا می‌کردند که این ملک وقف نیست، آنها وقف‌نامه را در صندوقچه‌ای گذاشتند و در مکان خاصی دفن کردند، و آنانکه مدعی وقف ملک بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند، مرحوم شوشتری چند روز در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم اصرار داشتند و هر روز آمد و رفت می‌کردند و از مرحوم شوشتری درخواست حکم می‌کردند، در همین ایام، روزی کسی به در خانه مرحوم شوشتری رفته و در زد، از او پرسیدند: کیستی؟ آن مرد گفت: به آقا بگوئید مردی بنام ملا قلی جولا می‌خواهد شما را ببیند.

ملاقلی وارد خانه شد و به نزد سید رفت و گفت: «آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همانجا اقامت کنی، بدانکه وقفنامه این ملک در فلان مکان دفن است، و ملک وقف است»

مرحوم شوشتری، ملا قلی جولا را نمی‌شناخت، دستور داد، آن موضع را کندند و وقفنامه را برون آوردند. پس از این واقعه از قضا و فصل خصومت دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود.»[22]

از علامه طباطبائی نقل شده که: «جولا سه شب متوالی بر درخانه سید علی شوشتری می‌آید، و هر بار تکرار می‌کند که این راهی را که شما در پیش گرفته‌اید، صحیح نیست، راه شما این نیست، و در شب سوم می‌گوید: «معطل نشوید، فوراً اثاث خانه را جمع کرده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرف شوید و وظایفی را که به شما گفته‌ام انجام دهید، و پس از 6 ماه در وادی السلام نجف اشرف به انتظار من باشید. مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می‌شوند و طبق دستورات جولا عمل می‌کنند تا می‌رسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست.»[23]

از جمله عالمانی که توفیق درک محضر سید را پیدا کرده و از آن مربی بزرگ در طی کردن مراتب کمال و مراحل سید و سلوک مدد گرفته است، «آقای نجفی اصفهانی» است، او می‌نویسد:

در نجف اشرف مشغول تحصیل علم اخلاق بودم، در عالم رویا مرا دلالت نمودند بر حاجی سید علی شوشتری اعلی الله مقامه. آن مرحوم در آن زمان حیات داشتند، در مسجد کوفه او را ملاقات نمودم، وی گفت: «اشاره در این باب به من نیز شده است» مدت چند روز او را در مسجد کوفه و در نجف اشرف ملاقات می‌کردم و آنچه سؤال می‌کردم، جواب می‌شنیدم و مطالبی را که می‌دانست به من تعلیم می‌نمود. روزی مذکور نمود که در ایام مجاهده و تفکر، دنیا بنظر من متمثل شد به صورت زن جمیله، و گفت: «تا بحال سه مرتبه است که مرا تزویج کرده و طلاق گفته‌ای اگر مرتبه دیگر مرا تزویج کنی تو را به قتل می‌رسانم که هرگز زنده نخواهی شد». بعد از آن نقل فرمود که در آن ایام، روزی قبل از ظهر در خواب بودم. حضرت عیسی را در خواب دیدم که می‌فرمود «منشأ همه معاصی حب دنیا است و منشأ جمیع فضائل اخلاقیه، زهد است. و همه پیغمبران و اوصیا و اولیاء نصیحت بزهد، و از حب دنیا انذار فرمودند، و تأسی نکرده به آنها مگر قلیلی از مردمان، پس هلاک شدند در این دریای تاریک کسانیکه هلاک شده‌اند، و بدان که نجات نخواهد یافت از این دریا مگر کسیکه به سفینه تقوی متسمک شود و نفس خود را مراقبت نماید و مراقب افعال قلبیه جوارحيه خود باشد، و با نفس اماره مجاهده کامله نماید و بدرگاه الهی تضرع کند، و در جمیع حالات توکل و اعتمادش به فضل و کرم خدا باشد.»[24]

روایت فوق، دارای نکات مهم و قابل تأملی است، از آن جمله تاکید بر «مراقبت از نفس» که سر لوحه و محور دستورالعملها ، از نظر این طایفه است.

حضرت استاد حسن زاده آملی، از علامه طباطبائی، و او از استادش میرزا علی قاضی، و او از استادش سید احمد کربلائی و او از استادش ملا حسینقلی همدانی، و او از استادش «حاج سید علی شوشتری» نقل می‌کند که: جولا به من گفت:

«ما راهی جز ولایت نداریم، و اگر می‌خواهی با ما همسفر شوی، راه همین است، اما برای آنکه درخت عمل شما به ثمر برسد، تخم لازم دارد و آن «مراقبت و حضور» است که خودت را فراموش نکنی، آنگاه بقیه اعمال آن را آبياری می‌کند.»

و لذا توصیه شاگردان این مکتب مانند سید احمد کربلائی اینست که:

«و اهم از همه امور مزبوره اینکه در تمام اوقات «لیلاً و نهاراً، نوماً و ﺘﻔﻴﻄﺔ» و در همه احوال و در جمیع حرکات و سکنات، حضرت حق جل و علا را حاضر و ناظر دانسته، به قسمی که اگر ممکن باشد، آنی و طرﻔﺔ العینی از حضور آن حضرت جل سلطانه غافل نشود»[25]

مرحوم آقا نجفی اصفهانی، در دوران حضور در خدمت سید، اذکار و دستورالعملهای مختلفی از مرحوم سید فراگرفته، و به دریافتهایی نیز نائل شده است، او می‌گوید:

«هنگامیکه در ارض اقدس نجف اشرف مشغول تحصیل علوم بودم، مسائل و مطالب بسیاری بر حقیر مشکل شده بود که راهی برای حل آنها پیدا نمی‌شد، تا آنکه به اشاره «مرحوم حاج سید علی شوشتری» اعلی الله مقامه، مشغول تزکیه اخلاق شدم و در هر شب، بعد از مزاغ از نماز شب، مشغول تضرع و زاري و استغفار مي‌شدم و جمله از ادعيه صحیفه و ختوم مأثوره را مواظبت می‌کردم، تا اينکه در شب چهلم در مسجد سهله احیاء داشتم، چون صبح شد، بکنار شط فرات رفتم، شخصی را دیدم بر روی آب راه میرود، و بجانب من مي‌آيد، چون به كنار خشكي رسيد، از آب خارج شد و نشست مرا امر به جلوس فرمود و فرمود: سوال کن از آنچه مي‌خواهی، حقیر سؤال کردم و جواب هر یک را شنیدم، پس خواستم آن شخص را بشناسم، از نظر من غائب شد...»[26]

آقا نجفی اصفهانی ختوم و اذکاری را از سید علی شوشتری نقل می‌کند، که اشاره به آنها در اینجا مناسب است:

الف) ختم آیۀ نور: «که مرحوم حاج سید علی شوشتری از مرحوم بحرالعلوم اعلی الله مقامهما روایت فرموده‌اند. و حقیر این ختم را از مرحوم حاج سید علی اجازه گرفته‌ام و نیز اجازه داده‌اند که به مستجیزین از عدول اجازه بدهم و کیفیت آن آنستکه، چهل روز روزه بدارد...»[27]

ب) ختم ذکر «یاحی یاقیوم»: این ختم را مرحوم سید علی شوشتری که از علماء نجف اشرف بود، به من تعلیم فرمود، و آن از جهت حیوﺓ قلب و انقطاع الی الله و افاضات ربانیه و الهامات و رؤیای صادقه مجرب است. و ترتیب آن «ذکر یا حی یا قیوم» بعدد جمل کبیر آن است... و این ختم مرحوم مجلسی اول اعلی الله درجته است.[28] و باید در قلب او غیر از ذکر خدا چیزی خطور نکند و ...[29]

ج) ختم ذکر حضرت صدیقۀ طاهره: «حاجی مرحوم، سید علی شوشتری نقل فرموده که حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا صلوات علیها، این ختم را تعلیم فرمود و بسیار مجرب است، چون به شدت و بلیّه مبتلا شوی با حضور قلب هزارو یک مرتبه آیه کریمه «رب انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین را با خضوع و خشوع و تضرع و زار بخوان، از بلیّه و مهلکه نجات خواهی یافت»[30]

هر چند عظمت روحی سید در زمان حیاتش برای بسیاری از مردم، علاوه بر علماء معروف و زبانزد بوده است، ولی افرادی که با سید ارتباط داشته، و از محضر وی کسب فیض کرده‌اند اندکند، البته این نادر افراد، از (ابدال)اند بگونه‌ای که در حوزه می‌درخشیده‌اند.

با صرف نظر از تأثیر تربیتی و معنوی سید، بر بزرگمردی مانند شیخ انصاری- که در ادامه بدان خواهیم پرداخت- سید مربی و استاد جمال العارفین و قدوﺓ السالکین ملا حسینقلی همدانی است. سید چون در این شاگرد ممتاز، استعداد و قابلیت فراوان برای وصول به درجات عالی کمال یافت، همت خود را برای ببار نشستن این نهال بکار گرفت، تا در سایه روح بخش و ثمره حیات بخش او، نسلهایی را بسازد و در مسیر سلوک الهی سوق دهد.

شیخ آقا بزرگ تهرانی در این باره می‌گوید: در هنگامی که سید علی شوشتری به تربیت و تهذیب نفس ملاحسینقلی مشغول بود، دریافت که وی نه تنها استعداد و لیاقت، برای تکمیل نفس خود را دارد، بلکه می‌تواند راهبری عده زیادی از طالبان و عاشقان را به عهده گرفته، و بذر حیات معنوی را در جانهای آنها بیافشاند.

اين حكايت، بخوبی از «اهتمام و جدیت» استادش، نسبت به او و «آگاهی» استاد از استعداد فوق العاده ملاحسینقلی خبر می‌دهد: یکی از اطباء ماهر، که از اصحاب سید علی شوشتری بود، به قصد زیارت، به نجف اشرف آمده بود، او به خدمت سید رسید، و همان ایام ملا حسینقلی بیمار بود، سید با دیدن این طبیب بلافاصله از او خواست که به مدرسه سلیمیه برود، و از فرزندش ملا حسینقلی که مریض است عیادت کند، طبیب پس از عیادت، به خدمت سید بازگشت و گفت: «این شیخ (ملا حسینقلی) فقیر است، بیماری‌اش صعب و معالجه‌اش نیاز به مال فراوان دارد.» سید به طبیب خطاب کرد: «برگرد، و بهر شکل که میتوانی او را معالجه کن، اگر صد تومان خرج شود، تا یک ساعت بیشتر زنده بماند، ارزش دارد، چرا که ساعتی از عمر او گرانبهاتر از این‌هاست.»

شیخ آقا بزرگ، پس از نقل این قضیه می‌گوید: «در حقیقت سید علی شوشتری به «نورالله» می‌دید، و حقاً که ملا حسینقلی همان گونه بود که استادش آرزو داشت و به همان مرحله که استادش در نظر داشت، رسید»[31]

سید با تربیت شاگردی مانند ملا حسینقلی همدانی، حرکتی نو و جنبشی جدید در سیر تربیتی و اخلاقی حوزه نجف پدید آورد. حرکتی که طی دو قرن اخیر برکات فراوانی در حوزه نجف داشته و برکات آن به دیگر حوزه‌های شیعه نیز رسیده است، بگونه‌ای که میتوان ادعا کرد که یگانه مکتب تربیتی و معنوی در سیر و سلوک عرفانی، در قرن اخیر توسط سید علی شوشتری بنیانگذاری گردید و رجال معنوی قرن اخیر، بر سر این سفره حضور یافته و پرورش پیدا کرده‌اند.

در این مکتب، در مرحله اول بزرگانی مانند شیخ انصاری و مال حسینقلی همدانی

در مرحله دوم: شاگردان آنها مثل میرزا جواد ملکی، و شیخ محمد بهاری

در مر حله سوم: شاگردان آنها مثل سید علی قاضی

و در مرحله چهارم: شاگردان آنها مثل علامه طباطبائی و .....

تربیت شدند. و همین مسلک عرفانی سید است که از نسلی به نسل دیگر، و از اساتید به شاگردان منتقل شده، و این چشمه جوشان، در هر مسیری که حرکت کرده، احیاء موات را به ارمغان آورده و نفوس مستعدّه را کمال بخشیده است.

 

طلیعه آشنائی

در دوران طلبگی شیخ انصاری، عارفی جلیل القدر، بنام سید صدر الدین دزفولی«کاشف»، در دزفول بسر می‌برد، وی از (شاگران) و (اصحاب) جمال السالکین ملامحمد بیدآبادی بود[32]، که در محضر وی توفیق سیر انفسی یافته و به کمالاتی نائل گردیده بود. شیخ در هنگام عزیمت به نجف، به سراغ سید صدرالدین آمد، تا از او راهنمایی بخواهد. تفصیل این ماجرا را چنین نگاشته‌اند:

«علامه شهیر شیخ مرتضی انصاری، به قصد اتمام تحصیل عازم عتبات عالیات می‌گردد، با خود فکر می‌کند که قبلاً به آستانه مبارک کاشف خود را برساند که هم دستورالعمل برای اشتغال باطنی بگیرد و هم از پیشگاه مبارک آن جناب همت بخواهد، باین نیت بدرب دولت منزل کاشف میرود، در آن موقع هوا کاملاً گرم و سوزان، و در عین حال مقارن ظهر است، چون بدرب منزل کاشف می‌رسد دق‌الباب می‌نماید، کلفت منزل کاشف بدرب منزل آمده از حضور شیخ مستحضر می‌شود، بدرون خانه می‌رود و تصادفاً فراموش می‌کند که خدمت کاشف عرض کند، مدت یکساعت بطول می‌انجامد، بعد خود سید متوجه شده، بدرب خانه تشریف می‌آورد، از شیخ معذرت خواهی می‌کند و بعد دعا می‌کند و می‌فرماید: «شیخ انصاری همین طوریکه در این آفتاب سوزان توقف فرمودید و تحمل گرما نمودید. امید است، خداوند ترا در عالم آفتابی کند» مرحوم آقا شیخ مرتضی تقاضای دستور ذکر و فکر می‌کند، سید می‌فرماید: «چون به قصد تحصیل عازم نجف اشرف هستید، ادامه تحصیل خود یک نوع عبادت است، ضمناً اطمینان داشته باشید که وسیله حاج سید علی شوشتری که او از ماست، به این فیض معنوی نائل خواهی شد.»[33]

 

رابطه شیخ با سید شوشتری

رابطه شیخ انصاری، با سید علی شوشتری، از فصلهای مهم زندگی شیخ است که شایسته تحقیق و تتبع فراوان بوده و متأسفانه تاکنون مورد توجه کافی قرار نگرفته است، اینکه شیخ تا آخرین لحظات عمر خود، آنهم در اوج قوت و قدرت علمی و در دوران مرجعیت عامه که احدی از علماء در عرض او قرار نمي‌گرفت، به «سیدی منزوی» متوجه شود، و پیوند عمیق و منحصر به فردی با او داشته باشد، نمی‌تواند مسأله‌ای ساده و پیش پا افتاده تلقی گردد.

آنچه در این جا اهمیت دارد، پی بردن به این نکته است که شیخ از چه زاویه‌ای به سید می‌نگریسته، و سید چه جایگاهی در نزد او داشته است و این نوع رابطه، چه دست آوردی برای شیخ داشته است؟

برای رسیدن به پاسخ اینگونه سئوالات، باید به قضاوت دانشمندان و نویسندگان یک قرن اخیر، که در این باره نظر داده‌اند، توجه کرد، و از تعبیرات کوتاه و گذاری آنها، رابطه شیخ و سید را بدست آورد:

 

محبت شدید:

«سید، شیخ را همراهی می‌کرد، و بین آنها «محبت شدید» وجود داشت»[34]

ترجیح بر همۀ:

«شیخ الطایفه استاد الکل مرتضی الانصاری، سید را بر جمیع اصحاب خویش «علما و عملا ترجیح» می‌داد، بلکه حضرت استاد مذکور را می‌گویند با وی در مقام «ارادت» بود.»[35]

نهایت ارادت:

«سید جلیل القدر صاحب کرامات متواتره حاجی سید علی شوشتری... از زهاد و علماء محسوب می‌شوند، شیخ انصاری مرحوم با «نهایت زهد و ورع و کرامات مع ذلک «نهایت ادرات» را نسبت به این سید جلیل داشته و «نهایت احترام» از ایشان می‌نموده است»[36]

«در شهر نجف عالمی بزرگوار و زاهد و عابد و فقیهی مشهور بنام حاج سید علی شوشتری عارف و مرتاض و معلّم اخلاق، می‌زیست که مورد توجه عموم علماء و بزرگان بالاخص مرحوم شیخ بزرگوار، آقا شیخ مرتضی انصاری بود، مرحوم شیخ انصاری با آنهمه جلالت شأن در مقام زهد و عبادت که حقاً قابل توصیف نیست، «جزو مریدان» این سید بزگوار بود.»[37]

اعتقاد به کرامات سید:

«شیخ انصاری اعتقاد به پاره‌ای از کرامات سید داشته‌اند و چنین دانسته‌اند که آن جناب (سید شوشتری) خدمت امام زمان می‌رسیده‌اند، و بعضی از حکایات غریب و عجیب از شیخ بزرگوار دربارۀ ایشان نقل می‌کنند»[38]

صاحب سرّ:

«سید علی شوشتری به  جمیع ملکات منصف و دارای نفس قوّیه و کرامات ظاهره، و «یگانه» مصاحب و دوست «صاحب سرّ» شیخ بود. که بین ایشان چنان مودّت و یگانگی و الفت برقرار بوده که آنان را «یک روح در دو قالب» باید محسوب داشت.»[39]

خدمت در سفر و حضر:

«سید علی شوشتری بعد از مفارقت از شوشتر، در نجف رحل اقامت انداختد، و اخذ مطالب علمیه از علماء آن عصر نمودند و در خانۀ خود انزوا اختیار کرده با احدی آمد و شد نمی‌کردند، مگر مرحوم شیخ که با ایشان مأنوس بود و حضراً و سفراً در خدمت ایشان خدمت می‌فرموده. و آن سید جلیل ماهی یک تومان به شیخ مرحوم شهریه می‌داده، حتی در زمان ریاست عامه شیخ مرحوم با آنکه مرجع وجوه و حقوق شده بودند، مع ذلک سید جلیل القدر شهریة ایشان را می‌داده و شیخ هم مطالبه می‌کرده و می‌گرفته و آن را امهات معاش خود قرار می‌داده، و غالباً سید مرحوم مشغول ریاضات و مجاهدات نفسانیه بود....»[40]

«سید و شیخ در سفر و حضر، «مرافقت و موافقت» داشتند»[41]

هر یک از تعبیرات فوق از زوایه‌ای، حکایت از پیوند معنوی شیخ با سید دارد، و از مجموع این تاکیدات آشکار می‌گردد که شیخ در تحت تربیت معنوی سید علی شوشتری قرار داشته است، و سید مربی استاد شیخ در سیر الی‌الله بوده است.

عارف وارسته حضرت امام خمینی، با تأکید، از حضور شیخ در حوزۀ معنوی سید خبر داده و فرموده‌اند:

«کراراً شنیده‌ام «سید جلیلی»، «معلم اخلاق و معنویات» استاد فقه اصول مرحوم شیخ انصاری بوده است»[42]

از اینجا، از یک سو به عظمت روحی سید پی می‌بریم که بزرگانی مثل شیخ انصاری که در حد اعلای قدس و تقوی، علم و فقاهت بوده‌اند، نسبت به او ارادت می‌ورزیدند و زانوی شاگردی در خدمت او می‌زدند، و از سوی دیگر عظمت روحی شیخ را می‌توان شناخت که هر چند فاتح بلندترین قله‌های دانش و علم است، و شعاع مرجعیت و شخصیت علمی‌اش، بلاد اسلامی را فرا گرفته و زبانزد خاص و عام گردیده، ولی در عین حال، «تعینات» او را دربند نمی‌کشد، و روح کمال طلبی‌اش او را آرام نگذاشته، از اینرو در نزد سید به تهذیب نفس می‌پردازد، و عناوین ظاهری و حیثیت‌های اعتباری، مانع از استفاده‌اش از محضر سید نمی‌شود.

این داستان هم نمونه‌ای از ارادت شیخ به سید است و هم اشاره‌ای است به «کرامات سید» و «مقامات شیخ»: شیخ محمود عراقی، از میرزا حبیب الله رشتی، و او از پسر سید علی شوشتری چنین نقل می‌کند:

«در بیماری وبائی که در عشرۀ هفتم از مأمۀ ثالثه بعد از هزار هجری، در نجف آمد، سید علی شوشتری را در اوایل شب ناخوشی وبا عارض شد، و چون حالت او را بسیار پریشان دیدیم و ضعف پیری و عبادت هم در او، زیادۀ بر آن بود، از خوف آنکه مبادا تا صبح نماند و شیخ از او مؤاخذه عدم اطلاع نماید، فانوس را از برای اعلام شیخ روشن کرديم، سید چون ملتفت شد، فرمود: «چه خیال دارید؟» عرض کردیم: اراده آنکه شیخ را با خبر کنیم، سید گفت: «حاجت به آن نیست، شیخ حالا تشریف می‌آورد، چراغ خاموش کنید و بنشینید»، چون فانوس را خاموش کرده نشستیم، لمحه نگذشته آواز حلقه در بلند شد، پس سید فرمود که: شیخ است در را بگشائید، چون در را گشودیم، شیخ را با ملا رحمت‌الله در پشت در دیدیم، شیخ فرمود: حاج سید علی چگونه است؟» عرض کرديم: حالا که مبتلا شده، خدا رحم کند انشاءالله. فرمود باکی نیست انشاءالله. و داخل گردید، چون سید را مشوش و مضطرب دید، فرمود: «مضطرب مشو، خوب می‌شوی انشاءالله» سید عرض کرد که از کجا می‌گویی؟ شیخ فرمود: «که من خواسته‌ام که تو بعد از من بمانی و بر جنازه من نماز بخوانی»، عرض کرد که چرا اینرا خواستی؟ فرمود: حالا که شد. پس نشست و قدری سئول و جواب و مطایبه کردند. و شیخ برخاست. فردای آن روز شیخ بعد از درس در منبر فرمود: که حاجی سید علی را می‌گویند که ناخوش است هر کس به عیادت او از طلاب می‌رود، بیاید، پس از منبر بزیر آمده با حجمی از طلاب به خانۀ سید رفت. چون وارد گردید، مانند کسی که خبر ندارد، پرسش حال فرمود، «راوي مي‌گويد» من خواستم که عرض کنم شیخنا شما که دیشب را خود تشریف آوردید و دیدید، ناگاه سید را دیدم که انگشت بدندان گزید و اشاره کرد، دانست که از آن رضا ندارد، سکوت کردم، و بعد هم سید عافیت یافت، و بر جنازۀ شیخ نماز کرد»[43]

شیخ انصاری از محضر سید استفاده‌های فراوانی برده و در اثر ریاضت و مجاهدۀ با نفس، به مقامات والایی نائل گردیده بود، شیخ با خبر بود، و گاه از آن خبر می‌داد، مثلاً نوشته‌اند که:

«یک وقت شیخ انصاری با جمعی به زیارت کربلای معلی مشرف شدند و حاج سید علی شوشتری که از علماء و وصی مرحوم شیخ بود، در بین آنها بود، هنگام بازگشت به نجف اشرف از راه تونرج به آن نشستند و آخر طراده را اجاره کردند از برای خود و همراهانش. هنگام سوار شدن کفش شیخ بر روی فرش یک نفر از مشایخ عرب گذاشته شد، او از حسد و تعصبی که با آن مرحوم داشت گستاخی نمود و گفت: عجمها، ادب و معرفت ندارند، خصوصاً اهل شوشتر.

مرحوم شیخ چیزی نگفت و ساکت بود، مرحوم حاج سید علی به شیخ فرمود: «شیخا بر او رحم کن و یک کلمه در جوابش بفرما» شیخ هیچ سخن نگفت. عصر آن روز شیخ عرب مبتلا بدرد قولنج شد و صبح جنازه او را از میان کشتی بیرون آورده و دفن نمودند»[44]

                                                        ***************

تذبيلات

1- دربارۀ نقطه آغاز گرایشات عرفانی شیخ انصاری، توجه به این قضیه که یکی از شاگردان آﻴﺔ الله بجنوردی نقل کرده‌اند، مفید است: «استاد بزرگوارمان مرحوم آﻴﺔ الله‌العظمی آقای بجنوردی نقل می‌فرمود از مرحوم شیخ اسداله زنجانی- از علمای کاظمین- و او نقل کرده از استادش مرحوم میرزای شیرازی بزرگ، و او هم از استادش شیخ انصاری، که شیخ در جلسه‌ای توصیه کردند که «یک دوره معقول را بخوانید و از مسائل معقول مطلع باشید» و فرمودند:

من در مدتی که در کاشان اقامت داشتم و خدمت مرحوم ملا احمد نراقی می‌رفتم، از ایشان درخواست کردم که به من فلسفه درس بدهند. ایشان به خاطر گرفتاریهای فراوان امتناع کردند و فرمودند من شخصی را به شما معرفی می‌کنم که به شما فسفه درس بدهد و آدرس منزل او را دادند. مرحوم شیخ می‌فرمود: من رفتم به آن آدرس در زدم، شخصی بیرون آمد که هیئت دروایش داشت، وقتی که چشمش به من افتاد تعجب کرد من در لباس علماء و ایشان با هیئت دروایش! من از ایشان درس فلسفه خواستم ایشان بخاطر گرفتاریهاشان قبول نفرمودند و گفتند بیایم اینجا که شما یک دوره فلسفه به من درس بدهید. گفت من فعلاً حال ندارم برای این کارها، لیکن چون آخوند فرموده‌اند، «من یک دوره مثنوی ملای روم را برای شما می‌گویم، و در ضمن آن یک دوره فلسفه و حکمت را هم می‌گویم» مرحوم شیخ می‌فرماید: آن مدت که من کاشان بودم، نزد همان شخص یک دوره مسائل حکمت و معقول را فرا گرفتم.»[45]

2- قال بعضی المعاصرین من اسباط الشیخ الاعظم: «ان الشیخ کان فی العرفان استاذاً للسید مقدماً علیه» و لا بأس بذكرما ذكره دليلا عليه، و ان كان فيه ما لا يخفي:

«كان الشيخ و السيد صديقين حميمين لايفترقان، ولم يعلم بين معظم الناس ايهما كان اكثر عرفاناً و مقدماً علي  صاحبه حتی توفی الشیخ، فعند تشییع جنازته کان السید متألماً کثیراً و لم یقر له قرار و قال: بکائی علی تلک الاشیاء التی کانت فی صدر الشیخ، و لم یجد احداً یودعها.

و من هذا القول علم ان الشیخ کان فی العرفان استاذاً للسید و مقدما علیه و یؤیده:

ان السید یقول له فی احد الایام: دعوت قبلک حتی تصلی علی جنارتی، فیقول اشیخ: لا، دعائی استجیب، انت سوف تصلی علی جنازتی.

و نقل السید حکاﻴﺔ اخری فیقول: ارادنی الشیخ و لاذهبت الیه، قال توفی صدیقک ملاقلی، و جاؤوا بجنازته الی النجف وارید الذهاب لتشییعه. و کان هذا فی الوقت الذی لم أذکر لای احد اسحادته التی جرت بینی و بین ملاقلی»

3-  حوزه های علّمیه به جلسات اخلاقی، تربيتی و عرفانی نیازمند است، و بازار داغ علوم رسمی، نباید معارف معنوی را به فراموشی سپارد. احساس عطش و تشنگی به کسب کمالات معنوی را در طلاب و فضلا باید زنده نگاه ‌داشت. در گذشته، جلسات اخلاق در حوزه، پرشورترین و با حال ترین جلسات بوده. مثلاً در حوزۀ اصفهان، وقتی آخوند کاشی، موعظه می‌کرده است، چنان بوده است، که آقا نجفی قوچانی می‌گوید:

«بقدر یک ربع ساعت موعظه و نصیحت می‌نمود که خیلی مؤثر واقع می‌شد، به طوریکه مصمّم می‌شدیم از دنیا و مافیها صرف نظر کرده، متوجه عالم آخرت گردیم»[46]

و جلسات اخلاقی، مرحوم ملکی تبریزی در حوزه علمیه قم چنان بوده است، که یکی از شاگردانش- حاج آقا حسین فاطمی قمی- می‌گوید:

«همه روزه اول آفتاب حقیر و سایر شاگردان ایشان در منزلشان جمع می‌شدیم، و آن جناب ما را در کلمات آتشین خود موعظه می‌فرمود، به طوریکه صدای گریه و ضجّه از اهل مجلس بلند می‌شد، چنان بود که گویا انسان را از این نشأه خارج و بعالم دیگری داخل می‌کند»[47]

و شیخ آقا بزگ طهرانی، دربارۀ جلسات اخلاق «شیخ رضا تبریزی» در حوزۀ نجف می‌گوید:

«او به شیوۀ شگفت‌آوری آنان را موعظه می‌کرد، بگونه‌ای که قلب‌ها می‌ربود و بر احساسات و مشاعر مسلط می‌گشت من در آن مجلس حاضر می‌شدم، و اصحابش را که پرده‌ای از نور آنان را پوشانیده بود، می‌دیدم»[48]

و استاد بزگوار، شهید مطهری، از جلسات درس اخلاق حضرت امام خمینی چنین یاد می‌کند:

«درس اخلاقی که به وسیله شخصیت محبوبم، در هر پنجشنبه و جمعه گفته می‌شد، مرا سرمست میکرد بدون هیچ اغراق و مبالغه‌ای این درس مرا آنچنان به وجد می‌آورد که تا دوشنبه و سه شنبه هفتۀ بعد خود را شدیداً تحت تأثیر آن می‌یافتم»[49]

اینک با این هشدار و زنگ خطر حضرت امام خمینی را جدی بگیریم که فرمودند:

«متأسفانه در مراکز علمی، علوم معنوی و روحانی رو به کاهش می‌رود، و بیم آنست که حوزه های علمیه، در آتیه نتوانند علماء اخلاق، مربیّان مهذب و آراسته مردان الهی تربیت کنند»[50]

«باید کوشش شود در حوزه های علّمیه در کنار علم فقه و امثال اینها، حوزه‌های اخلاقی، حوزه‌های تهذیب، حوزه‌های سلوک الی الله باشد»[51]


 

[1]  منية المرید ثانی، ص 58

[2] همان، ص 234

[3] روﺿﺔ المتقین، مجلسی، ج 13 ص 127

[4] نان و حلوا، شیخ بهائی ( کلیات اشعار ص (12)

[5] نهج البلاغه، خطبه 76 (صبحی صالح)

[6] شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی، ج 2، ص 208

[7] منية المرید، ص 57

[8] رساله سیر و سلوک، بحرالعلوم، ص 120 تا 128

[9] جهاد اکبر، امام خمینی، ص 42

[10] نضد القواعد الفقهیه، فاضل مقداد، ص 6

[11] بحار الانوار ج 2 ص 158

[12] الذریعه، شیخ آقا بزرگ تهرانی ج 12 ص 283 . و نگاه کنید به «دانشمندان و بزرگان اصفهان ص 484»

[13] متن دستور العمل مرحوم ملکی، در مجلۀ حوزه شمارۀ 4 و همچنین در کتاب«توحید علمی و عینی»

[14] طبقات اعلام الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهرانی، نقباء البشر، ص 1376

[15] سیری در زندگانی استاد مطهری، ص 124

[16] المآثر و الاثار، مراغی، ص 145

[17] نجوم السماء، کشمیری، ج 1 ص 336

[18] مرگی در نور، عبدالحسین مجید کفائی، ص 65

[19] دارالسلام، عراقی( چ سنگی) ص 335

[20] اعیان الشیعه، ج 8 ص 316

[21] لب اللباب، حسینی طهرانی، ص 148

[22] یادنامه علامه طباطبائی، ص 98 (مقاله استاد حسن زاده آملی)

[23] لب اللباب ص 148، و نیز نگاه کنید به طرائق الحقایق ص 466

[24] مفتاح السعادﺓ شيخ محمد تقي (معروف به آقا نجفي) ص 466

[25] تذکرﺓ المتقین، ص 159

[26] مفتاح السعاده، ص 459

[27] همان، ص 453

[28] قال فی روﺿﺔ المتقین، (ج 13 ص 127) و قد جرب الفوم....

[29] مفتاح السعاده، ص 499

[30] همان، ص 497

[31] نقباء البشر، شيخ آقا بزرگ تهرانی ص 675

[32] الکرام البره، شيخ آقا بزرگ تهرانی، ص 667

[33] مقدمه آقای فتحی پور بر کتاب حق الحقیقه لارباب الطریقه، «سید صدر الدین دزفولی»، و نیز دربارۀ ارتباط شيخ انصاری با (کاشف) نگاه کنید به مقالۀ (آثار و افکار کاشف دزفولی)، در کیهان اندیشه شماره 38

[34] اعیان الشیعه ج 8 ص 316

[35] المآثر و الاثار ص 145

[36] لولؤ الصدف، سید عبدالله اصفهانی، ص 120

[37] تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان- سید مصلح الدین مهدوی ج 1 ص 347

[38] لؤلؤ الصدف، ص 120

[39] زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 135

[40] لؤلؤ الصدف، ص   120

[41] نجوم السماء ج 1 ص 336

[42] جهاد اکبر ص 42

[43] دار السلام، ص 550 (ط سربی) و ص 335 (ط سنگی)

[44] زندگانی و شخصیت شیخ انصاری ص 102 به نقل از منتخب التواریخ

[45] کیهان اندیشۀ شماره 41- مصاحبه آقای سید احمد موسوی مددی

[46] سیاحت شرق، ص 188

[47] جامع الدر، ج 2، ص 74

[48] نقبساء البشر ج 2 ص 74

[49] علل گرایش به مادیگری ص 8 و 9

[50] جهاد اکبر ص 28

[51] صحیفۀ نور ج 13 ص 211

عرفان و انكار

در حاشيه سخنان رياست جمهوري در خطبه هاي نماز جمعه تهران مورخ 8 / 9 / 1370

ماهنامه سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي بيان، ديماه 1370 – شماره 15 – صفحات 34-32

 

 امام خميني (س): «اول قدم، بيرون آمدن از حجاب ضخيم انكار است كه مانع هر رشد و هر قدم مثبت است.»

 

بدنبال سلسله مباحثي که در تبيين «عدالت اجتماعي» و اينکه اسلام برنامه زندگي است، توسط رياست محترم جمهوري اسلامي ايران حجت الاسلام والمسلمين هاشمي رفسنجاني در نماز جمعه تهران مطرح گرديد ايشان در خطبه هاي نماز جمعه مورخ 8/9/70 با پيگيري خطبه هاي پيشين چنين گفتند که:

«ما با تعاليم قرآن و اسلاممان بطور وضوح مي‌فهميم که قرآن ما را به پايبندي فکري به اصل اساسي عام و شامل در زندگي بشريت، کل قلمرو طبيعت و بلکه کل خلقت و اصل عليت و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي دعوت مي‌کند.»

ايشان در ادامه تأکيد کردند که: «اين يک مسئله بسيار مهم زيربنايي اجتماعي و فکري است که اگر ملتي از حاکميت و عموم و مشمول حاکميت علل و اسباب غفلت نکند، در زندگي عقب مي‌ماند و به انحراف کشيده مي‌شود.»ن با

ايشان همچنين ضمن پراهميت دانستن بررسي و تحليل علل وعوامل حوادث مهم دنيا و... و پيدا کردن مواردي که بي توجهي به علل و عوامل اصلي حرکت باعث شکستها شده، با استناد به آياتي از قرآن کريم به بيان سنت الهي و اينکه سنن الهي اين است که نتايج با عمل انسان به دست مي‌آيد، پرداختند.

ايشان در توضيح نکات فوق، به شرح مسائلي پرداختند که هر چند در خطبه هاي گذشته نيز مي‌شد نشاني يافت.، ليکن صراحت گفتار در اين خطبه و دعوتي که ايشان جهت «پخته شدن مطلب» از عموم کرده‌اند موجب شد تا اندک تأملي داشته باشيم بر موضوع اساسي مورد نظر جناب آقاي رئيس جمهور.

در قسمتي از خطبه اول امام جمعه موقت تهران چنين آمده است:

«در صدر اسلام دو طرز فکر غلط پيدا شده که اين اصل (سنت الهي و عمل انسان) را مخدوش کرده و مسلمانان را به وادي ديگري انداخته است. در دوران خود ما هم يک تحرک استعماري مي‌بينيم که باز دنباله همان تحرکات صدر اسلام است که اين عصر را در فکر مسلمانان مخدوش کنند و ذهن مسلمانان را از حاکميت علل و اسباب و نظام حاکميت عمل در نتايج دور کنند و اينها را وادار کنند که چشمشان را به جاي ديگري ببندند و انتظار اصلاح را از جاي ديگر داشته باشند. يکي مسئله جبريه است و يکي مسئله صوفيه. صوفيه و تصوف آن زهدفروشي دروغ و مضرات که من يکي دو بار در خطبه‌هاي قبلي‌ام به آن تعرض کردم و گفتم آنها چه خسراني زدند که مردم را از زندگيشان دلسرد کردند و مردم را در محيطي انداختند که ميدان را براي دشمنان باز کنند، دلسردي ايجاد کنند، مردم را به دنيا، به زندگي و به استفاده از نعم الهي بي علاقه کنند. اين کاري بود که در تاريخ اسلام انجام شده است و ما متأسفانه براي بيرون آمدن از اين وضع احتياج به کار زيادي داريم.»

رياست جمهوري پس از توضيحاتي پيرامون قدريّه، چنين مي‌افزايند که:

«البته چون اين بر خلاف فطرت انساني است، انسانها فطرتاً بوسيله علل واسباب توجه دارند و عمل مي‌کنند. اشکال اينست که اين گونه فرهنگها کاربرد فطرت را ضعيف مي‌کند و دائماً مانع، ايجاد مي‌کند. اين طرز تفکري است که اينها خلق کردند، که ما مي‌بينيم پيغمبر، ائمه و بزرگان ما هميشه هوشيار بودند که مسلمانها در اين چاله چوله‌ها نيفتند... اين طرز تفکر عبادت را مصادق (يا مساوق) تقوي مي‌دانند و کار نکردن را هم، کار را به عهده خدا گذاشتن مي‌دانند که يک نوع توکل بر خداست... پيغمبر (ص) با هوشياري و با حضوري که داشتند نگذاشتند در زمان خودشان اين بلا به جان مردم بيفتد. اما در قرن اول کم کم ديگر مدرسه‌ها شروع شد و فلسفه بافها و عرفان بافها افتادن به جان مردم و شروع کردند به فلسفه بافي و عرفان بافي کردن. کم کم جبر را به صورت يک مکتب به مردم تحميل کردند که عده‌اي از مردم فکر کردند همه چيز را خدا تقدير کرده و خودش هم انجام مي‌شود. پس ما چه کار داريم... مجموعه امور زندگي مسلمانان متأسفانه تابع اين انحراف است، اين نکته‌اي است که مرا آتش مي‌زند وقتي که تصور مي‌کنم که اين فکر تصوف از يک جهت که مردم را از استفاده از نعمتهاي الهي مأيوس و دلسرد مي‌کنند، و فکر جبريه و قدريه به اينکه هر چيزي در موقع خودش به سمت خدا انجام مي‌شود. اگر هم ما در زندگي فرديمان عمل نمي‌کنيم، اما جامعه ما مبتلا به اين فکر است. امور عمومي امت اسلامي گرفتار اين انحراف است... اشکال جامعه اسلامي ما و شايد بسياري از اديان الهي که به انحراف کشيده شده‌اند، در شرايط ظلم و ستم به انزوا افتاده‌اند و براي اينکه خودشان را توجيه کنند و براي اينکه در وجدانشان جوابي براي تنبلي خودشان داشته باشند به اين مسائل چسبيده‌اند که جواب خدا را در نفس خودشان يک چيزي بدهند و خودشان را قانع کنند... بايد فکر کنيم که براي هر چيزي عامل خودش را پيدا کنيم و برويم آن عامل را اصلاح کنيم تا نتيجه اصلاح شود. علت را اصلاح کنيم تا معلول اصلاح بشود... اگر روي گسل زلزله خانه ساختيم، آنجا چه امامزاده و چه مسجد باشد و چه شرابخانه باشد، زلزله که آمد آنجا را خراب مي‌کند. اگر خيال کنيم که با دعا، با عبادت و تفکر و با مقدس مآبي اين مسائل اصلاح مي‌شود، نمي‌شود...»[1]

در سخنان آقاي رئيس جمهور نکات اساسي و عمده اي وجود دارد که پرداختن به همه آنها در اين مجال ميسور نيست و فرصت موسعي را مي‌طلبد، اما براي خالي نبودن عريضه و روشن ساختن مقدماتي ذهن خوانندگان گرامي به ذکر چند نکته اکتفا مي‌کنيم.

پرداختن به ويژگيها و اصول نحله تفکري که در طي قرون و اعصار (با پروراندن انديشمندان فرزانه‌اي که هر کدام براي خود عمودهاي محکمي براي حفظ تعادل تفکر بشريت بوده‌اند)، توانست در هدايت کاروان بشريت به سوي حقيقت يکي از اصلي‌ترين نقشها را به عهده گيرد، به همان اندازه آسان است که با احساس حرارت بي جان نور خورشيد در چله زمستان گمان کنيم که به حقيقت حرارت خورشيد دست يافته‌ايم!؟

ديگر اينکه، سطحي نگري که بعضي از عوام دچار آن هستند مبني براينکه الا و بلا فلان عامل در فلان سالها موجب شده که وضعيت فلان جا، فلان طور شود درديست که در کنار دردهاي ديگر پيکر انديشه سالم را مي‌آزارد، چه رسد به اينکه اين روش دامن دانايان را نيز بگيرد!

بيچاره عرفان از زمانيکه توانست خود را در جامعه بشريت بشناساند تاکنون از طرق مختلفي مورد هجمه قرار گرفته که در جاي خود قابل تأمل است و چه بسا که بعضي از علل دروني خودش نيز موجب اين هجوم شده باشد. اما همواره آناني که طعن جفا را بر پيکر عرفان زده‌اند همه را به يک چوب نرانده‌اند و سعي کرده‌اند نقطه اتکايي را براي بعضي ها باقي گذارند.

در اين سالها که در انقلاب اسلامي با رهبري حضرت امام امت (ره) بوقوع پيوست گاه گداري ديده مي‌شد که توسط گروههاي مختلف به مسئله عرفان و تصوف توجه شده و آنرا مورد نقد و بررسي قرار مي‌داده‌اند. و خود حضرت امام ... آنجا که از عرفان حقيقي و عرفان راستين سخن به ميان مي‌آوردند از تعابيري استفاده مي‌کرده‌اند که حتي در کتب اهل عرفان نيز نظير آنها کمتر ديده شده است. اين نکته که «محيي الدين ابن عربي» از عرفاي طراز اولي است که به تدوين عرفان نظري پرداخته، ديگر بر همگان روشن است و نياز به دليل و استدلال ندارد. حضرت امام امت – رضوان الله تعالي عليه – در پيامي که براي آقاي گورباچف، صدر هئيت رئيسه اتحاد جماهير شوروي فرستاده و طي آن به گوشه‌اي از فرهنگ غني اسلام اشاره فرموده‌اند پس از ارجاع دانايان آن ديار به آثار فارابي و ابن سينا و سهروردي چنين مي‌افزايند:

«ديگر شما را خسته نمي‌کنم و از کتب عرفا، بخصوص محيي الدين ابن عربي نام نمي‌برم، که اگر خواستيد از مباحث اين بزرگمرد مطلع گرديد، تني چند از خبرگان تيزهوش خود را که در اينگونه مباحث قوياً‌ دست دارند راهي قم گردانيد تا پس از چند سالي با توکل به خدا، از عمق لطيف باريکتر از موي منازل معرفت آگاه کردند، که بدون اين سفر آگاهي از آن امکان ندارد.»[2]

هر چند در اين قسمت از پيام حضرت امام (ره) اهم مسئله مورد اشاره قرار گرفته اما بي‌مناسبت نيست اگر به نامه‌اي از حضرت ايشان که به «ره عشق» موسوم گشت نگاهي بيفکنيم تا ضمن روشنتر ساختن ديدگاه آن حضرت در رابطه با موضوع مورد بحث، بتوانيم براي توضيحات ديگري که ضروريست، به برهان قاطعي دست يابيم.

ايشان خطاب به خانم طباطبايي چنين مي‌فرمايند:

«دخترم سعي کن اگر اهلش نيستي و نشدي، انکار مقامات عارفين و صالحين را نکني و معاندت با آنان را از وظايف ديني نشمري، بسياري از آنچه آنان گفته‌اند در قرآن کريم بطور رمز و سربسته، و در ادعيه و مناجات اهل بيت عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محروميم و با آن به معارضه برخاستيم. گويند صدرالمتألهين ديد در جوار حضرت معصومه سلام الله عليها شخصي او را لعن مي‌کند؟ جواب داد او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت پس او را لعن کن. اين امر اگر قصه هم باشد حکايت از يک واقعيت دارد. واقعيت دردناکي که من خود قصه‌هايي را ديده يا شنيده‌ام که در زمان ما بوده است. من نمي‌خواهم تطهير مدعيان را بکنم که: «اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشد». مي‌خواهم اصل معني و معنويت را انکار نکني، همان معنويتي که کتاب و سنت نيز از آن ياد کرده‌اند و مخالفان آن يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداخته‌اند و من به تو توصيه مي‌کنم که اول قدم بيرون آمدن از حجاب ضخيم «انکار» است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. اين قدم کمال نيست، ليکن راه گشاي به سوي کمال است. چنانچه «يقظه» را که در منازل سالکان اول است محسوب شده است، از منازل نتوان شمرد، بلکه مقدمه و راه‌گشاي منازل سالکين است. در هر صورت با روح «انکار» نتوان راهي به سوي معرفت يافت. آنانکه انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهي و خودبينيشان خدشه وارد نشود (مادر بتها بت نفس شماست) تا اينجا بت بزرگ و شيطان قوي از ميان برداشته نشود، راهي به سوي او جل و علا نيست و هيهات که اين بت شکسته و اين شيطان رام گردد.»[3]

بروشني پيداست که اين سخنان تا چه حد از مسايل و مبهمات را روشن مي‌سازد و حق جويان را در رسيدن به مقصود ياري مي‌کند.

آقاي رئيس جمهور همانگونه که خود اشاره داشته‌اند در گذشته هم يکي دو بار به اين موضوع «تعرض»‌ کرده‌اند و اينبار نيز، همچنين. خوب است مروري داشته باشيم بر نظريات ايشان، ارکان مباحث ايشان عبارتند از:

1-    پايبندي به اصل عليت و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي.

2-    بدست آمدن نتايج با عمل انسان، طبق سنت الهي.

3-    مخدوش شدن دو اصل فوق با پيدايش دو طرز تفکر غلط (جبريه و صوفيه) در صدر اسلام.

4-    صوفيه با دلسرد کردن مردم از زندگيشان به آنها «خسران زدند».

5-    صوفيه و تصوف مردم را در محيطي انداختند که ميدان را براي دشمنان اسلام باز کنند.

6-    صوفيه و تصوف مردم را به دنيا و استفاده از نعم الهي بي علاقه کردند.

7-    پيغمبر و ائمه و بزرگان ما هوشيار بودند که مسلمانها در اين چاله چوله‌ها نيفتند.

8-    اين طرز تفکر عبادت را مساوي و مساوق تقوي مي‌داند و کار نکردن را هم، کار را به عهده خدا گذاشتن مي‌دانند که يک نوع توکل به خداست.

9-     در قرون اول مدارس باز شد و فلسفه بافها و عرفان بافها افتادند به جان مردم و شروع کردند به فلسفه بافي و عرفان بافي کردن.

10-                      مجموعه امور زندگي مسلمانان تابع اين انحراف است.

11-                      اگر روي گسل زلزله خانه ساختيم، خراب مي‌شود، و اگر خيال کنيم که با دعا، با عبادت و تفکر و با مقدس مآبي اين مسائل اصلاح مي‌شود، نمي‌شود.

آقاي رئيس جمهور!

در کدام منبع يافته و در چه مرجعي خوانده‌ايد که عارفي حقيقي (و حتي غيرحقيقي!) پايبند به اصل عليت نبوده و حاکميت نظام علل و اسباب بر جريانات زندگي را نفي کرده باشد. ايضاً، در کدام کتاب يافته‌ايد که عارفي منکر بدست آمدن نتايج با عمل انسان باشد و سنت الهي را غير اين بداند. در کجاي عرفان اسلامي ديده‌ايد که مردم را به «انتحار» دعوت کرده باشند با «دلسردکردن آنها از زندگيشان». آيا شهادتهاي تاريخ در ايستادگي پيران عارف در مقابل هجوم «دشمنان اسلام» و قيامهايي که با تعاليم عرفاني به وقوع پيوسته نمي‌تواند عاملي باشد جهت پرهيز از «جزم انديشي». ما نمي‌دانيم از کي «دنيا» و «نعم الهي» هم طراز هم قرار گرفته‌اند و روکردن به «دنيا» مساوي با بهره‌وري از «نعم الهي» و دوري از «دنيا» به معني محروم ماندن از «نعم الهي» شده است. مگر در تعاليم اسلامي دنيا خوارکننده نيست که «الدنيا تسلمُ». مگر دنيا ذليل کننده، گمراه کننده، زيان رساننده، خسران، فاني: سايه‌اي از بين رونده، مزرعه (که خود موضوعيت ندارد)، دارمحنت، که کمالي (اولاً و بالذات) در آن نيست به ما معرفي نشده است. مگر نيامده است که «الفرح بالدنيا حمق» و «الدنيا محل الافات» مگر حضرت امام علي عليه السلام نفرموده که: «المواصل للدنيا مقطوع» و «دنيا جاي افتادن و لغزيدن عقلهاست»؟ و مگر متون اصيل اسلامي پر نيست از احاديثي که در مذمت دنيا آمده و مگر فقط در کتاب شريف «غرر و درر» بيش از سيصد حديث در نفي دنيا و تأکيد و توجه به آخرت نيامده است؟ کدام بسيجي را سراغ داريد که در طول جنگ تحميلي صد بار شعار شيرين «حب الدنيا رأس کل خطيئه» را با آهنگ حماسي و پرخروش بر زبان جاري نکرده باشد؟ آيا اين است شيوه برخورد با موضوعات اساسي و مهمي که توانسته خيمه حيات تفکر ديني را با عبور از تمام ناملايمات سراپا نگهدارد؟

آيا بدون تحليل تفاوتهاي تفکر شرقي و غربي انتظاراتي که هر دو بستر از انسان دارند، مي‌توان براي پيشرفت جامعه طرحي درانداخت و از جامعه شرقي همان انتظار را داشت که تفکر غربي، جامعه غربي را به آنجا رسانده!؟ البته اين اول بار نيست که عدم پيشرفت جامعه اسلامي به دينداري مسلمين نسبت داده‌ شده است (گذشته از نوع تلقي خاصي که از دينداري مورد استناد قرار گيرد.)

حضرت امام (ره) در کتاب «کشف الاسرار» در پاسخ به آناني که «عقب افتادن شرق را از غرب به گردن دينداري» مي‌اندازند، ضمن رد اين نظر توجه دادن افکار جامعه به دلايل ديگر، اينگونه مي‌فرمايند که: «... معلوم شد که پيشرفت مسلمانان دوره اول، در اثر دينداري بوده نه لجام گسيختگي...»[4]

نکته جالب توجه ديگري که در اين نوشته حضرت امام است همان تأکيد بر «مسلمانان دوره اول» است که رياست محترم مجهوري، انحراف مسلمين را در همان دوره سراغ داده‌اند.

آيا مي‌توان پذيرفت که جبريه و اهل عرفان و تصوف اسلامي يکسان فکر مي‌کنند و در صحنه عمل ظاهر مي‌شوند مراجعه به فرهنگ مردم مي‌نماياند که به هنگام برخورد با آن شيوه عملي که مورد اشاره شما واقع شده و توکل را، گذاشتن کار به عهده خدا و ارضاي تنبلي خود مي‌دانند اولين مثلي که زده مي‌شود اين بيت زيباي ملاي رومي است که مي‌فرمايد:

گفت پيغمبر به آواز بلند                        با توکل زانوي اشتر ببند

پس چگونه مي‌توان پذيرفت که عرفان اصيل اسلامي با چنين تعابيري تبيين شود؟ آيا شايسته است عرفاني که توان جا دادن مردم در منازل والاي معرفت و مبارزه با هرگونه جهل و و خرافه را دارد، مساوي با کار ابلهاني قرار گيرد: «بر روي گسل زلزله خانه مي‌سازند و با دعا خواهان سلامت آن هستند»؟ آيا موضوع جبر و اختيار و امر بين‌الامرين که در قرون متمادي از بحثهاي عمده حوزه‌هاي تفکر اسلامي بوده را مي‌توان به اين آساني مورد تحليل قرار داد. در اينجا به هيچگونه قصد تأييد جبريه نيست، چرا که عاقلان خوب مي‌دانند که آنان در چه وادي سير مي‌کنند، اما مرتبط ساختن آنان با عرفان جز اينکه از بي اطلاعي قايلان به آن حکايت کند چيز ديگري نمي‌گويد.

با نيم نگاهي به آثار عرفاني، مي‌توان به خوبي دريافت که «بسياري از آنچه آنان گفته‌اند در قرآن کريم بطور رمز و سربسته و در ادعيه  و مناجات اهل بيت عصمت بازتر، آمده است». و علت «معارضه» با آن هم «جهل» و «محروميت»  از آنهاست وگرنه کيست که به کلي رداي تطهير بر پيکر يک جريان فکري با قدمت هزاران ساله بپوشاند. البته شايد عمل زدگي و فرو رفتن در ميدان مهلک مسائل اجرائي از عواملي باشد که خواه، ناخواه انسان را به چنين مواضعي بکشاند، اما شايسته است براي حفظ اصول نظري و ديدگاههاي بنيادي حضرت امام امت – سلام الله عليه – قدري در اظهار نظرياتي که موجب تضعيف آن اصول مي‌شود تأمل کنيم و در روزگاري که به انحاء مختلف سعي مي‌شود تفکر آن حضرت در هاله‌اي از ابهام فرو رود و با طرح و زير سئوال بردن غيرمستقيم انديشه و فتاوي ايشان مقدمات حذف کلي بينش انقلابي آسان فراهم گردد، ما نيز اگر ادعاي حضور در مسير امام (ره) را داريم ضروريست وجوه افتراق با مخالفين ديدگاههاي ايشان را بارزتر سازيم و بدانيم با طرح اين قبيل مسائل نه تنها مشکلي حل نخواهد شد بلکه راه براي متحجرين و آناني را که توان ديدن خورشيد حقيقت را ندارند، هموار مي‌گردد، هر چند خورشيد حقيقت خواهد تابيد حتي اگر خفاشان را تاريکي خوش آيد.

موضوع مورد بحث از جمله موضوعاتي است که توجه انديشمندان را براي تشريح و تبيين مي‌طلبد و به سادگي نمي‌توان از آن چشم پوشيد. و «بيان» نيز - انشاءالله - درحد امکان به اين مسئله خواهد پرداخت.                 ولي الله المصير.

 

[1]  - روزنامه رسالت، شمار 1702، شنبه 9 آذر - 1370

[2]  - صحيفه نور، جلد 21، ص 68

[3]  - ره عشق، از انتشارات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره ) ص 35

[4]  - کشف الاسرار، انتشارات آزادي _ ص 104