چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵

علم و عالم ديني

علم و عالم ديني

از منظر معصوم (ع) و برخي علماء عظام

تأليف:‌

عليمحمد  صابري  

قبل از آنكه صبح محبّت از شوق سرّش بدمد و خورشيد عشق در افق بختش طالع شود عابدي با ترس، سجاده نشين با وقار، شيخي زيرك، مرده اي گريان و شمع جمع مردمان بود. وقتي در چنگال شير شيخ گير افتاد و دولت عشق را بهره برد محييء خندان، عاشقي پرّان، يوسفي يوسف زاينده، و آفتابي بي سايه شد.  

قال رسول الله رب حامل فقه غير فقيه و من لم ينفعه علمه ضره جهله

بسا کساني‌ که حامل بصيرت و (علم) هستند اما عالم نيستند هر که علمش سودش ندهد جهلش زيانش‌رساند.‌1  

موضوع عالمان ديني، قصة حال و آينده جوامع است و بدون شک اين مبحث همواره جاي بزرگي را در تاريخ فرهنگ و دين اشغال خواهد کرد. اين مقاله و وجيزة ناچيز به همين مهم اهتمام ورزيده که معناي علم و عالم ديني را بتواند تبيين نمايد. لذا در اين نوشته به شرح شاخصه‌هاي عالمان ديني مي‌پردازيم.

تشريح مشخصات عالمان ديني:

 

اول: عشق به تفکر: يكي از ويژگي‌هاي عالم ديني فکر کردن است و در واقع فکر براي او موضوعيت دارد. او در گلستان آيات الهي مي‌گردد و با تذکر و تفکر دربارة حقيقت آنها از اين گردش بهره قرائت مي‌برد و به گره گشايي فکري و دستيابي به انباء از مبداء به طريق کشف اسرار خلقت راه مي‌پيمايد و همواره از خداوند مي‌خواهد: اللهم ارنا الحقايق الاشياء خدايا حقايق اشياء را به من نشان بده.

پيامبراکرم (ص) در حديثي مي‌‌فرمايند: اينها بهترين امت من هستند و اينها صفت الهي رحيم را يافته‌اند و خداوند قبل از آنکه يک گناه نادان را ببخشد چهل گناه عالم را مي‌بخشد. و بدانيد که اين عالم رحيم روز قيامت مي‌آيد و در نور خود که فاصلة ميان مشرق و مغرب را چون ستاره‌هاي درخشان ‌روشن ‌کرده راه مي‌‌رود.2

       بنظر عالم، اين جهان، جهان صور است و صورت هم در مقام اظهار (ظاهر ساختن) معني است پس بايد يک تناسبي ميان آندو باشد، چرا که هر معنائي در هرصورتي ظاهر ‌نمي‌شود. صورت در مقابل معنا و حقيقت شيء آمده است. عالم ديني اهل تفکر است که مي‌خواهد به معنا و حقيقت موجودات راهي پيدا کند. و چون نوفيق يافت به جايي مي‌رسد که بتواند آنها را در آينة عالَم خود به نمايش گذارد.

فکر آن باشد که بگشايد رهي    راه آن باشد که پيش آيد شهي3

مقدمة اين فکر براي عالم ديني ذکر است. و تفکر عالمانه تفکري است کـه مسبـوق به اين تذکر است. پس عالم کسي است که اهل تذکر باشد. حال اين تذکر چيست؟ تذکر همان يادي است كه توجه ما را به اصل اشياء مي‌برد که حقيقت يكتاست. قرآن كريم مي‌فرمايد: الابذکرالله تطمئن القلوب. قلب به هيچ وسيله‌اي آرام نمي‌گيرد مگر با آن ياد و تذکر، و تفکر عالمانه حاصل اين تذکر است. پس عالم ديني کسي است كه دلش خالي و نيست شود از هر چيزي جز اين تذکر، تا که اين تذکر فکر او را به اهتزاز در آورد.

مولوي فرمايد:

ذکر آرد فکر را در اهتزاز    ذکر را خورشيد اين افسرده ساز 4

پيامبر اکرم (ص) هم مي‌فرمايد: هرکس که بدون اين (تذكر و) تفکر و تفقه عبادت و بندگي کند مانند الاغ آسياست. 5

و حــديث ايمير مؤمنان علي (ع) در تــأييد مطلب بــالاست: پيامبران آمدند که مردم را به شوراندن دفائن و گنجينه‌هاي عقول دعوت کنند نه به خفتن و خاموش کردن چراغ عقل. ليثيروالهم دفائن العقول و ليحتجوا عليهم بالتبليغ (نهج البلاغه، خطبه اول )

 

دوم:  هجرت از فکر خود: از مشخصّه ديگر عالم دين مهاجر بودن آن است. يعني فراتر رفتن و قانع نشدن به فکر خود، سرکشي به واديهاي ديگر و نهراسيدن از افقهاي جديد، به تعبير ديگر بيرون يا بالاتر از منزل پيشين ايستادن و در آن نظر کردن. گوهر معرفت او عبارتست از شرح صدر و تواضع و فروتني، او به راز خلقت در اين عالم پي برده و در اين عالم در ميان اهــل غفلت زندگي مي‌کند ولي از آنان نباشد و در صراط باريک مستقيمي حرکت مي‌کند و نمي‌لغزد.

اين که بوعلي مي‌گفت: العارف هش بش بسام عارف هميشه متبسم و بشاش است براي همين است که او همه چيز را به گشاده رويي تحمل مي‌کند چون به سِرّ قدر قادر واقف است.

عالم اگر غمي خورد، غم دوري است. غمي است محصول سنگيني اسرار، خوني است که از تاب جعد مشکين يار، يعني تو بر توي عالم اسرار، در دلش مي‌افتد، نه غم حقير کودکانه و لعبت بازانه. کسب شرح صدر بيش از همه چيز از آدمي مجاهدت (يعني سختگيري با نفس) مي‌طلبد که و شفقت را نسبت به خود سلب و بر خلق مي‌بخشد. براي همين است که پيامبر مي‌فرمايد: فقط عالم و متعلم در کار خير شريکند و ساير مردم خيري ندارند.6

عالم چنين فضيلتي دارد که باز پيامبر (ص) مي‌فرمايد: فضل العالم علي غيره کفضل النبّي علي امتّه: فضيلت عالم چون فضيلت پيامبر بر امت اوست. 7يا در جاي ديگر عالمان دين را همان مشايخ و هاديان معرفي مي‌نمايد و آنها را همانند انبياء مي‌داند: المشايخ کالانبياء في القومه: مشايخ مانند انبياء در ميان قومشان هستند.

آري؛ اين عالمان دين كه حافظ وار مي‌سرايند. «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه » آگاه بر سرّ حقيقتند و  با آب عقل آتش جهل کش مي‌باشند.

من نلافم  وربلافم همچو آب        نيست در آتش كشيم اضطراب

 (مثنوي، دفتر سوم بيت 4137)

آنها از يقين و گمان و ستايش و نکوهش بالاتر نشسته‌اند و عادلانه سر نفس ظلوم را بريده‌اند و غفلت شناسانه حرص و حسد و خيال و ... را رواي دين مداري ندانسته و بيرون از اين بازي ايستاده‌اند.

از گمان و از يقين بالاترم 

وز ملالت بر نمي‌گردد سرم

ظالم از مظلوم آنکس پي برد

کو سر نفس ظلوم خود بُرد

زان جهان اندک ترشح مي‌رسد

تا نغرّد زين جهان حرص و حسد8

در‌ اينجا پيامبر هم مي‌فرمايد: اين عالم مانند چراغ است. يا اينکه او خرد دارد و رستگار مي‌شود.9 بلي او غيرتمندانه بر گولان غول زده بانگ مي‌زند و آموزگاران غضب و شهوت و حرص و حسد را تحذير مي‌کند و سخاوت و نيکي را مي‌گستراند. عالم ديني کيمياگرانه و صبورانه ترشروييهاي خلق را به سرکه انگبين بدل کرده و از دعوت باز نايستاد و رندانه در بند نام و آبرو نبود و خوشدلي را در ترک دنيا جسته و اذعان کرده که مسافران اين جهان گرچه از بهشت آمده‌اند، اينک در چنبرة تعلقات آن گرفتارند. او به ماهيت اين زندان جهنم صفت دنياي دنيي پست پي برده و در عين شکايت از جداييها، راه وصال را مشتاقانه و مجاهدانه گشوده و به خيال انديشگان راه يقين را باز نمايد که هدايت هاديان الهي و پارسايان همين است.

همين روان کن اي امام المتقين

اين خيال انديشگان را تا يقين

 

سّوم: علم الادياني بودن علم آنهاست: امام جعفر صادق (ع) مي‌فرمايد: چون رسول خدا (ص)‌ وارد مسجد شد ديد جماعتي گرد مردي را گرفته‌اند فرمود: چه خبر است؟ گفتند: علاّمه ايست. فرمودند: علاّمه يعني چه؟ (علامه چيه) گفتند: دانا ترين مردم است به دودمان عرب و حوادث آنها و اشعار عربي (يعني هم مورخ است و هم شاعر) پيامبر فرمود: اينها علمي است که نادانش را زياني ندهد و عالمش را سودي نبخشد. پس فرمود: همانا علم سه (نشانه) دارد: آيه محکمه باشد، فريضة‌ ‌عادله ‌و ‌سنّت ‌قائمه ‌و ‌پا بر جا ‌باشد ‌‌و الا‌ همه ‌اينها ‌فضل ‌است.10            

      در شرح اين حديث شريف چند نکته لازم و ضروري است:

1- آيه محكمه. اول اينکه يکي از معاني علم، يقين است (علم اليقين). ايـن معنا از علــم در قرآن هم آمده است و ظن و گمان که نقطه مقابل آن است رد شده است: ان الظن لا يغني من الحق شيئا. يا اينکه مي‌فرمايد: مالهم بذالک من علم ان هم الا يظنون. يعني به آن يقين ندارند و تنها گمان مي‌کنند.

دوم: علم به معني مطلق دانش و آگاهي در برابر جهل و ناداني مانند اين آيه قرآن که مي‌فرمايد: هل يستوي الذين يعملون و الذين لايعملون آيا آنهائيکه مي‌دانند با آنهائيکه نمي‌دانند برابرند؟ البته در متون اسلامي علم به علم اليقين و حق اليقين تقسيم شده است که نشان مي‌دهد علم دين ديدني است و نه خواندني. کشف و شهودي است بطوريکه علم و عالم و معلوم يکي مي‌شود و به مسموعات و دانسته‌هاي حصولي فرد ارتباط ندارد. نکته مهم ديگري در اين حديث شريف است: علم سودمند علمي است که سه نشانه يا علامت دارد: اگر هريک از اين نشانه‌ها در دانشي نباشد آن علم نيست و فضل است. عارف بصير و خبير ملا محسن فيض کاشاني در شرح اين حديث مي‌نويسد: پيامبر با جمله (لايضرّ من جهله) به مردم فهمانيد که معلومات ايــن شخــص که علامه‌اش مي‌خوانيد در حقيقت علم نيست بلکه علم حقيقي آن است که دانستنش براي آخرت مفيد باشد و ندانستنش درآن روز زيان دهد نه آنچه را که عوام مردم مي‌پسندد و وسيله‌اي براي جمع آوري مال شود.11

        آنگاه مي‌بينم که علم سودمند را به سه قسم منحصر نموده است: آيه محکمه که نشانه و آيت حقيقي دين است. در‌ سلوک الي‌الله تا‌اين چراغ نور‌افشان ‌نباشد ‌سخن از توحيد و‌خداشناسي بي‌فايده است و به همين دليل پيامبر اكرم (ص) مي‌فرمايد: همانا خود حسين (ع) کشتي نجات و چراغ هدايت است. پس آيه محکمه دين همان انسان کامل و خليفه الله است و خود او عالم است.

2- فريضه عادله که اشاره دارد به فضايل اخلاقي در مقابل رذايل. تمام فضايل اخلاقي در فضيلت عدل جمع است و عدل هم شخص عادلي را لازم دارد. و شخص عادل کسي است که مظهر فضيلت باشد و رذايل در او راهي نداشته باشد. در متون اسلامي از اين شخص به مخلَص ياد مي‌کنند يعني کسي که خالص شده و خداوند او را از همه آلودگيها و پلشتيها حفظ مي‌کند.

3- سنت قائمه: که اشاره به احکام شريعت يعني مسائل حلال و حرام دارد. و انحصار علوم ديني به اين سه قسم است. و عالم به احکام شرع را فقيه گويند و البته او خود شرايطي دارد. امام جعفر صادق (ع) در روايتي کسي را فقيه معرفي مي‌کند که صاحب بصيرت و درک دين باشد يعني به تفقه و تفکر در دين بپردازد و مي‌فرمايد: لا خير فيمن لايتفقّه من اصحابنا 12. هريک از اصحاب ما که فهم دين ندارند خيري ندارند. و در ادامه مي‌گويند: ‌ان الرّجُلَ منهم اذا الم يستغن بفقهه احتاج اليهم فاذا احتاج اليهم ادخلوه في باب ضلالتهم و هو لايعلم: هر مردي از ايشان که از نظر فهم دين خود را بي‌نياز مي‌بيند به ديگران نياز پيدا مي‌کند و چون به آنها نيازمند شد او را در گمراهي خويش وارد کنند و او نفهمد.13 اين فهم و بصيرت به دل است نه به حافظه چرا که خداوند در قرآن مي‌فرمايد: لهم قلوب لايفقهون بها قلب دارند ولي تفقه ندارند. به همين دليل در جاي ديگري حضرت جعفر صادق (ع) ميفرمايد: دين را خوب بفهميد زيرا هرکه دين‌ را ‌خوب ‌نفهمد ‌مانند ‌عرب ‌بيابانگرد ‌است.14 کــه همانا خداوند متعال در کتابش فرمود: ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعواليهم لعلهم يحذرون.15 ومفضل گويد از امام شنيدم که فرمود: مي‌خواهم تازيانه‌اي بر سر اصحابم بزنم تا در دين تفقه و تفکر کنند.16 حضرت علي (ع) در حديثي مي‌فرمايد: آيا از آنکه به حقيقت فقيه است مي‌خواهيد به شما خبري دهم؟ او کسي است که مردم را از رحمت خدا نااميد نکند و از عذاب خدا ايمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد و قرآن را ترک نکند از روي اعراض و به چيز ديگر متوجه شود. همانا در علمي که فهم و بصيرت نباشد خيري نيست همانا در خواندني که تدبر نباشد خيري نيست. همانا در عبادتي که تفکر نباشد خيري نباشد. همانا در خدا پرستي كه تفقه و تفکر نباشد خيري نباشد. 17در ميان اصحاب ائمه فقها سنّت قائمه دين هستند و مامور به ابلاغ احکام شريعتند و ترويج آنند هر چند مي‌بايست در سلوک ديني تحت تربيت حلماء و يا حكماء باشند. چراکه در مقبولة عمر بن حنظله مي‌گويد: من کان من الفقها صائناٌ لنفسه حافظاً لدينه مخالفاً عن هوائه و مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه: هر کس از فقها که مراقب نفسش و حافظ دينش باشد و مخالف هواهاي نفساني بود و مطيع امر مولايش بود، آنموقع بر عامه مردم لازم است که از او تقليد کنند. و اين تقليد در اعمال هست و نه اعتقاد ديني و خود فقها رضوان الله عليهم درباره اعتقادات ديني مسلمين كه مربوط به اصول دين مي‌باشد و امري است تحقيقي، فتوا صادر نمي‌كنند.

امام رضا (ع) از نشانه‌هاي فقيه را خويشتنداري و خاموشي مي‌داند حضرت علي (ع) سفاهت و فريبكاري را از دل عالم و فقيه دور مي‌بيند.18 و علم و خويشتنداري و خاموشي را صفات لاينفك آنها مي‌داند و مي‌فرمايد عالم نما سه علامت دارد: با نافرماني نسبت به ولي و مافوق خود كشمكش مي‌كند و بوسيله سلطه به زير دست خود ستم مي‌كند و از ستمكاران پشتيباني مي‌نمايد. 19  

مشخصه چهارم:درد دين داشتن

وصف چهارم عالمان ديني، اين است كه درد دين دارند چيزي كه عالم نمايان ندارند. درد دين داشتن، معنايش اين است كه اولاً تعلق خاطر و التزام به دين دارند، ثانياً دين را در هر جامعه و در هر عصري كار ساز مي‌دانند، يعني معتقدند كه دين امروز هم مي‌تواند حلال مشكلات اصلي و عميق بشريت باشد و آنان را از ورطه نابودي و فلاكت نجات دهد.

دين، خانه عالم ديني است كه وي خود آن را بنا مي‌كند نه اينكه خانه ساخته شده را بخرد. خانه ساخته خريدن، تقليد است نه تحقيق. او تا هريك از آجرهايش را به نوبه خود نشناسد و وارسي نكند و در جاي مناسب نگذارد، نه خانه كامل است و نه دل آرام، به همين سبب هم عالم پوياست، اهل دوندگي است. چون هميشه در كار بنا و تعمير خانه خويش است، بالعكس مقلد بي‌تحقيق از عالم نماي دين لانه‌اي را مي‌خرد و آسوده تا آخر در آن زندگي بلكه توقف مي‌كند. بي‌دردي و بي‌دغدغه بودن با علم و فقه در دين نمي‌سازد. براي او منظومه‌اي از ارزشهاي ديني صرفاً نمي‌تواند منظومه اي مجمل و مبهم و فراخ و متغير اللون باشد كه با هر چيزي بسازد. او خود بايد ارزش آفرين باشد. پيامبر اسلام (ص) مي‌فرمايد: اذا علم العالم فلم يعمل كان كالمصباح يضييء للناس و يحرق نفسه20 عالمي كه بداند و بكار نبندد مانند چراغ است كه مردم را روشن كند و خود را بسوزاند به همين دليل ايشان فضيلت عالم بر عابد را همچون فضيلت خويش بر امتش مي‌داند.

مشخصه پنجم: درد خالص شدن. هــر عالم و متفكر ديني علاقمند است كه معرفت ديني، ناب باشد يعني پيراسته از انديشه‌هاي غير‌ديني و نيز علاقه‌مند است كه اين معرفت هرچه تواناتر باشد. او دنبال اين نيست كه مشعلهاي ديگران را خاموش كند و يا وجودشان را انكار كند و آنها را ناديده بگيرد. در واقع او كسي است كه روشنايي دين را در ميان ساير اشباه نور معاني جستجو مي‌كند. اين عالمان همان راز دانانند و در كار جهان، غوامض و بواطني را مي‌بينند كه از چشم ظاهربينان پنهان است و همين است آنكه جهان طبيعت را بر آنان تنگ مي‌كند و شوق پرواز را در دلشان فزوني مي‌بخشد و باز همين است آنكه دين را در نظر آنان از سطح شريعت ارتقاء مي‌دهد و به ارتفاع حقيقت مي‌رساند. عالم فراخي كه مسكن سلاك است، عالمي است رازمند و تو برتو و پركشف و پرمعنا. به همين دليل، عارفان و صوفيان و عالمان به حقيقت اهل وطن ديگر و دين ديگرند، توطن در آن نشئة و تعلق به آن ديانت، جز با هجرت از هستي و تقيد به شريعت و تبعيت در طريقت ميسر نيست و عشق مركب آن هجرت دائم است و همچنان كه ريزه خوار خوان فقر محمدي (ص) مولانا فرمايد:

عشق مستسقي است مستسقي طلب

در پي هم اين و آن چون روز و شب21

 

اينان مفتون اسراري هستند كه هويدايي شان نه سِرّ كه بيخ هستي را از وجود بر خواهد كند.

 

سرّ پنهانست اندر زير و بم 

 فاش اگر گويم جهان بر هم زنم 22

 

رازمندي اين جهان صنع همان محبوب ازلي است كه طرّه تابدار خود را فرموده است تا با عاشقان طراري كند و در دلشان خون و در جانشان آتش بيفكند.

 گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام

 گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراري كند

 

عالم حقيقي طالب و بل ساكن  چنان جهاني است ونه تنها با دعاي نيم شبي و گريه سحري مانوس و متنعم است كه پاي در وادي عشق هم  نهاده و دست از عافيت شسته و اينها همه از دينداري و علم و عمل توامان وي خبر مي‌دهند.

سخت رويي كه ندارد هيچ پشت

بهره جويي را درون خويش كشت

پاك مي‌بازد نباشد مزد جور

هم چنانكه پاك مي‌گيرد زهو 23

همچنانكه حافظ هم مي‌فرمايد:

مبوس جز لب معشوق و جام مي‌ حافظ 

كه دست زهد فروشان خطاست بوسيدن

      عارف علم خود را بر ناراستيهاي زمانه و دليريش را در آمريت به معروف و حسرتش را براي اصلاح منكر شجاعانه ابراز مي‌كند. اينان قدرتمندان بي مسند لقب دارند چرا كه كارشان تقويت پيغمبر وجود خود بوده است.

علم، عالم و عالم نما بر مبناي روايات

امير مومنان علي (ع) مي‌فرمايد: پس از رسول خدا (ص) مردم به سه جانب روي آوردند:

1- به عالميكه رهبري خدائي بود و خداوند او را به آنچه مي‌دانست از علم ديگران بي نياز ساخته بود ( كه قطعاً در آن زمان خود حضرت همان انسان كامل بودند)

2- به نادانيكه مدعي علم بود و علم نداشت به آنچه در دست داشت مغرور بود، دنيا او را فريفته بود و  او ديگران را

3- به طالب علمي كه علم خود را از عالمي كه در راه  هدايت و نجات گام برداشته گرفته سپس ادعا كرد و هلاك شد. وقتي هم دروغ بست نوميد گشت.24 

همچنين حضرت صادق (ع) مي‌فرمايند به همين دليل مردم به سه دسته تقسيم شدند: 1- عالم، 2- طالب علم، 3- خار و خاشاك روي آب كه هر لحظه آبش به جانبي برد مانند مردميكه چون تعمق ديني ندارند و هر روز به كيشي گروند و دنبال هر صدائي بر آيند.25 در حديثي ديگر ايشان مراد از علما را كساني مي‌دانند كه به بندگي خدا در آمده‌اند و از او ترس دارند و كردار و گفتارشان تصديق همديگر است. مانند حضرت عيسي (ع) كه بناي حكمت و علم را بر تواضع ساخته بود همچنانكه زارعت در زمين نرم مي‌رويد نه در كوه 26. با اين نظر است كه حضرت سجاد (ع) مي‌فرمايد: اگر مردم بدانند در طلب اين علم چه فايده هاست آنرا مي‌طلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد.

اين علم، چه علمي بوده است؟ عملي كه در حوزه‌ها و دانشگاههاست؟ يا علمي است كه پيامبر (ص) مي‌فرمايد (اصول كافي باب علم): به زياد درس خواندن نيست بلكه نوري كه خداوند در دل هركس بخواهد قرار مي‌دهد. چنين علمي را حضرت علي (ع) به انسان كاملي تشبيه مي‌فرمايد و مي‌فرمايد: اي طالب علم همانا اين علم امتيازات بسياري دارد كه سرش تواضع است چشمش بي رشكي، گوشش فهميدن، زبانش راست گفتن، حافظه‌اش كنجكاوي، دلش حسن نيت، خردش شناختن اشياء و امور، دستش رحمت، پايش ديدار علما، همتش سلامت، حكمتش تقوا، قرارگاهش فلاح و رستگاري، جلو دارش عافيت، مركبش وفـا، اسلحه اش نــرم زبـاني، شمشيرش رضا، كمانش مدارا، لشكرش گفتگو با علما، ثروتش ادب، پس اندازش دوري از گناه، توشه اش نيكي، آشاميدنش سازگاري، رهبرش هدايت، رفيقش دوستي نيكان است. 27 به چنين علمي پروردگار خود را شناخته و ميدانيم كه با ما چه مي‌كند و از ما چه مي‌خواهد و بدين واسطه مي‌دانيم كه چه چيز ما را از دين خارج مي‌كند.

امام صادق(ع) طالبان علم الهي را به سه دسته تقسيم كرده و اينگونه معرفي مي‌كند:

دسته‌اي علم را براي ناداني و ستيزه مي‌جويند و دسته‌اي براي تفاخر و برتري جويي و فريفتن (مردم) مي‌جويند و دسته‌اي براي فهم و تعقل آنرا مي‌جويند، يار ناداني و ستيزه (يعني دسته اول) مردم آزار و ستيزه جوست و در مجالس مردان سخنراني ميكند، از علم ياد مي‌كند وحلم را مي‌ستايد و به فروتني تظاهر مي‌كند ولي از تقوي تهي است. خداوند ]به اين جهت[ بينيش را بكوبد و كمرش را جدا كند و دسته دوم كه پيرو تفاخر و فريفتن است، نيرنگ باز و چاپلوس هم مي‌باشد و بر همدوشان خود گردن فرازي كند و براي ثروتمندان پست تر از خود كوچكي نمايد، حلواي آنها را بخورد و دين خود را بشكند. خداوند او را بدين منوال بي نام و نشان كند و اثرش را از ميان آثار علما قطع نمايد. دسته سوم پيرو تفقه و فهم و تعقلند: اينها غمگنان و افسردگان و شب زنده دارانند، خلوت گزيده و در تاريكي شب به پا ايستاده‌اند، ترسان و خواهان و هراسان عمل كنند و به خود مشغولند. اينها عارفان به زمان خويشند و از مطمئن ترين برادرشان در هراسند، خدا (بدين جهت) پايه‌هاي وجودش را محكم مي‌كند و روز قيامت امانش عطا فرمايد. 28

تفاوت عالم و جاهل و يا (اين سه دسته)  تفاوت در نگاهشان به قرآن اينگونه است:

روايت كنندگان قرآن بسيار هستند و عالمشان قليل و اندك. چه بسا مردمي كه طبق فرمايش امام صادق (ع) نسبت به قرآن خيانتكارند.29 عالمان همواره از فهم و عمل نكردن به قرآن غمگين هستند و جاهلان از اينكه نتوانند آن را حفظ كنند غمگينند. يكي با قرآن حيات مجددي پيدا مي‌كند و يكي ديگر دنبال هلاكت خويش است. و بقول امام واي بر علماي بد كه چگونه آتش دوزخ بر آنها زبانه كشد.30 چون اينها حديث و قرآن را براي سود دنيائيشان خواسته‌اند. 31

      پيامبر اسلام (ص) فرمود: عالم فقيه تا زمانيكه وارد دنيا نشده است امين پيامبرانند و بعد فرمود دنيا براي‌آنها: پيروي سلاطين و حاكمان و پادشاهان هست. پس اگر چنين كنند نسبت به دينتان از ايشان بر حذر باشيد. 32

      بدنبال آن حضرت جعفر صادق (ع) هم مي‌فرمايند: چون عالم را دنيا دوست ديديد او را نسبت به دين خود متهم بدانيد (بدانيد دينداريش حقيقي نيست) زيرا دوست هر چيزي گرد محبوبش مي‌گردد، و فرمود خدا به داود وحي فرمود: كه ميان من و خودت عالم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه ترا از راه دوستيم بازگرداند زيرا كه ايشان راهزنان بندگان جوياي من هستند، همانا كمتر كاري كه با ايشان بكنم اينست كه شيريني مناجات و بندگيم را از دلشان بر كنم. 33

      و امام باقر (ع) فرمودند: هركه علم جويد براي اينكه بر علما برتري جويد يا بر نادانان به ستيزد يا مردم را متوجه خود كند بايد آتش دوزخ را نشيمن خود گيرد همانا رياست جز براي اهلش شايسته نيست.34

از جمله حق اينست كه دين را بفهميم و از فهميدن است كه فريب نمي‌خوريم كه به قول اميرالمؤمنين (ع) اگر مردم دانا شديد و به آن عمل كرديد شايد هدايت شويد.

عالمي كه بر خلاف علمش عمل كند چون جاهل سرگرداني است كه از ناداني بهوش نيايد بلكه حجت بر او تمامتر و حسرت اين عالمي كه از علم خويش جدا شده بيشتر است از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و هر دو سرگردان و خوابند. كساني كه عالم دين نيستند و عالم نما هستند اينها دست به بدعت گذاري در دين زده و مردمي را به گمراهي مي‌كشند و بقول حضرتش از نماز و روزه هم دم مي‌زنند35 در حاليكه خداوند آنها را بحال خود واگذاشته و از راه راست منحرف گذشته و لذت بندگي از آنها گرفته شده است.

حال اگر اين عالم نماها بر مسند قضاوت نشينند چه مي‌كنند؟

حضرت علي (ع) مي‌فرمايد: مرديكه (دم از علم مي‌زند) ناداني را در ميان مردم نادان قماش خود قرار داده (و آنرا رواج مي‌دهد)، اسير تاريكيهاي فتنه گشته، انسان نماها او را عالم گويند در صورتي كه يكروز تمام را صرف علم و معرفت نكرده است، صبح زود برخاسته و آنچه را كه كمش و زيادش بهتر است (مال دنيا يا علوم بيفايده) فراوان مي‌خواهد. چون از آب گنديده سير شده و مطالب بيفايده را انباشته كرد، بين مردم بر كرسي قضاوت نشست و معتقد شد كه آنچه بر ديگران مشكل بوده حل كند، اگر با نظر قاضي پيشينش مخالفت ميكند اطمينان ندارد كه قاضي پس از او حكم او را نقض نكند چنانكه او با قاضي پيشينش كرد، اگر با مطالب پيچيده و مشكلي مواجه شود ترهاتي را از نظر خويش براي آن بافته و آماده مي‌كند و حكم قطعي مي‌دهد شبهه بافي او مثل تار بافتن عنكبوتست، خودش نمي‌داند درست رفته يا خطا كرده، گمان نكند در آنچه او منكر است دانشي وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستي سراغ ندارد، اگر چيزي را به چيزي قياس كند (و به خطا هم رود) نظر خويش را تكذيب نكند و اگر مطالبي بر او تاريك باشد براي جهلي كه در خود سراغ دارد آنــرا پنــهان مي‌كند تا نگويند نمي‌داند سپس گستاخي كند و حكم دهد اوست كليد تاريكيها (كه در ناداني بر مردم مي‌گشايد) شبهات را مرتكب مي‌شود، در نادانيها كوركورانه گام بر مي‌دارد، از آنچه نداند پوزش نطلبد تا سالم ماند و در علم ريشه دار و قاطع نيست تا بهره برد. او روايات را در هم مي‌شكند همچنانكه باد گياه خشكيده را، ميراثهاي به ناحق رفته از او گريانند، و خونهاي بناحق ريخته از او نالان، زناشوئي حرام را بحكم خود حلال كند و زناشويي حلال حرام شود، براي جواب دادن به مسائلي كه نزدش مي‌آيد سرشار نيست و اهليت رياستي را كه بواسطه علم حق، ادعا مي‌كند ندارد.36

بطور خلاصه هم در اصول دين خرابكاري مي‌كند و بدعت مي‌گذارد و مقام قضا و فتواي را بناحق غصب مي‌كند و به روش باطل و ندانسته به مردم فتوا مي‌دهد. 37 

اينها اگر فقيه حقيقي بودند زاهدان به دنيا و مشتاقان به آخرت و چنگ زننده به سنت (قول و رفتار) پيامبر بودند. 38

اينان در سپاه جهلند تا در سپاه عقل. عقل آنها عقل معاش است نه عقل معاد عقل معاد عقلي است كه ما را به بندگي خداوند در آورد (العقل ما عبد به الرحمان و اكتسب به‌الجنان). وقتي در جنود جهل باشند دنيا دوست شده و ترس از آخرت از دلشان بيرون مي‌رود چرا كه اگر در جنود عقل بودند، وقتي خداوند علمشان مي‌داد محبت دنيا را از دلشان بر مي‌كند و دوري از او برايشان عذاب مي‌نمود در حاليكه همواره خود را دور مي‌بينند و غضب خدا همواره بر آنها فزوني گردد. 39  

 

علماي عامل

       ـ يكي از علماي عامل به احكام دين ملاحسينقلي همداني است.

       ـ شهيد مطهري در مورد ايشان تعبيراتي دارد. مي‌فرمايد: اگر همه شاگردان حكيم سبزواري به حوزه سبزوار و استادشان افتخار مي‌كند؛ اين حوزة حكيم سبزوار است كه به ملا حسينقلي همداني افتخار مي‌كند. ( خدمات متقابل اسلام و ايران جلد 2 ص 219)

       شيخ آقا بزرگ تهراني شرح حال مرحوم آخوند را پس از اتمام درس حكيم سبزواري را اينگونه بيان مي‌كند:

        آخوند ملاحسينقلي همداني به نجف اشرف مهاجرت نموده و از درس فقه شيخ مرتضي انصاري استفاده نموده است و در قسمت اخلاق و عرفان از درس آيت الله مير سيد علي شوشتري استفاده نموده است. ملا حسينقلي همداني هم در اخلاق و عرفان از ميرسيد علي شوشتري استفاده نموده است. مرحوم ملاحسينقلي همداني نه فتوا صادر كرد و نه مفتي شد در منزل نشست و طلاب دور او گرد آمدند. از جمله شاگرداني كه تربيت نمود: احمد كربلايي ، آيت الله شيخ محمد بهاري، سيد علي همداني و جمعي ديگر بودند. سيد صدر شاگردش مي‌گويد: او دائم المراقبه بود و سكوت را پيش مي‌گرفت. و در اثر مجاهدتهايش و رياضتهايش انوار ملكوتي در او تابيدن گرفت. (سيماي فرزانگان ص 58). مرحوم ملكي تبريزي شاگرد بزرگ او مي‌گويد: در مراتب ياد شده طول سلوك كسي را مانند او نديدم. (اسرار الصلوه ص 270)

       علامه طباطبايي مي‌گويد: گروهي دسته جمعي توطئه مي‌كردند و روش عرفاني و الهي و توحيد مرحوم آخوند همداني را به باد انتقاد گرفته و در يك عريضه‌اي به مرحوم آيت الله شربياني كه رئيس المسلمين وقت و مجتهد جامع الشرايط بود، نوشتند كه ملاحسينقلي همداني روش صوفيانه در پيش گرفته است. مرحوم آيت الله شربياني نامه را مطالعه كرده و قلم بردست گرفت و زير نامه نوشت: كاش خداوند مرا هم مثل آخوند صوفي قرار بدهد. (در كتاب مهر تابان ص 323)  البته در جاي ديگر راجع حالات ايشان مي‌گويد: آخوندي را ديدم كه اختلال حواس دارد و مشاعر او كار نمي‌كند و تلوتلو مي‌خورد گويا كه از جلسات ملاحسينقلي همداني بيرون آمده كه تأثير حالات و سخنان ايشان حال سُكر و مستي را به طالبان مي‌دهد. اينها همان علماي عامل هستند. « نامه‌هاي عرفاني نوشته علماي بزرگ شيعه نشر دفتر مقام رهبري در دانشگاهها، ص 299»

 

عالم حقيقي از ديدگاه آيت الله خميني (ره)

       ايشان، همچنانكه از آثارشان پيداست دعوي ارادت و بندگي به عالم و عارفان و صوفيان حقه اسلامي داشته و با اين ارادت افتخار مي‌كنند:

در صفحة 135 كتاب آداب الصّلوة مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، مي‌نويسند: «در سلوك اين طريق روحاني و عروج اين معراج عرفاني تمسّك به مقام روحانيّت هاديان طرق معرفت و انوار راه هدايت، كه واصلان الي الله و عاكفان علي الله اند حتم و لازم است؛ و اگر كسي با قدم انانيّت خود بي تمسّك به ولايت آنان بخواهد اين راه را طي كند، سلوك او الي الشّيطان و الهاوية است.»

و در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 403 مي‌نويسند: «انسان بايد كوشش كند تا طبيب حاذق پيدا كند. چون طبيبي كامل يافت، در نسخه‌هاي او اگر چون و چرا كند و تسليم او نشود و با عقل خود بخواهد خود را علاج كند، چه بسا كه به هلاكت رسد. در سير ملكوتي، بايد انسان كوشش كند تا هادي طريق پيدا كند. و چون هادي را پيدا كرد بايد تسليم او شود و در سير و سلوك دنبال او رود و قدم را جاي قدم او گذارد... و اگر بخواهيم فلسفة احكام را با عقل ناقص خود دريابيم، از جادّة مستقيم منحرف مي‌شويم و به هلاكت دائم مي‌رسيم؛ مانند مريضي كه بخواهد از سرّ نسخة طبيب آگاه شود، و پس از آن دارو را بخورد، ناچار چنين مريضي روي سلامت نمي‌بيند. تا آمده است از سرّ نسخه آگاهي پيدا كند، وقت علاج گذشته، خود را به هلاكت كشانده. ما مريضان و گمراهان، بايد نسخه‌هاي سير ملكوتي و امراض قلبية خود را از راهنمايان طريق هدايت و اطباء نفوس و پزشكان ارواح دريافت كنيم و بي به كار بستن افكار ناقصه و آراء ضعيفة خود، به آنها عمل كنيم تا به مقصد كه رسيدن به سراير توحيد است برسيم.

 

و در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحات 344-340 مي‌نويسند: «...به واسطة چندي مُزاولت در اصطلاحات، به همة عالم و جميع علماء به نظر حقارت كه نظر ابليس است نگاه مي‌كند، و حكماء را قشري مي‌خواند ... بيچاره! تو گمان مي‌كني اهل الله و اهل معارفي. اين نيز از تلبيسات نفس و شيطان است كه تو را سرگرم به خود كرده، و از خدا غافل كرده، و به مشتي مفاهيم و الفاظِ سر و صورت‌دار دلخوش كرده.... پس واي به حال تو اي بيچارة گرفتار مشتي مفاهيم و سرگرم به پاره‌اي اصطلاحات كه عمر عزيز خود را در فرو رفتن به چاه طبيعت گذراندي، و از حق به واسطة علوم و معارف حقّه دور شدي. تو به معارف خيانت كردي. تو حق و علم حقّاني را وسيلة عمل شيطاني كردي.... نظر كن ببين جز پاره‌اي اصطلاحاتِ بي‌مغز، چه در دست داري!... گيرم در اين عالم كه كشف سراير نمي‌شود، بتوان به بندگان خدا تدلّل و تكبّر كرد و با آنها با تحقير و توهين رفتار كرد، آيا مي‌توان در قبر و قيامت هم باز با همين پاي چوبين رفت و از صراط هم مي‌توان با اين پاي چوبين گذشت؟ علم قرآن و حديث، بايد اصلاح حال تو را كند و اخلاق دوستان خدا را در تو ايجاد كند؛ نه پس از پنجاه سال تحصيل علوم ديني، به صفات شيطاني تو را متّصف كند. به جان دوست قسم كه اگر علوم الهي و ديني، ما را هدايت به راه راستي و درستي نكند و تهذيب باطن و ظاهر ما را نكند، پست‌ترين شغلها از آن بهتر است؛ چه كه شغلهاي دنيوي نتيجه‌هاي عاجلي دارند و مفاسد آنها كمتر است، ولي علوم ديني اگر سرماية تعمير دنيا شود، دين فروشي است و وزر و وبالش از همه چيز بالاتر است. حقيقتاً چقدر كم ظرفيّتي مي‌خواهد كه به واسطه دو سه تا اصطلاح بي سر و پا كه ثمرات شيطاني نيز دارد، انسان به خود ببالد و عُجْب كند، و خود را از بندگان خدا بالاتر و بهتر بداند و بر مخلوق خدا سركشي و سرافرازي كند و خود را عالِم و بزرگ بخواند و ديگران را جاهل و بي‌مقدار محسوب كند. چقدر جهل مي‌خواهد كه انسان گمان كند با اين مفاهيم بي‌مغز خود را به مقام علماء بالله رسانده و ملائكه پَرِ خود را زير پاي او فرش كرده، و با اين خيالات توقّع تجليل و احترام از بندگان خدا داشته، و راه در كوچه‌ها و جايگاه را در مجالس بر بندگان خدا تنگ كند. اينها غرور بي‌جا است. اينها جهالت و شيطنت است. اينها ارث ابليس است. اينها ظلمات فوق ظلمات است.... طالب علم شدي و از آن تجاوز كردي عالم شدي، به مسند فقاهت و فلسفه و حديث و مانند اينها نشستي و خود را اصلاح نكردي. پس بايد چه وقت يك قدم براي خدا برداشت؟ اينها همه دنيا بود و تو را به دنيا نزديك كرد و از خدا و آخرت دور كرد و علاقه به دنيا و طبيعت را در دل تو زياد كرد... اينها كه ذكر شد حال علماء است.»

و در كتاب شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1378، صفحة 310 مي‌نويسند: «اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيّت و كتب آسماني و صحف انبياء عظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلان جاهل هيچ تأثيري نكرده و نمي‌كند».

در كتاب آداب الصّلوة[2] ضمن شرح سير و سلوك مي‌نويسند: «و پس از اين منزل، منازلي است كه از هفت شهر عشق عطّار پس از آن نمونه‌اي حاصل؛ و آن قائل سالك[3] در خم يك كوچه خود را ديده، و ما در پشت سورها و حجابهاي ضخيم واقعيم و آن شهرها و شهريارها را جزء بافته‌ها گمان مي‌كنيم. من با شيخ عطّار يا ميثم تمّار كار ندارم ولي اصل مقامات را انكار نمي‌كنم و صاحب آنها را از جان و دل طلبكارم و در اين محبّت اميد فرج دارم، تو خود هر چه خواهي باش و با هر كه خواهي پيوند.

مدعي خواست كه آيد به تماشاگه دوست 

 دست غيب آمد و بر سينة نامحرم زد

ولي در اخوّت ايماني و خلّت روحاني با احبّاء عرفاني خيانت روا ندارم و از نصيحت كه از حقوق مؤمنين است به يكديگر، خودداري ننمايم. بالاترين قذارات معنوي كه تطهير آن را با هفت دريا نتوان نمود و انبياء عظام عليهم السّلام را عاجز نمود، قذارت جهل مركب است كه منشاء داء عضال انكار مقامات اهل الله و ارباب معرفت است و مبدأ سؤ ظن به اصحاب قلوب است. و تا انسان به لوث اين قذارت آلوده است، قدمي به سوي معارف نخواهد برداشت؛ بلكه بسا باشد كه اين كدورت نور فطرت را، كه چراغ راه هدايت است، خاموش كند و آتش عشق را كه براق عروج به مقامات است فرو نشاند و منتفي كند و انسان را در ارض طبيعت مخلّد نمايد».

و در جاي ديگر اين كتاب[4] اينطور مي‌نويسند: «افسوس كه ما از معارف الهيّه و از مقامات معنويّه اهل الله و مدارج عالية اصحاب قلوب به كلّي محروميم. يك طايفه از ما به كلّي مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند؛ و كسي كه ذكري از آنها كند يا دعوتي به مقامات آنها نمايد، او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند. اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود- اِنَّكَ لا تَهْدي مَنْ اَحْبَبْتَ. وَ مٰا اَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فيِ الْقُبوُرِ وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ ٱللهُ لَهُ نوُراً فَمٰالَهُ مِنْ نوُرٍ اين طايفه هر چه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهي و حبّ لقاء و انقطاع به حق بر آنها فروخوانند، به تأويل و توجيه آن پردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند – آن همة آيات لقاء و حبّ الله را به لقاء درختهاي بهشتي و زنهاي خوشگل توجيه نمايند. نمي‌دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيّه چه مي‌كنند كه عرض مي‌كنند: اِلهٰي، هَبْ لي كَمٰالَ الْاِنْقِطٰاعِ اِلَيْكَ، وَ أنِرْ اَبْصٰارَ قُلوُبِنٰا بِضيٰاءِ نَظَرِهٰا اِلَيْكَ حَتّيٰ تَخْرِقَ اَبْصٰارُ ٱلْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ اِليٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصيرَ اَرواحُنٰا مُعُلَّقَةً بِعِزَّ قُدسِكَ. اِلهٰي، وَاَجْعَلْني مِمَّنْ نٰادَيْتَهُ فَاَجٰابَكَ، وَ لا حَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلاٰلِك. آيا اين حجب نور چيست؟ آيا نظر به حق مقصود گلابيهاي بهشت است؟ آيا معدن عظمت قصرهاي بهشتي است؟ آيا تعلّق ارواح به عزّ قدس، يعني تعلّق به دامن حور العين براي قضاي شهوت؟ آيا اين صعق و محو از جلال، يعني محو در جمال زنهاي بهشتي است؟ آيا اين جذبه‌ها و غشوه‌ها كه براي رسول خدا (ص) در نماز و معراج دست مي‌داده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده مي‌كرده در آن محفلي كه اعظم ملائكة الله كه جبرئيل امينu است محرم سرّ نبود و جرأت پيشرفت اَنْمُله‌اي نداشت، جذبه براي يكي از زنهاي خيلي خوب بوده؟ يا انواري مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مي‌ديد؟ ... مقصودي از اين كلام نيست جز آنكه براي برادران ايماني، خصوصاً اهل علم، تنبّهي حاصل آيد و لااقل منكر مقامات اهل الله نباشند، كه اين كار سر منشأ تمام بدبختيها و شقاوتها است.»

و در جاي ديگر اين كتاب[5] در اخطار به منكرين اهل عرفان و تصوّف و قانعين به شريعت مقدّس مي‌نويسند: «و كساني كه دعوت به صورت محض مي‌كنند و مردم را از آداب باطنيّه باز مي‌دارند و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر معني و حقيقتي نيست، شياطين طريق الي الله و خارهاي راه انسانيّتند، و از شرّ آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور فطرت الله را كه نور معرفت و توحيد و ولايت و ديگر معارف است در انسان منتفي مي‌كنند و حجابهاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن مي‌كشند، و بندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز مي‌دارند و سدّ طريق معارف مي‌نمايند، و قلوب صافي بي‌آلايش بندگان خدا را كه حق تعالي با دست جمال و جلال خود تخم معرفت در خميرة آنها پنهان فرموده و انبياء عظام و كتب آسماني را فرستاده براي تربيت و تنمية آن، به دنيا و زخارف آن و جهات مادّي و جسماني و عوارض آن متوجّه مي‌كنند و از روحانيّات و سعادات عقليّه منصرف مي‌كنند، و حصر عوالم غيب و جنّتهاي موعوده را مي‌نمايند به همان مأكولات حيوانيّه و مشروبات و منكوحات و ديگر از مشتهيّات حيواني. اينها گمان كنند كه حق تعالي اين همه بسط بساط رحمت فرموده و با اين همه تشريفات كتابها نازل فرموده و ملائكة الله معظّم فرو فرستاده و انبياء عظام مأمور فرموده براي اداره كردن بطن و فرج، غايت معارفشان اين است كه بطن و فرج را در دنيا حفظ كن تا به شهوات آن در آخرت برسي. آن قدري كه اهميّت به جماع پانصد ساله مي‌دهند به توحيد و نبوّات نمي‌دهند؛ و تمام معارف را مقدّمة تعمير بطن و فرج مي‌دانند. و اگر حكيمي الهي يا عارفي ربّاني به روي بندگان خدا بخواهد دري از رحمت باز كند و ورقي از حكمت الهي بخواند، از هيچ نسبت و بدگوئي و فحش و تكفيري به او خودداري نمي‌كنند. اينها به طوري منغمر در دنيا شدند و به شهوات بطن و فرج اهميّت مي‌دهند- مِن حَيثُ لا يَشعرُون كه ميل ندارند سعادت ديگري در دار تحقّق موجود باشد جز شهوات حيواني، با آن كه اگر سعادت عقليّه هم در عالم باشد به بطن و فرج آنها ضرري نمي‌رساند.»

در كتاب ولايت فقيه در مورد معلّم اخلاق و معنويات و عدم كفايت شريعت مقدّس به تنهائي مي‌نويسند: «اگر حوزه‌ها همين طور از داشتن مربّي اخلاق و جلسات پند و اندرز خالي باشند محكوم به فنا خواهند بود. چطور شد علم فقه و اصول به معلّم و مدرّس نياز دارد، درس و بحث مي‌خواهد و براي هر علمي و صنعتي در دنيا استاد و مدرّس لازم است، كسي خودرو و خودسر متخصص در رشته‌اي نمي‌گردد، فقيه و عالم نمي‌شود لكن علوم معنوي و اخلاقي كه هدف بعثت انبياء و از لطيف‌ترين و دقيق‌ترين علوم است به تعليم و تعلّم نيازي ندارد و خودرو و بدون معلم باشد. كراراً شنيده‌ام كه سيّد جليلي معلّم اخلاق و معنويات استاد فقه و اصول مرحوم شيخ (مرتضي) انصاري بوده است.»

آيت الله خميني عالم كامل را كسي مي‌داند كه همه مراتب كمال را طي كرده و حفظ كند و حق هر صاحب حقي را ادا كند و داراي هر دو چشم (ظاهر و باطن) و هر دو مقام و هر دو نشئه باشد. ظاهر و باطن كتاب را در نظر داشته و در صورت و معنايش و تفسير و تأويلش تدبر نمايد كه ظاهر بدون باطن و صورت بدون معنا مانند پيكري است بدون روح و دنيايي است بدون آخرت. (شرح دعاي سحر ص 98 ). پس كسي كه فقط ظاهر را بگيرد و در همان جا بايستد تقصير كرده است و خود را معطل نموده است. عالم هم كسي است كه ظاهر را يك راهي براي وصول به حقايق بگيرد و انكار باطن نكند و نگاهش (همچون نگاه) به آينه براي ديدن جمال محبوب باشد.  (شرح دعاي سحر ص 99). عالم به حقايق دست نمي‌تواند بيابد مگر آنكه از پوشش‌هاي رقيق كه به روي آنهاست عبور كند، و اين حقايق را به آساني نمي‌تواند درك كند مگر آنكه علاقه‌هاي دنيوي را از خود بدور انداخته و بار سفر به باب الابواب انسانيّت بر بندد و از همه ي مراتب انسانيّت بيرون رود و همة  شهوتهاي نفساني را ترك گويد كه جز با ترك قيدها مقام اطلاق را شهود نتوان كرد.

       ايشان اضافه مي‌كنند: پس اي دوست و حبيب من سعي كن تا به مقام شهود برسي كه شهيد سعيد است و سعادت با شهادت توأم است، و كوشش كن تا عاشق روي دلدار شوي كه هركس كشتة عشق شد شهيد مرده است. (دعاي سحر صفحه 139) 

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت

كان كه شد كشتة او نيك سر انجام افتاد


 

1-کتاب الحديث راهنماي انسانيت بخش 4. عالم صفحه 453

2ـ خيار امتي علما و خيار علمائها رحما وها الا و ان الله تعالي ليغفر للعالم اربعين دنباً قبل ان يغفر الجاهل ذنباً  واحداً ، الا ان العالم الرحيم يحي و يوم القيامه و ان نوره قد ضاء و يمشي فيه ما بين المشرق و المغرب كما يضي الكواكب الدري

3 ـ  مثنوي معنوي دفتر دوم بيت 3208

 

4 ـ مثنوي معنوي دفتر ششم بيت  1476 نقل از کتاب حکمت هنر و زيبائي در اسلام ، شهرام پازوکي، فرهنگستان هنر

5 ـ المتعبّد بغير فقه کالحمار في الطاحون. کتاب الحديث رهنماي انسانيّت صفحه 457

 ـ العالم و المتعلم شريكان في الخير و ساير الناس لاخير فيهم. كتاب الحديث ص 455 حرف عين 6

 ـ همان صفحه 454 7 

10ـ اصول كافي جلد اول صفحه 37 باب صفت علم

 ـ -تفقهوا في الدين فانه من لم يتفقه منکم في الدين فهو اعرابي: کتاب فضل العلم اصول کافي جلد(1)ص 36  14

 ـ تا در امر دين بصيرت يابند و چون بازگشتند قوم خود را بيم دهند شايد آنها را بترسانند.125شماره سوره قرآن 9.   15

19ـ ان للعالم ثلاث علامات: العلم و والحلم و الصمت، وللمتكلف ثلاث علامات: ينازع من فوقه بالمعصيه و يظلم من دونه بالغبله و يظاهر الظلمه

 ـ اصول كافي شيخ كليني جلد 1 ص 7236

ـ همان ص 89 حديث از امام باقر(ع) است.38

[2] صفحة 58 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[3] مولانا جلال‌الدّين محمّد رومي، مولوي.

[4] صفحات 168-166 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.

[5] صفحة 154 چاپ مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372.