چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۷

فتوای مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله دکتر محمد صادقی تهرانی دامت برکاته

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر عزیز جناب آقای ......... دامت افاضاته
مرقومه جناب عالی پیرامون فرقه اسلامی گنابادی رسید. این بنده در طول سالیان دراز که با اینان بویژه آقای گنابادی در تماس بوده ام بگونه ای که ایشان خود را از مقلدین حقیر می دانستند. این بنده در احکام اصلی و فرعی این فرقه انحرافی ندیدم که موجب کفر و نفاق آنان شود و ما حتی وهابیان را که دارای انحرافات زیادی در بعد عقیده و احکام دارند، هرگز نسبت کفر نمیدهیم. آری چنانکه در شیعیان نیز احیانا با افراط و تفریط هایی در عقاید شان مشاهده می شود. مع الوصف آنان منتسب به کفر نمی شوند. وحدت اسلامی در ساحتی وسیع موجب آن است که حتی منافقان را کافر نمی داند تا چه رسد به این گونه شیعیان. علیهذا تعدّی به آنان خود از تعدّیات ضد اسلامی و مخالف عدالت و اگر بنا باشد هر گروهی از شیعیان یا اهل سنت یکدیگر را کافر بدانند. بنابراین هرگز مسلمانی یافت نمی شود. خدا به ما نظر اسلامی وسیع و بی شائبه عنایت فرماید.
والسلام علی اخواننا المومنین
قم- جامعه علوم القران
محمد صادق اصفهانی المشتهر بالطهرانی
11/2/1387

محل مهر و امضا معظم له

 

پينه دوز محله

پينه دوز محله

حجت الاسلام علیرضا عرب

در این نوشتار می خواهیم به طرح موجز و مختصر نظرات و آرای امام خمینی(ره) در باب تصوف و عرفان بپردازیم. ضمن طرح مسایلی که در نظر دارم، شما با مطالبی روبرو می شوید که ممکن است به نظرتان نو و تازه جلوه کند. گرچه این مطالب از اول هم به همین شکلی که خواهیم آورد بوده است، اما غالبا خلاف ان منتشر شده است و از این دیدگاه است که ممکن است در نظر بسیاری از خوانندگان، مطالبی که این بنده حقیر تحریر می کنم،((نو)) در نظر آید.

مطالبي كه از ديدگاه مرحوم امام خميني به بررسي آنها ميپردازيم ، به اين ترتيب خواهدبود: «بررسی فرق بين واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک »،« انواع تصوف »، «مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام(ره)»،«منشاءتصوف»،«اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها»،«منابع آموزش امام(ره) در عرفان نظري»،«آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده است؟»و« امام و سلسله ي نعمت اللهي گنابادي».

بررسی فرق بين واژه های تصوف و عرفان و بیان مفهوم هر یک:

از نظر مرحوم امام خميني ، عرفان به دو نوع تقسيم ميشود:

1.عرفان نظري:كه درباره ي مراتب «احديت و واحديت و تجليات» و امثالهم بر اساس «ذوق عرفاني»، سخن ميگويد، و داناي به اين مباحث نظري را «عارف» به عرفان نظري مي نامند.

2.عرفان عملي: كه مرحله ي عملي كردن مسايل عرفان نظري است، و به آن «تصوف» ، و به كسي كه عرفان نظري را از مرتبه ي «عقل»،به مرتبه ي «قلب» در آورده و در «قلب»، داخل نموده است،«صوفي» ميگويند.پس«تصوف»، از نظر ايشان ، به جنبه ي عملي عرفان گفته ميشود، و يا به عبارت ديگر ،«تصوف» تنها راه عملي وصول به عرفان الهي است.توجه كنيد:«فائدة اصطلاحية:"صوفيه و عرفا"، و"تصوف و عرفان" كه «كثيراً ما»1، زبانزد ماست، بسا فرق بين موارد استعمال آنها رعايت نميشود.با اينكه تفاوت هست ،چون «عرفان»به علمي گفته ميشود كه به مراتب احديت و واحديت و تجليات به
گونه اي كه ذوق عرفاني مقتضي آن است پرداخته ، و از اينكه عالم و نظام سلسله موجودات، جمال جميل مطلق و ذات باري است بحث مينمايد، و هركسي كه اين علم را بداند به او «عارف» گويند.

كسي كه اين علم را عملي نموده ، و آن را از مرتبه«عقل»به مرتبه «قلب» آورده و در «قلب» داخل نموده است، به او «صوفي» گويند.»2

سپس ايشان براي فهم بهتر مطلب، مثالي ميزنند كه بسيار گويا است:«مانند علم اخلاق، و اخلاق عملي كه ممكن است كسي علم اخلاق را كاملاً بداند و مفاسد و مصالح اخلاقي راتشريح نمايد، ولي خودش تمام اخلاق فاسده را دارا باشد، به خلاف كسي كه اخلاق علمي را،در خود عملي كرده باشد».3

پس از آن به تفاوت ميان «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» و در ميدان ساير علوم، اشاره مي نمايند كه ماحصل آن ، اين است كه «محقق» در ساحت«تصوف و عرفان» به كسي گفته ميشود كه تمام مراتب «عرفان نظري» را درخود و در قلب خود پياده كرده است.شخصي را هم كه در اين رابطه مثال ميزنند ، يكي از «اعاظم و اكابرصوفيه» به نام«محيي الدين ابن عربي» است.و اما«محقق» ، در ساير علوم از جمله علوم شرعيه، به كسي گفته ميشود كه كتاب هايي را خوانده و مطالبي را در ذهن خود انباشته است.

توجه كنيد:«لذا اهل اين فن(يعني فن عرفان)به محيي الدين عربي،«محقق» گويندو محقق گفتن آنها به او ،مثل محقق گفتن ما به صاحب (كتاب)«شرايع» نيست كه معنايش اين باشد كه مطالب علمي فقهي را تحقيق نموده است.بلكه مراد آنها از اطلاق(واژه ي) «محقق» بر محيي الدين ،اين است كه او شرايط خلوات و تجليات و آن رشته سخناني را كه دارند، از «مقام عقلاني» به «مرتبه قلب» ، تنزل داده و در نفس خود به حقيقت رسانده است.»4

عرفان وتصوف ، دو روي يك سكه اند:

مرحوم آيت الله شيخ محمد هادي معرفت، از فقها و علماي معاصر هم در اين رابطه ميگويد:«اگرچه علما از واژه «صوفي» هراس دارند، ولي بايد دانست كه بين «عرفان و تصوف» تمايزي نيست، و هر دو (واژه)به يك معني و به تعبير ديگر ،«دو روي يك سكه اند». «عارفانِ صوفي ضمير يا صوفيان عارف»، به هر نامي كه خوانده شود، به يك معني دلالت دارد.«عارف» جنبه روحانيت و معنويت را ميرساند وبه جنبه معرفت توجه دارد، و آن را ميخواهد به نمايش بگذارد.و«صوفي» ، به جنبه صوري توجه دارد و زندگي ظاهري و جنبه جسماني او را نشان ميدهد. پس اينها ـ عارف و صوفي ـ يك گروه هستند كه به دو نام خوانده ميشوند، و هركدام به يك جهت ،دلالت دارد كه عرض شد.البته «علماي تشيع» از كاربرد كلمه«صوفي» اِبا دارند و بيشتر از واژه«عارف» استفاده ميكنند، وليكن همان طوري كه عرض شد، هر دو به يك معني است و «عارف» ، همان «صوفيه» است.»5

انواع تصوف و صوفيه:

مرحوم امام خميني، همداستان و هم راستا با علماي بزرگ اماميه ي سلف خود،به دو نوع «تصوف»اعتقاد دارد:

1.تصوف و صوفيه ي جهله:كساني كه از روي ناداني،«شريعت» را خوار وتحقير نموده ومعتقدند براي رسيدن به «حقيقت»،فقط طي«طريقت» كفايت ميكند.ايشان اين دسته از «صوفيه» را باطل، و تعدادشان را «اندك» معرفي ميكند.توجه كنيد:« و چون موت كلي و فناي مطلق دست داد، حق عابد است و عبد را حكمي نيست.نه آنكه عبادت نكند، بلكه عبادت كند و«كان الله سمعه و بصره و لسانه»6ـ و آنچه «بعض از جهله از متصوفه»گمان كرده اند، از قصور است ـ»7،«و به همين قياس، كساني كه در رشته تهذيب باطن و تصفيه و تجليه اخلاق هستند، گاه شود كه شيطان «بعضي» از آنها را در دام كشد،و مناسك و عبادات قالبيه و همين طور علوم رسميه و معارف الهيه را در نظر آنهاناچيز،قلم دهد.»8،«حضرت امام(ره) در تعليقه بر شرح فصوص، چنين ميفرمايند:«طريقت»و «حقيقت» جز از راه «شريعت» حاصل نخواهد شد.زيرا ظاهر،راه باطن است... ...كسي كه چنين ميبيند كه با انجام تكليف هاي الهي ، باطن براي او حاصل نشد بداند، ظاهر را درست انجام نداد و كسي كه بخواهد به باطن برسد،بدون راه ظاهر، مانند «برخي از صوفيان عوام»، اوهيچ دليلي از طرف خداوند ندارد.»9

،«پس ، از بيانات سابقه معلوم شد كه آنچه پيش«بعض اهل تصوف » معروف است كه نماز وسيله معراج وصول سالك است و پس از وصول ،سالك، مستغني از رسوم گردد، امر باطل بي اصلي و خيال خام بي مغزي است كه با مسلك اهل الله و اصحاب قلوب، مخالف است و از جهل به مقامات اهل معرفت و كمالات اولياء صادر شده، نعوذ بالله منه.»10

در اينجا بايد اين نكته ي مهم را ياد آوري كنيم كه مرحوم امام خميني، در كنار «جهله اهل تصوف»، از «غفله اهل ظاهر» هم كه مخالف و معاند با «طريقت تصوف حقه»اند وفقط به «شريعت»اكتفا ميكنند نيز،به شدت هرچه تمامتر انتقاد ميكنند و راهشان را به «تركستان»ميدانند:«ما كه داريم در جامعه نمايش ميدهيم كه مابراي خدا درس ميخوانيم، درس شريعت ميخوانيم ، چون درس شريعت (ميخوانيم پس)از جندالله هستيم، و اسم خودمان را جندالله گذاشته ايم،ما آن طوري كه ظواهرمان هست، هستيم؟..... مگر نفاق، غير از اين است؟»11،« و كساني كه دعوت به صورت محض(يعني شريعت بدون طريقت )12ميكنند و مردم را از آداب باطنيه باز ميدارند، و گويند شريعت را جز اين صورت و قشر،معني و حقيقتي نيست،«شياطين طريق الي الله»و «خارهاي راه انسانيتند» و از شر آنها بايد به خداي تعالي پناه برد كه نور «فطرت الله» را كه نور«معرفت و توحيد و ولايت»13 و ديگر معارف است.در انسان ،منطفي ميكنند و حجاب هاي تقليد و جهالت و عادت و اوهام را به روي آن ميكشند، وبندگان خداي تعالي را از عكوف به درگاه او و وصول به جمال جميل او باز ميدارند و سد طريق معارف مي نمايند.»14و درجايي ديگر ميگويند كه فقه و احكام فرعيه ، فرع اند و اساس اسلام ، چيز ديگري است:«اسلام، فقط عبارت از احكام فرعيه نيست.فرعند اينها ،اساس چيز ديگر است.نبايد ما اصل را فداي فرع بكنيم، و بگوييم كه اصل، از اساس بيخود(است و) اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم.»15و با توجه به آنكه اين مطلب را، ضمن تفسير سوره حمد، آن هم به وجه عرفاني، گفته اند و در آن ايام، شديداً تحت فشار بوده اند كه باتعطيل تفسير، كفريات صوفيه را در جامعه مطرح نكنند، معلوم ميشود كه اصل مورد نظر امام كه ديگران آن را از اساس،بيخود ميدانسته اند، تصوف و عرفان است.و عبارت «اگر هم اصلي بگوييم، يك اصلي كه خلاف واقع است بگوييم»، اشاره به كساني دارد كه كليت اسلام را با آن همه ابعاد متنوع ، در جزئيت فقه خلاصه كرده و مبلغ و مروج «اسلام صرفا فقاهتي!!!» هستند. ودر جاي ديگري، به صراحت اعلام ميكنند كه اگر «وظايف و اعمال عبادي شرعي» در قالب طريقت و آداب باطني انجام نشود ، هيچ تاثيري در وجود عبادت كننده نميگذارد:«مثلاً عبادات قالبيه شرعيه، اگر به آداب صوريه و باطنيه آيد،مورث تهذيب باطن شود، بلكه نور«توحيد تجريد»، در روح افشاند».16

منظور از آداب صوريه، آداب شريعت، و از آداب باطنيه، آداب و دستورات طريقت است.توحيدو تجريد ي هم كه اشاره ميكنند، از مباحث صوفيه و غايت آمال آنهاست.و درجايي ديگر،كساني را كه فقط اعتقاد به «شريعت» داشته و طريقت را منع نموده و قبيح ميشمارند، «در بند شيطان» معرفي مينمايند:مثلاً كساني كه اهل مناسك و عبادات ظاهريه هستند و شدت مبالات و اعتناء به آن دارند، شيطان ، عبادات صوريه را در نظر آنها جلوه دهد و همه كمالات را در نظر آنها منحصر و مقصور در همان عبادات و مناسك ظاهريه كند.وديگر كمالات و معارف را از نظر آنها بياندازد، بلكه آنها را نسبت به آنها و صاحبان آنها بدبين كند.پس صاحبان معارف را درنظر آنها مرمي به الحاد و زندقه و صاحبان اخلاق فاضله و رياضات نفسيه را مرمي به تصوف و امثال آن كند،و آن بيچارگان بي خبر را سالهادر صورت عبادات، محبوس كند.»17

پرواضح است كه منظور ايشان از «رمي به تصوف» آن است كه مخالفان تصوف حقه شيعي بدون تفكيك ميان تصوف جهله و تصوف حقه ، همه ي اهل تصوف را در نظر مردم،بد جلوه ميدهند و مخالف شريعت معرفي ميكنندو آنگاه و به اصطلاح ، با تير تصوف جهله ، صوفيه حقه را هم نشانه ميگيرند،و مردم هم كه عموماً اهل مطالعه نبوده و قدرت تشخيص ندارند ، به دنبال آنها راه افتاده و ميكنند آنچه را كه خدا و رسول به آن راضي نيستند.

ودر جاي ديگري ذكر لساني را بدون ذكر قلبي ،بي مغز وبه كلي از درجه اعتبار ساقط معرفي ميكنند.همانطور كه ميدانيم ذكر لساني را اهل شريعت بدون توجه و عنايت به ذكر قلبي انجام ميدهند.اما برخلاف آنها صوفيه حقه چون هميشه و به صورت شبانه روزي، ذاكر به ذكر قلبي هستند، پس در مواقعي كه به ذكر لساني هم بپردازند، اين ذكر لساني با آن ذكر قلبي توام و مورد قبول و منشا تاثير ميشود.از جمله مصاديق ذكر لساني نماز است، كه بر اساس انديشه هاي مرحوم امام، اگر توام با ذكر قلبي نباشد،«بي مغز و بكلي از درجه اعتبار ساقط» خواهد بود.توجه كنيد، «بالجمله، حقيقت ذكر و تذكر ، ذكر قلبي است و ذكر لساني بدون آن ، بي مغز و از درجه اعتبار به كلي ساقط است.چنانچه در احاديث شريفه ، به اين معني بسيار اشاره شده .»18ودر جاي ديگري ،تاكيد ميكنند كه «اهالي شريعت» به خاطر همين عدم بهره مندي از ذكر قلبي است، كه پس از يك عمر نماز خواندن و رعايت شريعت مطهره ، تقرب به درگاه الهي نمي يابند19.زيرا اگر كسي مقرب درگاه شده باشد، اين تقرب را بايد در ذات و درنفس خويش مشاهده و از آثار آن در همين زندگي هم بهره مند باشد كه قرآن، آن را «حيات طيبه» مي نامد.

ايشان صوفيه جهله را پيرو «حكمت عيسويه» و اهل ظاهر را كه مخالف طريقت تصوف و عرفان هستند پيرو «حكمت موسويه» و «محمديون» را كه از نظر ايشان همان صوفيه حقه يا جامعان ميان شريعت و طريقت هستند.از هر دو گروه ياد شده ، بري و جدا معرفي ميكنند:«بالجمله، اهل تصوف از حكمت عيسويه، من حيث لايشعرون، دم ميزنند و اهل ظاهر از حكمت موسويه، و محمديون، از هر دو اينها به طريق تقييد، بري هستند.» 20

و توضيح آنكه جهله اهل تصوف كه شريعت را نفي و طريقت را كافي ميدانند،در حقيقت ، مسيحي هستند، نه محمدي. زيرا اين آيين عيسي مسيح است كه فاقد شريعت بوده و كاملاً بر اساس عشق و طريقت ،استوارشده است.

و غفله اهل ظاهر هم كه طريقت را نفي و شريعت را كافي ميدانند، درحقيقت، موسوي هستند، نه محمدي.زيرا اين آيين «حضرت موسي» است كه فاقد طريقت بوده و يك دين و آيين شريعتي است.

و اما محمديون، از نظر ايشان ، كساني هستند كه نه نفي شريعت ميكنند و نه نفي طريقت ، بلكه با جمع ميان «شريعت وطريقت» به حقيقت بار مي يابند.و اينان هم هيچكسي جز صوفيه حقه شيعي نيستند، كه مرحوم امام خميني ، هم خود و هم شيخ و مرادش, مرحوم آيت الله شاه آبادي و هم هر كسي را كه به عنوان «عارف» معروف و مطرح است، از اين جرگه ميدانند.همانطوريكه در مبحث «مفهوم و فرق بين تصوف و عرفان »بررسي كرديم و ازاين پس هم بررسي ميكنيم.قبل از پرداختن به مبحث صوفيه حقه يا همان محمديون،براي روشنايي بيشتر و بهتر مبحث«جهله اهل تصوف» و غفله ي اهل ظاهر، به يك متن ديگر از مرحوم امام خميني، توجه بيشتري ميكنيم:«شخص سالك و طالب حق،بايد خود را از افراط و تفريط «بعضي از جهله اهل تصوف »و «بعضي غفله اهل ظاهر» مبرا كند، تا سير الي الله براي او ممكن شود،چه كه بعضي از آن طايفه را عقيده بر آن است كه علم و عمل ظاهري قالبي، حشو است و براي جهال و عوام است.و اما كساني كه اهل سر و حقيقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقه حسني هستند، احتياج به اين اعمال ندارند و اعمال قالبيه براي حصول حقايق قلبيه و وصول به مقصد است وچون سالك به مقصد رسيد ، پرداختن به مقدمات، تبعيد است و اشتغال به كثرات، حجاب است و طايفه دوم در مقابل اين دسته قيام نمودند و جز محض ظاهر و صورت وقشر، ديگر امور را بكلي منكر شدند و به تخيلات و اوهام نسبت دادند،و بين اين دو طايفه ، لازال كشمكش و مجادله و مخاصمه بوده و هريك،ديگري را بر خلاف شريعت(منظور از شريعت در اينجا مطلق دين است)21ميدانستند. و حق آن است كه هر دو طايفه،قدري از حد تجاوز نمودند و افراط و تفريط كردند».22

2.تصوف و صوفيه حقه يا محمديون:معني و مفهوم آن را پيش از اين يادآور شديم.مرحوم امام خميني ، با قرار دادن صوفيه حقه در مقابل جماعت اندك صوفيه جهله، به صراحت به اين نكته اشاره ميكنند كه اكثريت صوفيه ،از صوفيه حقه بوده و از شيعيان خالص علي و ائمه ي اطهار ميباشند.ايشان ضمن آنكه زبان نگارشي خود را در تاليف كتاب «مصباح الهداية» ، همان زبان صوفيه معرفي مينمايد، از جمله مينويسند:«(اين قسمت)، در زمينه ي مباحثي ميباشد كه بعضي از اسرار خلافت محمدي و ولايت علوي را در حضرت علميه، و نيز مطالب اندك و قابل فهمي را از مقام نبوت ، به روش رمز و اشاره،‌كه زبان اولياي معرفت ـ كه شيعيان خالص اهل بين عصمت و طهارت اند و درود و سلام خدا بر آنان باد ـ است، آشكار ميكند».23

و در جاي ديگري از همان كتاب ، اكثريت صوفيان را شيعيان خالص علي و فرزندان معصومش، و ادامه دهنده ي راه آنان و متمسك به ولايت ايشان ميشناساند:«و به تو برادر عزيز، وصيت ميكنم كه به اين عارفان و حكيمان ـ كه اكثريت آنها از شيعيان وپيروان خالص علي بن ابيطالب و فرزندان معصومش و سالكان راه و طريقت ايشان و تمسك جويان به ولايت آنانندـ سوءظن نبري، و مبادا در حق آنها سخني به انكار گويي، يا به سخنان نامربوطي كه درباره آنها گفته ميشود ، گوش دهي.كه در اين صورت،مي افتي در آنچه نبايد بيافتي.»24

مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام:

اين بنده حقير، در حدود دو هزار صفحه فيش در قطع A4، از كتاب هاي عرفاني مرحوم امام خميني و عارفان وصوفيان «سلسله شوشتريه»25 و از جمله ، درباره مفهوم و مصاديق واژه هاي عرفاني دستگاه فكري امام ،با تحقيقات كامل، گرد آورده ام.امام در آثار عرفاني خود، بسيارزياد از واژه ها و تركيبهايي مانند:«اولياء، اولياي كمل، اصحاب معرفت، مسلك اهل معرفت، اولياي معرفت،اصحاب قلوب،اصحاب سابقه ي حسني، اهل الله،عرفاي شامخين و ... »استفاده ميكنند. و در تمام موارد، منظور ايشان ، «طريقت تصوف »و «صوفيه حقه شيعي » ميباشد.به اين نمونه ها توجه كنيد:« و قد ثبت ذاك في مدارك اصحاب القلوب حتي قالوا:ان العجز عن المعرفة ،غاية معرفة اهل المكاشفة.»26 «و آن مطلب در آثار «اصحاب قلوب» ثبت شده است، تا آنجا كه گفتند: همانا اظهار ناتواني از كسب معرفت ، غايت معرفت اهل مكاشفه است.»27 مطلبي را كه مرحوم امام خميني در اين عبارت ، پس از «حتي قالوا» مي آورد ، و از «مدارك اصحاب قلوب» معرفي ميكند، مطلبي است از يكي از اعاظم و اكابر «صوفيه» به نام «محيي الدين ابن عربي» كه در يكي از شاهكارهايش، يعني كتاب عظيم«فتوحات مكيه، ج2،ص 255» آورده است.و به اين ترتيب، معلوم ميشود كه منظور مرحوم امام خميني ، از «اصحاب قلوب» ، بزرگان صوفيه اند.

نمونه ي دوم :«و ما در رساله «مصباح الهدايه» تحقيق اين مقصد را با حكومت بين «عرفاي شامخ» و «حكماي عظام» ، راجع به اولُ ما صدَرَ، به طور وافي نموديم.هركس خواهد به آن رجوع كند تا جليه حال معلوم گردد.28 وبا مراجعه به رساله ي مصباح الهدايه صفحات 64و65، بحث اول ماصدر ، معلوم ميشود كه منظور مرحوم امام خميني از «عرفاي شامخ» مشايخ بزرگ صوفيه ، يعني محيي الدين ابن عربي، صدرالدين قونوي و عبدالرزاق كاشاني هستند.در ضمن همانطوركه آقاي خسروپناه هم مي دانند ابن عربي از مشايخ ومريدان «حضرت ابومدين»، قطب يازدهم«سلسله معروفيه» و در تداوم آن ،سلسله نعمت اللهي ميباشند.

منشا تصوف: مرحوم امام خميني معتقد است كه «تصوف و عرفان» ريشه در قرآن و اهل بيت دارد.در مبحث «صوفيه حقه يا همان محمديون» ديديم كه ايشان تاكيد داشتند كه صوفيه حقه ،شيعيان و پيروان ائمه اطهار هستند.يعني تصوف وعرفان ، در جان ائمه اطهار، كه قرآن هاي ناطق اند ريشه دارد.حالا به اين متن توجه كنيد:«هركس رجوع كند به معارفي كه در اديان عالم و نزد فلاسفه بزرگ هر دين رايج است ، و مقايسه كند در معارف مبدا ومعاد با معارفي كه در دين حنيف اسلام و نزد حكماء بزرگ اسلامي و عرفاء شامخ اين ملت است،درست تصديق ميكند كه اين معارف،از نور معارف قرآن شريف و احاديث نبي ختمي و اهل بيت است كه از سرچشمه نورقرآن ، استفاده و اصطلاح نموده اند.»29 و پيش از اين ديديم كه منظور ايشان از عرفاء شامخ اين ملت يعني ملت اسلام، اعاظم و اكابر صوفيه اند.خوب است كه نظر مرحوم علامه مطهري را هم در اين مورد نقل كنيم:«خوشبختانه اخيراً افرادي مانند نيكلسون انگليسي و ماسينيون فرانسوي كه مطالعات وسيعي در عرفان اسلامي دارند،و مورد قبول همه هستند، صريحاً اعتراف دارند كه منبع اصلي عرفان اسلامي ، قرآن و سنت است.30 »و نيز:«زندگي و حالات و كلمات و مناجات هاي رسول اكرم،سرشاراز شور و هيجان معنوي و الهي و مملو از اشارات عرفاني است.دعاهاي رسول اكرم فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است.

اميرالمومنين علي ـ كه اكثريت قريب به اتفاق اهل عرفان و تصوف، سلسله هاي خود را به ايشان ميرسانندـ كلماتش الهام بخش معنويت و معرفت است.»31

اعاظم و اكابر صوفيه و ضرورت ارادت به آنها:

مرحوم امام خميني در توصيف بزرگان متصوفه سنگ تمام گذاشته اند و به خوبي از عهده مطلب، در حدي كه ميتوان در قالب الفاظ ريخت، برآمده اند.توجه كنيد:«بالجمله، انسان قبل از شروع به سلوك وسيرالي الله، مستعيذ نيست.و پس از آنكه سير تمام شد واز آثار عبوديت به هيچ وجه باقي نماند،و به فناي ذاتي مطلق نايل شد،از استعاذه و مستعاذ منه ومستعيذ، اثري باقي نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف،چيزي نيست.»32 در مبحث«مفهوم و فرق بين تصوف و عرفان» ديديم كه مرحوم امام، عرفان را به دو نوع ، تقسيم نمود و «عرفان عملي» را همان تصوف معرفي كرد.مفهوم «عارف» در متن بالا هم ،«عارف به عرفان عملي» يا همان «صوفي»است.

نمونه دوم:« اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسماني و صحف انبيا و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب،در قلب ما غافلان جاهل ،هيچ تاثيري نكرده و نميكند و ظاهر خوش خط و خال آن و زينتها و زخارف آن ،ما را از زهر كشنده اي كه در باطن دارد غافل كرده،روزي كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد.»33 اگر توجه داشته باشيم ، اشاره ي امام از «غافلان جاهل» ، ازجمله به امثال ما ميباشدكه هر چه پيران طريقت و سالكان راه هدايت به گوشمان ميخوانند، فايده اي به حالمان ندارد.

نمونه سوم:« ولي آنچه مهم است براي امثال ما ها آن است كه اكنون كه از مقامات اوليا محروميم،انكار آنها را هم نكنيم و تسليم باشيم كه تسليم امر اوليا ، خيلي فايده دارد و نعوذ بالله، انكار خيلي مضر است.اللهم اني مسلم لامرهم، صلوات الله عليم اجمعين.»32 پيش از اين گفتيم كه منظور مرحوم امام از واژه هايي مثل «اولياء» بزرگان متصوفه اند. اما در اينجا هم خود متن كاملاً گويا است،و منظور ايشان از اولياء، در اينجا، ائمه اطهار نيستند.زيرا هيچ كس، منكر مقامات آن بزرگواران و ضرورت تسليم بودن به امر آنها نيست.پس منظور مرحوم امام از اوليايي كه نبايد منكر مقامات آنها بود،و بايد تسليم امر آنها بود،كه تسليم شدن به آنها «خيلي فايده دارد و نعوذبالله، انكار خيلي مضر است»، اكابر و اعاظم صوفيه هستند.

منابع آموزشي امام در عرفان نظري:

« ودر سال 1355ه.ق تعليقه بر شرح فصوص قيصري و مصباح الانس محمد بن حمزه فناري را به پايان رساند، و در درديباچه تعليقه بر مصباح الانس ، تاريخ تتلمذ مصباح را چنين مرقوم داشتند:«قرائت اين كتاب شريف را نزد شيخ عارف كامل، استاد ما در معارف الهيه، حضرت ميرزا محمد علي شاه آبادي اصفهاني، دام ظله، در ماه مبارك رمضان 1350هجري قمري، شروع كرديم.»35 پس منابع آموزشي امام در عرفان نظري، آثار و كتاب هاي جاويدان صوفيه، يعني آثاري از قبيل آنچه در متن آمده ،بوده است.و جالب آن است كه «مصباح الانس» نوشته ي « ابن فناري» را كتاب شريف لقب ميدهد.و جالبتر آنكه ، مرحومان شاه آبادي و امام خميني ، قرائت آثار صوفيه را عبادت ميدانسته اند كه ، در ماه مبارك رمضان و با زبان روزه، به جاي اشتغال به عبادت و ذكر و تلاوت، مشغول تعليم و تعلم آنها بوده اند.

آيا امام داخل در طريقت تصوف بوده اند؟:

در ابتداي مقاله ديديم كه مرحوم امام خميني، عرفان عملي را همان تصوف و عارف به عرفان عملي را هم همان صوفي معرفي كردند و اساساً تصوف را تنها طريقه ي وصول به عرفان عملي دانستند. با توجه به آثار مكتوب و بيانات شفاهي ايشان ، معلوم ميشود كه ايشان در خدمت مرحوم آيت الله شاه آبادي ، «طي طريقت» كرده و در عرفان عملي دستي داشته اند.پس با عنايت به تعريفي كه خود ايشان از عرفان عملي و تصوف به دست داده اند،ايشان و مرحوم شاه آبادي هم صوفي، و داخل در «صوفيه حقه ي شيعي » بوده اند. به مطلب بالا،موارد زير را هم اضافه كنيد تا حقيقت بهتر و شفاف تر،مكشوف افتد:اولاً،ايشان در مواردي چند از آثار مكتوب خود، «آقاي شاه آبادي» را مرادي ميشناساند كه مريداني داشته است، از جمله :«قال شيخنا العارف الكامل الشاه آبادي(ادام الله ظله علي رؤوس مريديه)».36 و همانطوريكه ميدانيم، واژه هاي مريد و مراد از اصطلاحات ويژ ه ي صوفيه است و در رشته هاي ديگر علمي از جمله ، فقه و تفسير و فلسفه و كلام و... به هيچ وجه رايج نيست.ثانياً ، هرگاه امام، در آثار خود از مرحوم شاه آبادي نام ميبرد، معمولاً عبارت «روحي فداه» را هم مي افزايد. و اين عبارت نيز ، بين فقها و فلاسفه و متكلمين و... رايج نبوده و ويژه صوفيه است.زيرا فقط اين مريد است كه چون خود و اراده ي خود را فاني در مراد و اراده او ميبيند ، حاضر است خويش را فداي وي نمايد.ثالثاً، مرحوم امام در موارد بسياري از آثار مكتوب خويش،به خود لقب «فقير» ميدهد. از جمله :«فقير گويد كه ميتوان گفت ...»37، «وقد وقع الفراغ بيد شارحه الفقير...»38، «تمام شد به يد مؤلف فقير، در 21 شهرربيع الثاني 1358»39و ... و همانطوركه اهل فن واهل دل ميدانند،صوفيه به نام ديگري هم خوانده ميشوند، و آن،«درويش»است كه معادل قرآني آن ، «فقير» ميشود.و صوفيه، هر كسي را كه مشرف به «فقر محمدي» ميشود، «فقير» مينامند و جمع آن «فقرا» ميشود.

امام خميني و سلسله نعمت اللهي گنابادي:

مرحوم امام خميني به سلسله نعمت اللهي گنابادي و بزرگان آن ، دلبستگي داشته اند. به چند نمونه ي مختصر توجه كنيد:«مثلاً عرفايي كه در طول اين چندين قرن آمده اند و تقسير كرده اند، نظير محيي الدين در بعضي از كتاب هايش ، عبدالرزاق كاشاني در تاويلات ،ملاسلطانعلي در تفسير، اينهايي كه طريقه شان، طريقه معارف بوده است.»40 نكات زيادي در همين چند خط موجود است كه به برخي از آنها اشاره ميشود:

1.امام،تفاوتي بين عارف و صوفي نمي بيند.زيرا وقتي ميخواهد چند تن از عرفا را نام ببرد ، سه تن از اكابر صوفيه را نام ميبرد.

2.وقتي ميخواهد به عنوان نمونه از بعضي از تفاسير قرآني در طول تاريخ اسلام نام ببرد،از سه تفسير كه از سه صوفي ميباشد،نام ميبرد.

3.از صوفيه و عرفاي متاخر، با آنكه صوفيان سلسله هاي ديگرهم صاحب تاليفات قرآني هستند، فقط از «حضرت آقاي سلطانعليشاه » يا به قول ايشان «ملاسلطانعلي »از اقطاب سلسله نعمت اللهي گنابادي و تفسير بيان السعادة ي ايشان نام ميبرد.باتوجه به آنكه شما در انتساب تفسير فوق به آقاي سلطانعليشاه ايجاد ترديد كرده ايد ، ميتوانم شما را به متن سخنراني آيت الله علامه حسن حسن زاده آملي در كنگره سيد حيدر آملي ارجاع دهم ،كه استاد علامه در آن سخنراني اين تفسير را به ايشان نسبت داده و از معلومات و مقامات معنوي ايشان تعريف وتمجيد نموده اند.

و آيت الله علامه طهراني نيز در صفحه ي 114از جنگ 16، از قسمت«مكتوبات خطي» خود كه بر روي سايت ايشان مندرج است،مطالب و شبهه ي «شيخ آغا بزرگ طهراني» را از كتاب الذريعه،در باره ي«بيان السعادة» نقل نموده و به نقد آن ميپردازند.از جمله اينكه در اين تفسير،بسيار به آراي حكماي متاخر از جمله ملا صدراي شيرازي استناد شده است.در حاليكه«احمد مهائمي كدكني» در قرن نهم هجري وفات يافته و حدود دويست سال پيش از ملاصدرا زندگي مينموده است.و ديگر آنكه، ايشان معتقدند در تفسير«بيان السعادة»كه حدود «هشتصد صفحه» در قطع رحلي بزرگ است.«وارد كردن قريب به چهار صفحه از كتاب ديگر گر چه به عين عبارت آن باشد»،چيزي را نفي يا اثبات نميكند.پس قطعاً اين تفسير از آن حضرت آقاي سلطانعليشاه شهيد است.

حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد علي ايازي نيز در كتاب محققانه خود،«شناخت نامه»تفاسير ،نگاهي اجمالي به130تفسير برجسته از مفسران شيعه و اهل سنت»،اين تفسير را از «صوفي شيعه»يعني جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد دانسته و البته با نقل شبهه ي صاحب«الذريعه» و كليت جواب جناب آقاي رضا عليشاه «از احفاد»آن جناب ، و از اقطاب سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، درباره ي آن، به دفع شبهه ميپردازد.خود ايشان،به طور خصوصي، براي يكي از اخوان اين بنده ي حقير،كه مسئول كتابخانه صالح است، گفته است كه براي تهيه كتابي كه ميگويند«بيان السعادة»از روي‌ آن «كپي» شده است، به پاكستان رفته و آن را يافتم.به جز چند صفحه (همانطور كه مرحوم علامه طهراني هم گفته اند)، اصلاً تشابهي ميان اين دو اثر برقرار نيست. جناب آقاي رضا عليشاه كه گفتيم از احفاد جناب آقاي سلطانعليشاه شهيد است نيز در كتاب«نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» به طور مستوفي به پاسخ از شبهه ي فوق پرداخته اند ودر سفري كه به عتبات عاليات داشته اند، به ديدن مرحوم«شيخ آغا بزرگ طهراني» رفته اندكه شرح آن را در پاورقي صفحه 239 آن كتاب چنين ميخوانيم:«نگارنده در سفري كه در زمستان 1324خورشيدي،به قصد تشرف به عتبات عاليات نمودم، در نجف اشرف با مؤلف محترم«الذريعه» ملاقات نموده،خود را معرفي كرده، مورد ملاطفت و نوازش ايشان واقع شدم.بعداً اين نكات را به ايشان تذكر داده و ايشان نيز قبول كرده ، عذر خواهي نمودند.كه من قصد توهين نداشته،فقط نقل قول نموده ام،و از اينكه در اين موضوع ، تحقيق كامل نشده ،اظهار تاسف نمودند،و بعداً خواهش كردند كه يك دوره از مولفات مرحوم حاج ملاسلطان محمد و مرحوم حاج ملا علي و نوشته هاي پدر بزرگوارم و همچنين تاليفات خودم را براي ايشان بفرستم».

به علاوه، وقتي مرحوم امام خميني در سال 1358 و در ضمن تفسير سوره ي حمد،اين تفسير را از حضرت آقاي سلطانعليشاه ميداند،يعني شبهه ي مطرح شده توسط«شيخ آغا بزرگ طهراني» را قبول نداشته و مردود ميدانسته اند.

تازه مگر اين تفسير، تنها تاليف آقاي سلطانعليشاه شهيد است، كه با زير سوال بردن آن - آنهم با يك شبهه ي بي اساس كه جوابش توسط بزرگان حوزه داده شده است- بتوان مقام علمي ايشان را زير سوال برد.ايشان از شاگردان ممتاز مرحوم شيخ مرتضي انصاري،صاحب جواهر،در حوزه ي فقه و مرحوم حاج ملا هادي سبزواري، در حوزه ي حكمت و فلسفه، بوده اندو صاحب تاليفات بزرگ و پر مغز بسياري هستند، كه مرحوم مطهري در يادداشتهاي خود، از «ولايت نامه»ي ايشان،در زمينه مباحث مختلف، از جمله اثبات ضرورت وجود يك مربي عملي اخلاقي در زندگي انسان ،با عظمت و تجليل ياد ميكند.(جلوه هاي معلمي استاد،صفحه 24و25)

4.«طريقه» يعني «طريقت» ،يعني «سلسله».وقتي كه امام ، طريقه سه صوفي ياد شده ، از جمله «حضرت آقاي سلطانعليشاه شهيد» را،«طريقه معارف» يعني طريقه اي عرفاني ميدانند،اين به معناي آن است كه از نظر ايشان، سلسله نعمت اللهي گنابادي كه «حضرت آقاي شهيد» از اقطاب آن بوده اند،سلسله اي عرفاني است.

5.ميدانيم كه نام كوچك حضرت آقاي شهيد سلطان محمد ولقب طريقتي ايشان ،سلطانعليشاه بوده است.و امام با آن دقت بي نظير و مثال زدني خود،به جاي به كاربردن نام كوچك ايشان،كه «ملاسلطان محمد»بوده است، لقب طريقتي ايشان،يعني«ملاسلطانعلي»را به كار ميبرد.و اين موضوع علاقه و دلبستگي ايشان را به «تصوف»، عموماً و سلسله نعمت اللهي گنابادي ،خصوصاً نشان ميدهد.

نمونه دوم:«جناب آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي» ملقب به «رضا عليشاه»از اقطاب معاصردر سلسله نعمت اللهي گنابادي ،در سال 57 شمسي و چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي،با مرحوم امام خميني درشهر قم،ملاقاتي داشته اند، و مرحوم امام در آن ملاقات ،«طريقه و سلسله» ايشان را كاملاً تاييد مينمايند.جناب آقاي علي تابنده ملقب به «محبوبعليشاه» از ديگر اقطاب معاصر در سلسله ي نعمت اللهي گنابادي، شرح آن ملاقات را چنين آورده اند:«جنابش در هيجدهم اسفند سال 1357 شمسي بر اثر اشتداد بيماري قلبي كه از مدت ها قبل، ايشان را رنج ميداد، به طرف مشهد حركت فرموده ،و بعد از چند روز تشرف و اقامت در آن شهر مقدس در 22 اسفند ، عازم تهران شدند و چند ماه در تهران سكونت داشتند.در اين مدت ضمن معالجه، به ملاقات مراجع تقليد و حضرات آيات عظام به قم مشرف شدند،و با حضرت امام خميني نيز،ديدار فرمودند.در آن ملاقات،مذاكراتي در باره انقلاب انجام شد،وحضرت امام اظهار ملاطفت و تاييد كامل نسبت به معظم له و طريقه ايشان نمودند.»41 جريان اين ملاقات ، به صورت خبر، در ستون«خبرهاي كوتاه» روزنامه هاي آن زمان، از جمله روزنامه ي«بامداد»،مورخه ي «يكشنبه دهم تيرماه سال 58»،آمده است.درباره ي مفاد آن ملاقات هم،با توجه به آنكه كتاب «خورشيد تابنده»، بارها و به ويژه در زمان حيات مرحوم «حاج سيد احمدخميني»،تجديد چاپ و منتشر شده است،اگر كوچكترين انحرافي در نقل قول از مرحوم امام ،صورت پذيرفته بود،قطعاً اعضاي بيت ايشان، به ويژه مرحوم «حاج سيد احمد خميني»متعرض آن ميشدند.

نمونه سوم:وقتي در سال 1360 شمسي، عده اي نادان و مغرض ، مزاحمت ها و تضييقاتي را براي «جناب آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي» قطب وقت سلسله ي نعمت اللهي گنابادي ايجاد ميكنند،آيت الله محمد محمدي گيلاني،دادستان كل وقت كشور به دستور حضرت امام ، دستورالعملي خطاب به « برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران و ضابطين ارگانهاي قضايي » نوشته و پيش از ابلاغ آن،به محضر مرحوم امام ميبرد و ايشان به وي تذكر ميدهند كه عبارت«جناب رئيس الفقراء» را،پيش از اسم آقاي تابنده اضافه نمايند.و اما متن اعلاميه:« بسم الله الرحمن الرحيم ـ بدينوسيله به همه برادران سپاه پاسداران و قواي انتظامي و ماموران وضابطين ارگانهاي قضايي اعلام ميگردد كه جناب رئيس الفقراء ، آقاي سلطانحسين تابنده گنابادي، وفقه الله تعالي لمراضيه، و تمام متعلقان ايشان در سايه دولت عليه جمهوري اسلامي ، مدت اظلالها علي رؤوس العالمين، مامون ومصون از هرگونه تعرض ميباشند و حرام است بدون مجوز قضايي، كسي وسيله تعرض آنان را فراهم آورد.شما عزيزان حكومت اسلامي كه بحمد الله دست تواناي فعال حافظين حدود الهي هستيد،همه وقت كوشا بوده وهستيد كه چهره نوراني رحمة للعالمين صلي الله عليه وآله را به همه اقشار بشريت معرفي فرماييد، و حتي بيگانه ها را با حسن اخلاق و درايت با امت اسلام يگانه نماييد.و بديهي است كه تعرض بدون مجوز قضايي،علاوه بر حرمت،موجب تعقيب متعرض خواهد شد.

حاكم شرع و رييس دادگاه انقلاب اسلامي مركز محمد محمدي گيلاني»

و به اين وسيله ، حضرت امام، هرگونه تعرض و تعدي را به ساحت اقطاب و مشايخ و دركل سلسله نعمت اللهي گنابادي «حرام»معرفي مينمايند.وآقاي تابنده را به عنوان كسي معرفي مي كنند كه به دنبال جلب رضايت الهي است.

البته اين علاقه ، دوطرفه بوده است : زيرا وقتي مرحوم امام در تاريخ ششم ذيحجه ي سال 1383 قمري ، از باز¬داشت دولت وقت ، آزاد ميشوند ، جناب سلطانحسين تابنده ، نامه ي تبريكي به ايشان مي نويسند كه متن آن ، چنين است :



قم: محضر محترم حضرت مستطاب آيت الله العظمي آقاي خميني ، دامت بركاته

هو

121

مورخه 6 ذيحجه 1383

به عرض انور عالي مي رساند در اينموقع كه حضرت آيت الله به قم و مسكن مآلوف مراجعت فرموده ايد ، لازم دانستم كه از طرف خود و عموم برادران ايماني و فقراي نعمت اللهي ، مراتب مسرت و خوشوقتي و شكرگزاري را حضور شريف ، عرضه بدارم ، و تبريك ورود عرض نماييم . اين خبر باعث مسرت همه فقراي نعمت اللهي گرديد ورويه حضرت آيت الله ، مورد تاييد عموم مي باشد . از ساحت عز حضرت احديت جلت عظمته و عمت آلايه ، سلامت ذات با بركات و ازدياد توفيقات و تاييدات حضرت آيت الله را در اعلاي نام ديانت مقدسه وترويج احكام شريعت مطهره و دفاع از مريم مقدس دين ومذهب ، تحت توجهات ولي عصر حجت ثاني عشر ( عج) مسالت دارم و اميدوارم در ايجاد اتفاق و رفع نفاق بين فرق وطوايف مختلفه شيعه بلكه مسلمين نيز كه عامل بزرگي براي ايجاد مجدو عظمت اسلامي است ، موفق و مؤيد بوده باشند . چون امروز براي تحكيم و تقويت مباني اسلامي و دفاع از حريم ديانت ، اتحاد شيعه بلكه عموم مسلمين لازم است . چنانكه سالهاي مديد است ، حضرت آقاي والد نيز به لزوم ارتباط و نزديكي و هماهنگي مسلمين بالاخص شيعه معتقدند و طبق نظريه ايشان اختلافات فرق مختلفه تشيع بلكه مسلمين ما دامي كه خلاف ضروريات مذهب و ديانت نباشد ، نبايد سبب تفرقه و تشتت و جدال گردد ، بلكه بايد همه ، براي حفظ مذهب و ديانت ، اختلافات خصوصي را كنار گذاشته دست به دست يكديگر بدهند واز دين ومذهب ، دفاع نمايند . انتظار ميرود كه حضرت ايت الله نيز كه براي بقاي احكام ديانت و حفظ آيين مذهب مي كوشند ، دامن همت به كمر زنند و اختلافات داخلي جامعه تشيع را نيز كه بيشتر آنها از غرض ورزي هاي افراد ناصالح بوجود آمده رفع نمايند ، ومردم را به لزوم رفع اختلافات و نزديك شدن بيكديگر آگاه فرمايند كه اگر در داخله اختلاف باشد ، زودتر و بيشتر موجب ضعف و انحطاط مي گردد.

استدعا مي شود هر موقع امر و فرمايشي كه از عهده ما برايد داشته باشند ، ارجاع فرمايند تا با نهايت ميل انجام شود. البته هر فرد متديني بايد به قدر توانايي خود از خدمت به ديانت كوتاهي و مضايقه ننمايد .حضرت والد ، اقاي صالح عليشاه ، سلام و تبزيك ورود عرض نمودند .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة . وانا الاقل سلطانحسين تابنده .

علي اي حال،از اين نمونه ها باز هم ميتوانيم مثال آوريم كه صرف نظر مينماييم.

درباره رواياتي كه در رد تصوف وصوفيه آورده ايد،بايد بگويم اين بنده ي حقير،تمام رواياتي را كه درباب تصوف وصوفيه به ما رسيده است،جمع آوري نموده ام.آنها به دو دسته تقسيم ميشوند:الف-رواياتي در ذم و نكوهش صوفيه،ب- رواياتي در مدح و ستايش صوفيه.و در اين مورد،فقط به كلام ايت الله ،علامه ي ذوالفنون،مرحوم ابوالحسن شعراني، كسي كه بزرگاني همچون علامه حسن زاده آملي را تربيت نموده است،استناد ميكنم.ايشان معتقد بوده اند:«نكوهش هايي كه در بعضي از روايت از صوفيان ميبينيم، از قبيل نكوهش هايي است كه - در احاديث معتبر-از علما و متكلمان شده ،و همان سان كه نكوهش هاي وارده در احاديث، در حقيقت متوجه علماي سوء و اهل مجادله است نه همه علما،غرض از آنچه در مذمت صوفيان وارد شده نيز، صوفيان دنياپرست است نه همه صوفيان.و بستگان بدين قوم شريف(صوفيان)مانند ساير طبقات ، اكثراً صالح و گروهي منحرف بودند.»43 در باره شك و شبهه اي كه در باب «معروف كرخي» نوشته ايد. هم ،جوابتان را با كلام همان «عرفاي سلسله شوشتريه» كه تقديسشان نموده ايد ميدهم.مرحوم آيت الله علامه طهراني از زبان مرحوم سيد هاشم حداد- كه جواب مخالفانش را ميداده است-درباره ي«معروف كرخي» آورده است:«من يك روز با رفقاي كاظمين ، بعد از زيارت نواب اربعه در بغداد، براي زيارت قبر«معروف كرخي» با آنها رفتم....

اما«معروف كرخي» بدون هيچ ترديد و شكي از اعاظم شيعه و داراي ولايت عاليه بوده است.كيست كه در معروف كرخي شك كند؟همه علما او را به عظمت و جلالت ياد كرده اند و او را از شيعيان خلص و از تربيت شدگان به دست حضرت امام علي بن موسي الرضا عليه السلام شمرده اند.اين مسكين ها آمده اند و زيارت قبر «معروف(كرخي) را به زيارت قبر ابي حنيفه تحريف كرده اند.»44 البته اگر مرحومان، سيد هاشم حداد و آيت الله علامه طهراني، پيش بيني ظهور دانشمنداني همچون من و شما را، ميكردند حتماً در تاييد «معروف كرخي» احتياط بيشتري مينمودند.در هر حال،مرحوم آيت الله علامه طهراني در پاورقي همان صفحه نيز آورده اند:«1.و حتي آيت الله سيد شرف الدين عامِلي دركتاب «المراجعات» در طبع اول،صفحه 95، در تحت شماره 84، در ضمن المراجعة 16،او را از زمره يكصد نفر رجال شيعه ذكر نموده است.وما در رساله اي كه در احوال «معروف كرخي» نوشته ايم و درجنگ شماره 18،ص 206تا ص219 آمده است، بطور تفصيل از مقام و منزلت او يادنموده ايم.»مرحوم آيت الله سيد علي قاضي-شيخ طريقتي علامه طباطبايي وسيد هاشم حدادو...-نيز درنامه اي كه به دامادش، مرحوم ميرزا ابراهيم شريفي زابلي نوشته ، از جمله در باب «طريقت» و «معروف كرخي» هم آورده است:«...و اگر در ارض اقدس قدري مانديد، كما هو المظنون .البته متوقع است كه به فيوض عظيمه برسيد.تمام اهل طريقت يا اغلب آنها،حسب خود را به حضرت رضا-عليه و علي آبائه و ابنائه الصلاة و السلام و التعية والثناء-منتهي ميسازند و حرفشان بر اين است كه در دولت هاشميه كه تقيه كم شد و اول تنفس شيعه بود،آن بزرگوار،طريقت را كه باطن شريعت است راهنما شد و علناً به مسلمين رسانيد كه راه،همين است و ظاهر (كذا)، ظاهر آن است و آن مخصوص وجود اميرالمومنين و اولاد كرام او بود-صلوات الله عليهم-و فلان و فلان خبر نداشتند، نامحرم بودند...و گويند كه حضرت رضا ،خرقه را به «معروف كرخي»داد...مقصود آنكه غافل مباش!»45 مرحوم آيت الله قاضي، علناً در اين نامه، خرقه ي خود و ساير مشايخ «سلسله شوشتريه» را به «معروف كرخي»ميرساند.يعني با زبان گوياي بي زباني به همگان مي فهماند كه ،«سلسله شوشتريه»از فروعات و متفرعات «طريقه معروفيه و نعمت اللهي »است، ورسماً ميگويد كه امام رضا(ع)به تمام مسلمين فهمانيد كه راه به سوي خدا،«طريقت تصوف»است كه عبارت از همان باطن «شريعت »ميباشد.

علامه طهراني در جلد سوم از كتاب «الله شناسي» هم در دفاع از تصوف و از جمله در دفاع از حقانيت «معروف كرخي»، سنگ تمام گذاشته اند.در صفحه 331، وي را از اولياي خدا و شاگرد امامان دانسته اند.در صفحه 335و336 نيز، وي را «شيخ مستجاب الدعوه» لقب داده و از شاگردان اهل بيت عصمت و طهارت شمرده اند.در صفحه337 هم ،«شيخ معروف كرخي» را شاگرد بزرگ ائمه دانسته و ابوالفتوح و سيد ابن طاووس و شهيد ثاني را ، پيرو راه و روش آن بزرگوار و نيز صوفي معرفي كرده اند.در صفحه 331،تمام علماي حقيقي اسلام و تشيع،از جمله سالكان و عارفان «سلسله شوشتريه» مانند:مرحومان آيت الله سيد علي شوشتري،ملاحسينقلي همداني، آيت الله سيد احمد كربلايي طهراني، آيت الله سيد علي آقاي قاضي، علامه طباطبايي، سيد هاشم حداد و ... را،«هم مرام و هم سخن» با «معروف كرخي» و «بايزيد بسطامي» معرفي نموده و ميگويند:«همه،سخنشان و مرامشان واحد است.»به عبارت ديگر ،ايشان تمام علماي حقيقي اسلام و تشيع و ازجمله سالكان وعارفان سلسله ي شوشتريه را،«صوفي» ميدانند.و باز به عبارت ديگر،ايشان اساساً راهي به جز«تصوف»، براي رفتن به سوي خدا و فناي در اسماء و صفات و ذات او نميشناسند ومعرفي نميكنند.

و اين در حالي است كه ميدانيم خط سير اصلي اين سلسله،از مرحومان سيد علي شوشتري به ملاحسينقلي همداني واز او به سيد احمد كربلايي طهراني، و از او به آيت الله سيد علي اقاي قاضي ميرسد.مرحوم قاضي،آنگونه كه از كثيري از شاگردان و مريدان وي نقل شده است، فقط به خاطر آنكه حاج شيخ عباس قوچاني ملبس به لباس روحانيت بوده اند، اورا به عنوان وصي رسمي خود قرار ميدهند.و الا همگان اقرار دارند كه مرحوم سيد هاشم حداد، وصي و خليفه و جانشين حقيقي مرحوم قاضي است.و ايشان هم كه مرحوم آيت الله علامه طهراني را وصي و خليفه خويش قرار داده بوده اند.پس خط سير اصلي سلسله شوشتريه از طريق سيد هاشم حداد به مرحوم علامه طهراني رسيده است. و هم اينك هم كه حاج سيد محمد صادق طهراني فرزند برومندشان،خليفه و جانشين پدرهستند.در هر حال، منظور اين بود كه كسي كه خليفه و جانشين مرحومان حداد و قاضي و كربلايي و ملاحسينقلي همداني وسيد علي شوشتري بوده ، اينگونه از «تصوف» و«شيخ معروف كرخي» و «حضرت آقاي سلطانعليشاه گنابادي» دفاع كرده و مشي و طريقت تمام علماي حقيقي تشيع از جمله سالكان و عارفان سلسله شوشتريه را هم ،مشي آن بزرگان و طريقت تصوف دانسته و همه ي انها را «صوفي» ميخواند.در مقاله ي مستقلي كه در اين باب نگاشته ايم ، بطور مستوفي و كامل در اين باره سخن رانده ايم.

ايشان در صفحات 336و337 از همان كتاب،خطاب به تمام كساني كه برعليه بزرگان صوفيه،از جمله«شيخ معروف كرخي» تبليغات سوء بي پايه و اساس ميكنند، مطالبي مرقوم نموده اند كه واقعاً مو بر بدن خدا ترسان و آخرت باوران، راست ميشود.توجه كنيد:«تصور كرديد كه آنگاه كه قلم دردستتان بود، وقدرت داشتيد چنين تهمت هايي را به امثال اخص خواص واحب محبان امامان ما، همچون حضرت امام صادق و فرزند اكبرش حضرت موسي بن جعفر و فرزند ارشد وي حضرت علي بن موسي عليهم الصلوة والسلام(يعني شقيق بلخي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي) بزنيد، و با اين كر وفرها،و خيز و جست ها،و بم وزيرها، آنها را منزوي كنيد و در زندان عزلت، وحبس دوري و كناره گيري از عامه مردم رها كنيد، آنان شما را يله و رها باز ميگذارند؟!به خداوند سوگند ميخورم كه اينك ديده ايد(يعني آنها كه مخالف بوده اند و مرده اند)و خواهيد ديد(يعني مخالفيني كه هنوز زنده اند و روزي خواهند مرد)،در عقبات سخت،و كريوه هاي مهيب و سنگين وقت مرگ،و عالم قبر،وحشر ونشر، وعرض و سؤال ،و حساب و مواقف عظيمه عند الله رب العالمين، فرد فرد اين افراد،ايستاده و از شما مؤاخذه ميكنند كه به چه دليل و مستند قطعي، به ما چنين نسبت هايي را به رايگان روا داشتيد، و در محافل و مجالس درس و بر روي منبر پيامبر و در لابلاي كتاب هاي ديني و عقيدتي جميع اهل جهان،بر ما نثار كرديد؟!؟!؟!

چطور شد كه آيه:«و لاتقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا» را در اينجا در زير خاك هاي نسيان انباشته نموديد، و فقط در بحث عدم حجيت ظنون مطلقه در كتاب اصول از آن دم زديد؟!چطور شد از بحث ال و لام در «احل الله البيع»،آن همه استفاده هاي عموم و اطلاق ، و آن تفريع فروع كثيره را نموديد، اما در بحث الف ولام «السمع و البصر و الفؤاد» كه شد،در اينجا چشم بر دوختيد، وتاكيد«كل اولئك» را ناديده گرفتيد، و از افاده نكره در سياق نفي در كلمه «علم» ، استفاده استغراق ننموديد؟!؟!؟!».

و در صفحات 331و332،ضمن آنكه كار نويسندگان مخالف تصوف را،سرپوش نهادن بر روي عقل ها و فهم ها معرفي ميكنند، مي نويسند:«كجا ميتوان با نسبت هاي نارواي خداناپسندانه، دامان اينان را لكه دار نمود؟!كجا ميتوان حساب اينها را در عمل و عقيده، با امامان به حق شيعه جداكرد؟!كجا با نسبت هاي خلاف واقع به عرفاي راستين و حكماي متقين امثال محيي الدين و ملاصدراي شيرازي،ميتوان سرپوش بر روي عقول و افهام نهاد؟!»

در باره ي «كشف وشهود هاي شيطاني» هم كه به صوفيه نسبت داده ايد، بايد چند نكته را به عرض شما برسانم:

1.اولاً تمام نظام معنوي و باطني فرهنگ ديني مسلمانان را در تمامت تاريخ ايشان همين «كشف و شهودهايي» كه شما، متاسفانه بسيار بي ادبانه از آنها نام برده ايد، تشكيل ميدهد.كشف و شهود ها و اسراري كه پس از وقوع و نزول به قلب مبارك صوفيان عظام، در قالب آثار جاودان ايشان به دست مسلمانان و ديگر علاقمندان رسيده است.

2.شما با اين نسبت زشت، در حقيقت به تمام علماي بزرگ تاريخ اسلام و تشيع، از قبيل:شيخ بهايي، ملاصدرا، ملامحسن فيض كاشاني، حاج ملا هادي سبزواري،قمشه اي،آيت الله شاه آبادي، امام خميني، علامه طباطبايي، استاد جوادي آملي، علامه حسن زاده آملي،فاضل توني و... كه به تدريس و تعليم و تعلم اين آثار بزرگ صوفيه و اين كشف و شهودها و اسرار الهيه مشغول بوده اندو هستند، توهين كرده ايد و بايد پاسخگو باشيد.

3.اصلاً گيريم كه حق با شماست،و صوفيه منحرفند و آثارشان هم بر اساس «كشف و شهود هاي شيطاني» تاليف شده است.لطف كنيد و بخشنامه صادر كنيد تا آثار مولوي و حافظ و سعدي و خرقاني و عطار و ابن عربي و قونوي و قيصري و ابن فناري و ملاصدرا و فيض كاشاني و حاج ملاهادي سبزواري و ... را از ايران و جهان مسلماني،حذف كنند.آنگاه ديگر براي مسلمين چه ميماند؟!

4.شما كه دانشمند فاضلي نشان داده ايد ،زحمت كشيده و آثاري به بازار اهل علم و اهل دل عرضه كنيد تا جبران كمبود معنوي را نموده و ديگر حداقل اهل حوزه اي كه مخالف تصوف هستند ، محتاج آثار صوفيه نبوده و به تدريس و تعليم و تعلم اين كشف و شهود هاي شيطاني نپردازند.

ودرپايان عرض كنم كه مرحوم امام خميني در مورد تمام كساني كه دستي از دور بر آتش «تصوف وعرفان» دارند و عملاً طمع آنرا نچشيده اند، و ناشيانه والبته عالمانه!!!درباره آن ،نظر ميدهند و قضاوت ميكنند، ميگويند:«البته,مطالب عرفا فوق برهان بوده و برهان،وافي به آنها نيست.واهل تصوف گويند:تا شهود و كشف ، حاصل نشده و بارقه الهي در قلبي متنفذ نگردد،نميتوان فهميد كه عرفا چه ميگويند،و اگر كسي بدون ذوق عرفاني چيزي گفت، مثل حكم «پينه دوز محله» است در بحث «ترتب»،كه حكمش بدون تصور موضوع و طرفين قضيه است.»46 ايشان معتقدند كه براي فهم متون تصوف ، و گفتارصوفيه و عرفا،حتي علم امثال«حاج ملا هادي سبزواري» ها هم بكار نمي آيد.بلكه «مردي صوفي»لازم است كه صاحب «كشف ذوقي » هم باشد.47

در باره ي ساير مواردي كه در موردآنها،نسبت «بدعت»داده ايد، ميتوانيد به سايت هاي متنوع صوفيه حقه مراجعه و يا سؤالاتتان را به آدرس پست الكترونيكي بنده به آدرس :

e-mail: talabeye_soufi@yahoo.com ايميل نماييد تا پاسخ بگيريد.

درباره¬ي سلسله شوشتريه وخاستگاه و مشايخ و آرايشان نيز،در مقاله اي مستقل، پاسختان را خواهم داد.اگر گهگاهي زبانم به طنز گراييد ، حتماًبنده را مي بخشيد.
والسلام علي من اتبع الهدي

________________________________________
1 - خيلي زياد

2 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



3 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



4 تقريرات فلسفه ي امام خميني، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه(2)، ص 156 و 157



5 كرانه ها : شماره ي 2 ، ويژه كنگره ملي علامه سيد حيدر آملي (رض) ، مصاحبه با آيت الله معرفت .

6 "خداي تعالي، گوش و چشم و زبان اوست ." و اين مقام مشايخ طريقت تصوف است .

7- سر الصلوة ، امام خميني ، ص 83

8- شرح حديث جنود عقل و جهل : امام خميني ، ص 70

9- سرالصلوة ، امام خميني ، مقدمه آيت الله عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و دو

10- سرالصلاه ، امام خميني ، ص 13

11- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 148

12- پزانتز ، از ماست .

13- هر سه ، از اصطلاحات معرفتي ( صوفيه ) است .

14- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 154

15- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 187

16- شرح حديث جنود عقل و جهل ، امام خميني ، 69

17- شرح حديث عقل وجهل ، امام خميني ، 69

18- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 30

19- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 69 و 70

20- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 81

21- پرانتز از ماست .

22- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 79

23- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 13، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

24- مصباح الهدايه ، امام خميني، ص 36 ، به جهت رعايت اختصار ترجمه خود را نقل كرديم .

25- سلسله اي كه از مرحوم شوشتري جاري شده ، چون بي نام بود ، من بر آن ، نام فوق را گذارده ام .

26- مصباح الهدايه ، امام خميني ، ص 13

27- ترجمه از ماست .

28- شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 28

29- آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 304

30- كلام - عرفان - حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص 96

31- - كلام - عرفان - حكمت عملي ، علامه مطهري ، ص93

32 - آداب الصلاه ، امام خميني ، ص 229

33- - شرح حديث جنود عقل وجهل ، امام خميني ، ص 310 و 311

34- چهل حديث ، امام خميني ، ص 437

35- سرالصلاة ، امام خميني ، مقدمه عبدالله جوادي آملي ، ص بيست و يك، براي رعايت اختصار فقط ترجمه خود را از متن عربي امام آورديم.

36 - شرح دعاي سحر ، امام خميني ، ص 278

37- چهل حديث ، امام خميني ، ص120

38- شرح دعاي سحر ، امام خميني ص 327

39- سر الصلا ه ، امام خميني ، ص 117

40- تفسير سوره حمد ، امام خميني ، ص 94

41- خورشيد تابنده ، علي تابنده ، ص 85

42- روح مجرد ، علامه طهراني ، 747

43- خورشيد تابنده، علي تابنده، مكاتيب، ص 527 و 528

44- عرفان ايران ، مقاله استاد شعرايي و عرفان و تصوف ، اكبر ثبوت ، ص 17 ، به نقل از ترجمه و شرح كشف المراد ، ص 556 ، پاورقي و نفايس الفنون ، ج1 ، مقدمه ، ص 15

45- روح مجرد، مرحوم علامه طهراني ، ص 547

46- اسوه عارفان ، صادق حسن زاده ، محمود طيار مراغي ، ص 129 و 130

47- تقريرات فلسفه ي امام خميني ، آيت الله سيد عبدالغني اردبيلي ، ج2، شرح منظومه( 2 ) ، ص 204

48- همان مدرك سابق ، ص 198